سلام به گوگولی مگولی خودم همسر زحمت کشی که از صبح تا ظهر نشسته بود پای تحقیق من
و سلام به خواننده های خاموش خوشجل موشل راستی یه سوال ما اینجا خواننده اقا هم داریم اگه داریم اعلام حضور کنن
جونم براتون بگه که همسری این هفته کامل مرخصی بود برای همین هر روزی که من کلاس داشتم قرار داشتیم
سه شنبه جای همیشگی پارک کرده بود منم رفتم سوار شدم یه کمی که دور شدیم نگاه کرد گفت فافا چرا سوال نمیپرسی که چرا از راه همیشگی نمیریم گفتم عزیزم من به شما اعتماد دارم چرا سوال بپرسم
گفت برو اره شما راست میگی اصلا هم دلیلش این نیست که خیابون ها رو بلد نیستی تشخیص ندادی چرا از راه همیشگی نمیریم
سرراه هم یه جا رو احتمال دادیم ایست بازرسی گذاشته باشن دور زدیم از یه سمت دیگه رفتیم بنزینم زدیم تا بنزین بزنه من دوازده سیزده تا کارتون باربی که از دوستم گرفته بودم دراوردم جلداشونو نگاه کنم نفسی اومد نشست گفت فافا خنگولکم اینا چیه خجالت نمیکشی منم با ذوق براش توضیح میدادم که کدوم قبلا دیدم باز میخوام ببینم نفسی هم میخندید میگفت اگه الان تو پمپ بنزین نبودیم انقدر میزدمت له بشی
ابراز احساساتش با زدنه
فیلم هیجانی هم داشتم دوتا شو دادم همسری ببینه
تو ماشین کاکائو پیراشکی لواشک خوردیم سر قول من قرار بود ناهار اون روز مهمون من باشیم
به همسری میگم خوب دیگه این خوراکی ها رو خوردی ته دلتو گرفت دیگه ناهار بی ناهار
مقداری هم به شکم دراومده همسری خندیدم روحمان شاد شد
رسیدیم محل ما برای جلوگیری از دیده شدن لو رفتن به نفسی گفتم من پیاده کن برو ماشین پارک کن خودت بیا دیگه تا همسری بیاد من خودم سفارش دادم حساب کردم چون میدونستم همسری بیاد نمیزاره حساب کنم میره تو فاز خانوم نباید دست تو جیبش کنه... همسری اومد نشستیم سرمیز بهش میگم تا اومدم داخل اقاهه من شناخت میگه دیگه جاهایی که با دوستت میری من نبر ابروم میره اونسری از بس سس خورده بودید برای این شناخته دیگه وگرنه کی برای بار دوم که مشتری رو میبینه میشناسه
من دوستم همیشه پاتوقمون کباب ترکی محلمون بود اما اونسری دیدم یه جا دیگه باز شده گفتیم بریم ببینیم کدوم بهتره دیگه رفتیم خیلی هم پسندیدم منم از سس های که خورده بودیم برای همسری عکس گرفتم فرستادم گفت چقدر سس خوردیــــــــــــــــد گفتم تازه اضافش رو هم اوردم
کلا همسری خیلی سوسولی گوگولیه بیرون رفتنی منم که معرف حضور هستم
اون روز سر میز حرکاتی رو با غذا پیاده کردم که همسری هی میگفت فافا نکن زشته میبینن ابرومون رفت منم حالا نخند کی بخند
طبق معمول همسری زودتر میل کردن رفتن برای حساب حالا من هی میگم بنشین پسرم من حساب کردم باورش نمیشد میگفت نه دروغ نگو میگفتم به خدا هی میگفت لوس نشو دیگه اخر گفتم یعنی چی باور نمیکنی بهم برمیخوره ها این حرکت نشون میده یعنی من تا حالا سرقول مهمون کردنم نبودم عایا
اومدیم داخل ماشین همسری از بس خورده بود حالش بد شده بود اما با این حال من باز بهش کباب میدادم میخورد میدونید ظرفیتش بالاس پسرم ماشاا....
تو ماشین من شروع کردم بقیه ساندویچ بخورم یه تیکه گوشت نپخته رفت زیر دندونم حالم بد شد
حالا دنبال یه چیزی میگردم بندازم توش همسری اون وسط میگه ننداز دور بده به من دهنی خانوممه مگه چیه
یه کیسه پیدا کردم تف کردم توش انداختم بیرون بقیه ساندویچمم دادم به همسری با کباب ترکی هم قهرم الان باهم کات کردیم
با اسنکم کات کردم سر همون جریان مویی که از توش دراومد گفتم براتون
همسری من رسوند خونه قرار بود بره بیرون منم تا اومدن دویدم گرمابه دیگه یادم رفت بگم رسیدم خونه اخه همسری من کوچه پشتی پیاده میکنه از یه جایی به بعد نمیتونه ببینه که رسیدم دم خونه یا نه از حموم اومدم با اوج و تماس از دست رفته اس مواجه شدم
دلجویی کردم نشستم سریال شهرزاد که عشقم دانلود کرده بود(اَاَاَو)دیدم عالیه عالـــــــــــــــــــــــــــــــی به شدت توصیه میکنم نگاه کنید
همسری فیلم سریال دانلود میکنه میده ببینم انقدر بهم کیف میده که نگو
چهارشنبه گفته بودن یکی از کلاسا تشکیل نمیشه اما اون روز گفتن شاید بشه
از اونطرفم همسری و من دوست داشتیم برای اخرین بار بیاد دنبالم سرکلاس باهم بشینیم چون ترم اخر هستم دیگه شاید نشه باهم سرکلاس باشیم
کلاسای منم که داره تعطیل میشه میریم برای امتحانات
دوست داشتم همونطور که اولین روز دانشگاه باهمسری سرکلاس نشستم ترم اخر هم تو اخرین روزهای کلاس باهاش سرکلاس باشم
خلاصه به همسری خبر دادم که بیا کلاسم تشکیل میشه تا سه دانشگاهم خیلی هم تاکید کردم که ناهار میل بفرمایید بعد بیاید عجله ای نیست کلاسم دو شروع میشه
ساعت یک نیم یک عدد همسر با سردرد و دلی گرسنه تشریف اوردن
گفت ناهارمون حاضر نبود منم چیپس گرفته بودم خوردیم اما دیگه استادم اومد از دور که میومد یه جوری به همسری نگاه میکرد که انگار میشناخت نفسی هم دهنش پر بود نتونست سلام بده معذب شد
به من میگه خوب تو سلام میدادی گفتم من استاد ساعت قبل دیدم سلامم دادم الانم اومدم کسی رو که قراره تحقیقشو انجام بده بهش نشون بدم
سرکلاس بچه ها با استاد چونه میزدن که جلسه اخر باشه این جلسه منم چون تحقیق تحویل نداده بودم میگفتم نچ هفته بعدم میایم استاد
از اونورم همسری میگفت هفته بعدشم میایم استاد
راجبه تحقیق حرف میزد به همسری میگم ببین تحقیق ندادی بیارم تنبل شدی
نفس خان یه جلسه دیگه هم سر این کلاسم اومده بودن روی جزو یه شکلک کوچولو من کشیدم یه شکلکم همسری تاریخ زدیم از اون جلسه به بعد من هرجلسه تقریبا یه چیزی تو مایه های اون شکلک میکشیدم مینوشتم امدم نبودی
(نخندیدا عاشقیم دیگه دیواانه هم هستیم از نوع درجه سه)به نفسی نشون دادم بعد بالای جزو اون روزم نوشت امدم بودی
به من میگه من میدونم تو این درس میفتی اخه بخوای جزو باز کنی شروع کنی به خوندن هی یاد من میفتی حواست پرت میشه
هر کاری کردم نفسی یه خط ننوشت یادگاری بمونه گفت اسمایی که استاد میگه خیلی سخته نمیتونم بنویسم راستم میگفت همش اسم قارچ بود همکلاسی من اومد با استاد کار داشت این همکلاسی مقداری واضحتر از بقیه دیده میشه چاقه نفسی تا دید گفت یاعلی فافا
منم گفتم مسخره نکن همین میبینی نامزدش دندانپزشکه بیا این دندانپزشکه نامزد من نیست بعد اشاره میکردم به همسری سرمو به حالت تاسف تکون میدادم
همسری هم میگفت شانس نداری که والاع مردمو ببین
دیگه به همسری نگفتم که از نامزدش جدا شده ولی به شما میگم
وسط درس به من یواشکی میگه استاد چرا انقدر تو رو نگاه میکنه گفتم میدونی از بس جذابم
اخر کلاس گفتم بیا برام یادگاری بنویس برداشت پایین صفحه یه امضا زد سر اینم مقداری بحثمون شد تو ماشین گفت تو چرا اخم کردی اون دخترا دیدن گفتم به خدا به شوخی بود دیدی که زود خندیدم بعدش اما از دلش درنیامد که نیامد
همسری خیلی گرسنه بود گفت بریم غذا بخوریم گفتم نه من رژیمم میخواست من وسوسه کنه میدونه فلافل دوست دارم گفت بریم فلافل که دوست داری هی میبرد از جلوی مغازه ها من رد میکرد منم گفتم رژیمممممممممممم ولم کن
گفتم حالا که دوست داری خوب خودت بخور من دلم اب زرشک میخواد هی چرخیدیم گفتم نیست میدونم گفت نه اصلا خانومم چیزی بخواد من پیدا نکنم
رفت برام یه لیوان اب زرشک گرفت واااای نمیدونید چقدر خوشمزه بود خوردم انگار خستگیم دررفت
همسری هم درحین رانندگی به لذت بردن من از خوردن اب زرشک نگاه میکرد هی میخندید نزدیک خونه پیاده شدم گفت زود برو سرده منم حرکت اهسته میرفتم میخندیدم دوبار برگشتم بای بای کنم دیدم حواسش نیست من نمیدونم تو ماشین من پیاده میشم دنبال چی میگرده
عشقنامه:چقدر شیرین دلچسبه وقتی وسط کلاس این به ذهنم میرسه که بعداً به بچه هامون میگم من اولین روز دانشگاه اخرین روزهای دانشگاه با باباجونتون بودم ما همیشه باهم بودیم روزهای شیرینی رو برام تو دوران لیسانس ساخت تو گرما تو سرما با اینکه دانشگاهم دور بود میومد دنبالم منم اون روزهای که قرار داشتیم همه چیز یه جور دیگه میدیدم حتی کلاس استادا برام شیرینتر میشد خوراکی هایی که اماده کرده بودم با خودم این کلاس اون کلاس میبردم سنگینی کوله رو تحمل میکردم تا خوردن میوه خوراکی هایی که مزشون پیش باباتون کنار خنده هامون فرق داشت تجربه کنم براشون حتما از اون روزهایی که زنگ میزدی سورپرایزی میومدی میگفتی کجایی بیا من تو محوطه دانشگاه منتظرتم میگم من خیلی حرف ها دارم برای بچه هامون نوه هامون بگم مرد من
ادامه مطلب ...