سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:, :: 18:54 :: نويسنده : فافا
سلام پسملم عیدت مبارک من زیاد چای میخورم دیگه هوا سرد میشه سرعت چای خوردن منم زیاد میشه به هشت نه تا لیوان در روز هم گاهی میرسه چند روز پیش رفته بودم دکتر بهم گفت یه کمی کلیه هاتون عفونت کرده منم به شووری گفتم کلی غر زد بعد گفت دیگه حق نداری رو برف بخوابی پنجشنبه شب مهمون داریم همکار بابا با عمه جون میخواد بیاد مامان برای شام مرغ قرمه سبزی سوپ جو درنظر داره منم میخوام سالاد با ژله بدرستم دنبال یه دسر یا پیش غذا جدید و آسون راحت هم هستم میخوام سلیقه خرج کنم از درس دانشگاه بگم که ترم خیلی سنگینی دارم همش میخوام شروع کنم از همین اول به خوندن اما قسمت نمیشه این روزا علاوه بر اینکه دوست دارم پنجره رو باز بزارم برم زیر پتو چای بخورم انگشتای یخ زدمو با چسبوندن به لیوان چای گرم کنم مثل الان که زیر پتو هستم پنجره بازه(دور از چشم همسری الان بخونه اینجا رو بخونه میگه پنجره رو ببند دیگه باز نکن هیچ وقت دلم یه فیلم ترسناک پرهیجان میخواد اما بخاطر کابوسایی که بعدش میبینم همسری نمیزاره ببینم من عاشق فیلم ترسناکم آخه نبینم نیتونم انگار یه چیزی کم دارم خواهش میکنم بزار ببینم قول میدم نترسم عشقنامه:ممنون عشقم که بخاطر منو زندگیمون هر روز صبح بیدار میشی میری سرکار دوست دارم مرد من ![]()
پنج شنبه 19 مهر 1392برچسب:, :: 15:44 :: نويسنده : فافا
سلام پاییزی خنک دلچسب دارم به همسر خودم که همیشه دوست داره اولین نفری باشه که پست جدید رو میخونه زود میرم خاطره روز عشق دیگه رو ثبت کنم به امید روزی که با همسلی تو خونه خودمون کنار هم بشینیم خاطرات اینجا رو بخونیم کیفول بشیم بگید ایشالا چون کلاس بودم عجله ای اجازه گرفتم وقت نکردم خودمو برای همسلی جینگیل کنم تو ماشین یه کمی میخواستم جینگیل کنم مگه همسری میذاشت هی می گفت ماشین داره میاد عشقم یه تی شرتی پوشیده بود که خیلی بهش میومد دیگه دلم داشت ضعف میرفت میخواستم بچلونمش اما دلم نمیومد که دیگه به چندتا گاز از بازوش فشار دادن دستاش بسنده کردم از دور یه ماشین عروس دیدیم شووری جونمم میدونه من هنوز مثل بچگی هام از دیدن عروس ماشین عروس ذوق زده میشم سرعتش رو زیاد کرد تا به ماشین عروس برسیم منم میگفتم سرعتت رو بیار پایین من اصلا نمیخوام ماشین عروس ببینم رفتیم پارک همیشگی یه کمی قدم بزنیم دوتا دختر بچه نشته بودن رو چمن عروسک بازی میکردن فکر کنم شش سال بیشتر نداشتن از کنارشون رد شدیم دوتایی یه جوری نگاه کردن که انگار کاملا درک میکردن یعنی چی یه جور معنی دار هم لبخند میزدن عشقنامه:وقتی رسیدی سر خیابون دستت رو آوردی بیرون بابای کردی بهم گفتی من میرم دیگه خانومم خیلی دلم گرفت یه لحظه اشک تو چشمام جمع شد زود خداحافظی کردم تا بری متوجه ناراحتیم نشی مثل وقتی که از هم تو ماشین خداحافظی کردیم چهرت کاملا ناراحت بود از ماشین پیاده شدم صدام کردی دستمو باز گرفتی دلمون نمیومد دست هم رو ول کنیم تو راه سرم رو گذاشتم رو شونه هات تو یه دستت به فرمون بود یه دستت دور کمر من با اینکه خیلی کوتاه بود اما مثل همیشه آرومم کرد هیچ کسی به اندازه تو امید تو نمیتونه امیدوار آرومم کنه عاشقتم هوارتاااااااااااااااااااا ![]()
جمعه 12 مهر 1392برچسب:, :: 14:57 :: نويسنده : فافا
عاشق پاییز زمستونم مخصوصا زمستون با برف بارون باد رعدوبرقش عاشق اینم که تو راه برگشت از یونی با پالتو شال گردن دستکش کلی جینگیل مینگیل زمستونی به تن با دوستام منتظر اتوبوس میشیم تا میاد میپریم توش به نوبت هرکی سر ایستگاهش پیاده میشه من تنها میشم دستم رو میچسبونم به شیشه سرد اتوبوس به صدای رد شدن لاستیک های اتوبوس از روی بارون گوش میدم پارسال وقتی یدفعه تگرگ شدت گرفت ترافیک شد همه نگران این بودن که از ایستگاه تا خونشون رو چه جوری زیر این تگرگ طی کنن غر میزدن تنها کسی که خوشحال بود دوست داشت که زودتر از اتوبوس بپره بیرون من بودم حیف که نفس خان مثل بقیه نگران بودن سالم سلامت برسم خونه زیر این تگرگ وگرنه یه دور کوچیک میزدم بد میرفتم خونه آخه حیف این تگرگ جینگیلا نیست ازش میترسن پاییز زمستونایی که شووری جونم میاد یونی دنبالم رو خیلی خیلی دوست دارم اصلا با اینکه اکثرا هر ترم پشت سرهم شش هفت ساعت کلاس دارم وقتی میدونم نفسیم رو میخوام ببینم یه حال هوای دیگه دارم اصلا سرکلاس خسته نمیشم هیچ کلی هم فعال میشم بعد از کلاس میرم خوراکی میگیرم میرم سمت همسلی خودم تا خونه میگیم میخندیم وای دیگه اگه بارونم بیاد با صدای مازیار فلاحی همراه بشه در کنار عشقمم باشم که دیگه هیچی فضا رومانتیک تر میشه من هی به نفسی میگم آرومتر برو عشقنامه:چه پاییز زمستونایی که با هم نگذروندیم چه گوله برف هایی که بهم پرت نکردیم برای هر کدومش خندیدیم عشقم یادته رفتیم سینما تا دیدی سردمه کاپشنت رو دراوردی انداختی رو پام تا گرمم بشه هر چی گفتم نه خودت سردت میشه گفتی نه سردم نیست روی پای تو باشه بعدم دستام رو گرفتی نزدیک دهنت با نفسات گرمشون کردی اون یکی از ناب ترین لحظه های زندگیم بود مثل وقتایی که قدم میزنیم دستم رو با دست خودت میبری تو جیبت محکم میگیری تا گرمم بشه میشه ![]()
سه شنبه 8 مهر 1392برچسب:, :: 20:53 :: نويسنده : فافا
سلام به کی اول؟آفرین اول به عشقم ذوق دارم زیاد چون اولین باره که تاریخ روز عشق با تاریخ پست یکیه پس به افتخار نویسنده عزیز امروز رفتم پیش عشقم(مدیونید اگه فکر کنید نیم ساعت تاخیر داشتم جمعه با خانواده رفته بودیم بیرون بابا عمو تخته نرد بازی کردن عمو آلو باخت منم که بدون همسلی از گلوم چیزی پایین نمیره یه دونه هم برای همسلی جونم آلو برداشتم امروز آلو رو با بقیه تنقلات یعنی انار، نارنگی، تخمه و آلو خورشتی که عمه جان داده بود بهم تنهایی بخورم با نفسیم نوش جان نمودیم عشقم امروز لوسم میکرد شدید بهم می گفت خسدلم انال بخوره جیگلم انال بخوره گوشت بشه به تنش نینی من عشقنامه:بعضی وقتا یادم میاد اون اولا چقدر اذیتت می کردم تو صبور بودی اما باز من از این صبوری سواستفاده میکردم یه حس بدی بهم دست میده از خودم بدم میاد که چندسال پیش انقدر عشقم رو اذیت میکردم اما بالاخره تو با عشق مهربونیت من رو هم مثل خودت کردی چه حس خوبی دارم وقتی میبینم با تمام وجود حس میکنم یکی رو دارم که همه جوره هوامو داره مراقبمه من از این مراقبت لذت میبرم از اینکه همیشه حواست بهم هست رو خیلی دوست دارم عاشقتم دوست دارم همنفسم ![]()
پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:, :: 18:8 :: نويسنده : فافا
من از سفر دیروز اومدم صبح بیدار شدم دیدم شووری جون سه تا اس داده آخرین اس هم برای ساعت دو بود یعنی یک ساعت بد از اینکه من لالا کردم خوابیده(فافا در حال قربون دل همسلی لفتن)تا خود صبح کابوس دیدم هرکی دیگه جای من بود سکته میکرد با اون شب ترسناک والا آخرین روزی که اونجا بودیم با نشاط بیدار شدم یه آرایش ملایم کردم اسپری خوشبو زدم با یه سیب یه لیوان چای خوشبو رفتم کنار دریا نشستم سیب گاز زدم به دریا نگاه کردم به عشقم فکر کردم یدفعه دیدم یه زنبور زشت پرو نشسته رو پام دو سه تا دوست پیدا کردم اونم از نوع پسر عشقنامه:عشقم این مسافرتم مثل همه ی مسافرتایی که رفتم جات برام خالی اومد همش تو دلم میگفتم کاش عشقمم بود چقدر بهمون خوش می گذشت حتی با خودم سر میز ناهار شام تصورت می کردم که اگه بودی جمعمون کامل میشد میدونی چقدر دریا رو دوست دارم اما وقتی تو کنارم نیستی مثل قبل از دیدنش لذت نمیبرم ذوق زده نمیشم یه شب از نبودنت دلم خیلی گرفت اشکم جمع شد رو به اسمون نگا کردم گفتم خدا کمکون کن میدونم صدامو شنیده بزرگیش رو با تک تک سلول های وجودم باور دارم بخاطر همین چند بار رو به دریا بودم صداش کردم حرفای دلم رو گفتم ![]()
![]() |