دو شنبه 8 دی 1393برچسب:, :: 19:15 :: نويسنده : فافا
مانتو پاییزی قرمز خوش رنگمُ که با وسواس زیاد خریدم رو با شلوار جین مشکی شال مشکی کتونی مشکی کیف مشکی پوشیدم تو اینه به خودم نگاه میکنم پیوند بین ابروهام نشون میده که یه دختر دبیرستانیم پنکیک میزنم با کمی ریمل مداد لب کم ارایش میکنم در حدی که به صورتم جلا بده جوش ها رو کاور کنه ته دلم استرس دارم ادکلن میزنم به مامان میگم بریم با داداش مامان با اتوبوس میریم من میرم سمت پارک از دور میبینم یه پسر سرتا پا مشکی نشسته رو صندلی استرسم بیشتر میشه تو دلم میخندم به خودم میگم فافا فکرشو میکردی اخر پسر همسایه گرفتارت کنه از داخل میله هایی که برای ورود گذاشتن رد میشم همون لحظه تو زنگ میزنی میگی کجایی میگم دارم میام شاید تو این پنج ماه این سومین باری بود که صداتو شنیدم میام سمتت تو رو صندلی نشستی از دور با تعجب نگاهم میکنی از نگاهت خندم میگیره سرم میندازم پایین دیگه تقریبا رسیدم بهت اما تو هنوز نشستی به پام بلند نشدی انگار قفل شدی به صندلی هنوزم تعجب تو صورتت کاملا معلومه جواب سلام میدی میگی راه بریم یا بشینیم میگم راه بریم قدم میزنیم هیچ کدوم حرفمون نمیاد انگار زبونمون مهر موم کردن بازم از صدای نفس نفس زدن تو خندم میگیره چقدر استرست زیاده بند کتونیم باز میشه پام میزارم رو صندلی بند کتونی میبندم همون لحظه تو دلم هزارتا فکر میگذره که تو الان داری نگاهم میکنی چی تو ذهنته...بهت دوتا ادامس میدم قرمز ابی تو هم میزاری تو دهنت شروع میکنی به جویدن انقدر بزرگن میگی ادامس دادی به من که دیگه حرف نزنم میخندم کاکائو میدم میگم بده به نازنین میگی نازنین چیه خودم الان میخورم ببرم یونی الان بچه ها همه رو میخورن به نازنین نمیرسه کاکائو باز میکنی به زور یکی میدی بهم بهت میگم نمیخورم رژیم دارم الکی میگم رژیم دارم چون میدونم وقتی استرس دارم نمیتونم چیزی بخورم هول میشم کاکائو یه ذره میزارم تو دهنم چند دقیقه میگذره تو میگی هنوز نخوردی اصلا بده به من یکی دیگه بخور اون نصفه من میخوری ته دلم یه چیزی میلرزه اما به روم نمیارم که دیدم کاکائو منو خوردی باز تو دلم میخندم به اینکه از استرس اولمون کمی کم شده دیگه به سرعت دقایق اول قدم نمیزنیم ارومتر شدیم تو میگی خوبی میگم بعله چقدر جو سنگینی داریم هر دو از هم خجالت میکشیم میگی ناهار نخوردم بریم یه چیزی بخوریم میگم نه چون میدونم اگه بریم طول میکشه مامان اونورتر منتظرمه که برگردم میریم سمت خیابون دستت میزاری رو انگشتر پهنی که همیشه دستمه میگی اینو کی برات خریده میگم خودم تماس کوچیکی که به دستم میخوره باز ته دلمو میلرزونه مثل قصه ها حالا دیگه رسیدیم به اخرای خیابون میری اونور جدول میگی بیا بریم اینجا یه چیزی بخوریم دیگه منم درحالی که به تو نگاه نمیکنم یه جای دیگه رو میبینم میگم نه اینجا چیزی نیست غذا میخوای باید بری خیابون اصلی تو دلم میگم خدا کنه نگه ادرس بده چون میدونم بلد نیستم که بخوام ادرس بدم همون خیابون برمیگردیم من میگم باید برم خودکار قرمزت از تو دفترت میفته من خم میشم برمیدارم بهت میدم میگم دیگه باید برم میگی چه زود من لبخند میزنم خداحافظی میکنم تو هم همینجور باهام حرف میزنی عقب عقب میری میگم مواظب باش نیفتی میخندیم از خیابون رد میشم میرم دوست دارم برگردم نگاه کنم ببینم نگاهم میکنی یا نه اما غرورم میگه برنگرد الان فکر میکنه چقدر هولی:) حالا پنج سال از اون روز میگذره عشق ما الان پنج ساله شده تو این پنج سال گاهی وقتا خورده زمین اما باز بلند شده گاهی از خوشحالی کلی بالا پایین پریده شادی کرده ایشالا زیر سایه خدا روزهای خوب پر از سلامتی خوشی منتظرمون باشه عشق من دوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم هوارتا تبریک میگم هزارتا یه دنیا بووووووووووووووووووووووووو**وووووووووووووووووووووس برای بهترین مهربونتریم مرد دنیا
|