پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:, :: 8:29 :: نويسنده : فافا
سلام صبح بخیر به جیگمل خودم پسر قشنگم و دوستای خوب خودم که همیشه ارزوی خوشبختی دارن برامون منم برای همتون ارزوی خوشبختی سلامتی و یه عشق پاک دارمو دوستای غایب صندوقچه خوب حاضر بشید دیگه چرا یواشکی میاید میرید هموطنانبوی ولنتاین میاد من و همسری هم کارامون رو کردیم تقریبا روزی که همسری میخواست با دوستش بره بیرون برای خرید متن اس ام اس دقیقا این بودمن:عزیزم فردا میخوای جایی بری نفسی:بله و به کسی مربوط نیست که کجا و چرا به چه دلیل میخوام برماخه من و نفسی هرجا بخوایم بریم قبلش بهم میگیم پس فرداش من میخواستم برم خریدتو راه برگشت به همسری زنگ زدم بعد از حال احوال نفسی:کجایی من:از یه جایی دارم میام و به کسی مربوط نیست که کجا بودم چیکار میکردم همسری: فردای روز خرید به نفسیم گفتم بیا مثل پارسال لو بدیم چی گرفتیم دیگه اینطوری من تا روز ولن از کنجکاوی(فوضولی نه)میمیرم اول قبول نکرد اما بالاخره راضیش کردم که بیا اولین حرف رو فقط بهم بگیم بقیه رو حدس بزنیمخلاصه من و نفس خان یه جورایی هدیه های همدیگرو میدونیم اما از قدیم گفتن شنیدن کی بود مانند دیدنالبته من کلی از کارام مونده که به علت لو رفتن از توضیحات اضافی معذوریمدیشب خواب میدیدم باید تا چند ساعت دیگه برم پیش نفسی و هیچ کاری نکردم به خودم میگفتم اشکالی نداره تا صبح بیدار میمونم کارارو انجام میدم یعنی استرس تا چه حد دیشب به همسری میگم خدایی کی رو دیدی کادوهاشون رو بهم لو بدن فقط من و تو اینجوریم پارسالم همین کارو کردیم خاطرش رو تو همون پست های اول نوشتم اما یه حال دیگه میده وقتی میدونی چیه و کلی بهش فکر میکنی چه شکلیه یعنیاول قرار بود به تز اقای ممل که معرف حضور هستن برن خرگوش فانتزی بگیرن که نفسی میدونه من عادت میکنم اگه یه چیزیش بشه من تا چندماه افسرده میشم اما باز از خودم پرسید دوست دارم یا نه که گفتم نه چون هم امکان داره به دار فانی بپیونده هم من خودم یه واحد جانور تشریح کردم بهش دست بزنم یه جوری میشم دلم میسوزهبه درخواست عشقم فردا خاطره اشنایی رو مینویسم اما همون هشت دی روز سالگردمون با اینکه فرداش امتحانم داشتم دوساعت نشستم نوشتم که موقع ذخیره کردن پریدبرای بار دوم مینویسم تقدیم میکنم به عشقم که اینهمه بخاطر به من رسیدن سختی کشید عشقنامه:من که ندیده میدونم مثل همیشه با چه دقت حوصله ایی رفتی مغازه ها رو گشتی تا اونی که درنظر داری رو پیدا کنی قربون یه جفت چشم قهوه ایت برم که با نگاه مردونت اون قد هیکلت همیشه دنبال چیزای جینگیل دخترونه میگردی برای خانمت
چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:, :: 19:30 :: نويسنده : فافا
بازم سلام به عشقم و سلام به دوستای خودم بنده الان یک عدد فافای خوشحال هستم که هیچ کاری نکردم امشبم میخوایم بریم جشن عقد و نه دوش گرفتم نه لاک زدم نه سی دی رایت کردم برای تو راه تازه وقت ارایشگاه دارم لباسامم اماده نکردم و چون گفتم پست بعدی رو زود میزارم بیخیال کارام شدم نشستم پای وبلاگبرف عزیزمم که داره میاد و من دلشوره این رو دارم که با کفش پاشنه ده سانتی عایا امکانش هست شب بخورم زمین یا نهمدل مویی که انتخاب کردم خیلی قشنه ببینم همسری اجازه میده بعد از پیچیدن عکس از موهام بزارم یا نه همسریــــــــــــــــــــی میشهخوب از اونجایی که سالگردمون بخاطر تداخل با کلاسای من و همسری خیلی مظلومانه برگزار شد تصمیم گرفتیم یه جشن دونفره صبحانه ای برگزار کنیم منم صبح روز 8 بهمن که مصادف بود با ماه پیش یعنی 8 دی که سالگرد اولین دیدارمون بود صبحانه اماده کردم نیمرو زدم گوجه خیار اب پرتغال دست ساز خودم چای...جینگیل شدم بعد از تموم شدن کارها سورپرایزم رو گذاشتم داخل یه چیزی که معلوم نباشه داخلش پیش به سوی همسری خوش بش حال احوال کردیم راه افتادیم به سوی پارک خودمون نفسی یه نگاه کرد گفت تو باز این رژ رو زدی بیرون منم خندیدم گفتم بیرون نیست که الان تو ماشینیم رسیدیم پارک رفتیم رو میز دونفره نشستیم همسری هم هی میگفت بیا بریم تو ماشین بخوریم اینجا زشته گفتم چه زشتی اولا که هیچکسی نیست بعدم اصلا باشن مگه چیه والاپارچه رو انداختم رو میز همسری هم که نون بربری تازه گرفته بود اول نیمرو رو خوردیم که نفسی هی گفت تنده گفتم نخیرم نیست بعد خودم خوردم دیدم راست میگه تنده یادم افتاد مامان برای عید اشپزخونه رو تمیز کرده منم علامت گذاشته بودم برای ادویه ها که قاطیشون نکنم مامانم جاهاشو عوض کرده بود منم بی خبر اشتباهی جای ادویه همیشگی که رو تخم مرغ میریزم فلفل ریختم تازه به همسری میگفتم ازم تعریف کن ایشونم میخورد میگفت به به بعد از خوردن نیمرو گوجه خیار خوردیم قابل توجه دوستان که هی میگن چقدر شما درحال خوردن اشامیدن هستید من و نفسی اصلا چاق نیستیم من در شرف رسیدن به وزن 58 کیلو هستم با قد 170 همسری هم 86کیلو هستش با قد185 البته بگم ورزشکارم هست و اضافه وزن نداره اهان اینو بگم نون جوری رو میز بود که یه سرش سمت همسری بود یه سرش سمت من مشغول خوردن حرف زدن بودیم نفسی یدفعه خندید گفت نون سمت من رو نگاه کن سمت تو رو ببین دیدم بعلـــه همسری نصف نون رو بیشتر میل کرده بودن من اندازه یه کف دست نون خورده بودممن اروم اروم میخورم با لقمه های کوچیک اما ماشالا همسری لقمه هاش بزرگ نسبت به من تند میخوره اولش یه لقمه برای من گرفت گفتم وای نه این جا نمیشه تو دهنم حالا همسری کامل نوش جان فرمودن صبحانه رو بنده در شرف خوردن بودم میگفت پاشو بریم تو ماشین سرده گفتم نخیر من نمیام تو خوردی سیر شدی من گرسنمه نمیام ایشونم قیافه مظلوم من رو دید دلش به رحم اومد نشست تا من صبحانه رو کامل بخورم تا یه وقت به بدنم جفا نشهبه همسری نگاه کردم گفتم امروز چه روزیه هی میخواست بگه من با تهدید میگفتم نع میخوااااام بدونم امروز چه روزیه اخه ما تا الان هیچ وقت ماهگرد مراسم نداشتیم اما همسری گفت میدونم امروز هشت بهمن ماهگردمون من به نفسی نگفتم مصادف شده با هشت دی فقط گفتم جشن صبحانه به افتخار سالگرد هشت دی داریم به نفسی گفتم چسبید صبحانه افتخاری سالگردمون گفت بعلـــــــــــــه دست شما درد نکنههمسری وسایل رو جمع کرد رفتیم داخل ماشین نشستیم همیشه انقدر باسلیقه وسایل رو جمع جور میکنه باوسواس این کار رو انجام میده دلم میخواد بزنمش اخه من دلم برای یکی ضعف میره باید گازی نیشگونی بگیرم ازش با بوس کارم راه نمیوفتهداخل ماشین سورپرایزم رو دادم به همسری کلی خوشحال شد بادقت براندازش میکرد منم هی میگفتم خودم درستش کردما کاغذ رو میبینی بخاطرش خونمون چهارشنبه سوری راه انداختمرو کاغذ میخواستم یه شعر خوشگل کلی جمله های قشنگ بنویسم اما لحظه اخر یادم افتاد چیزی ننوشتم هول هولکی یه جمله ساده نوشتم اما از ته دل بودبعدم که یه کمی همسری با گوشی بازی کرد راه افتادیم به سمت خونه موقع پیاده شدن جفتمون دلمون نمیومد دست همدیگرو ول کنیم اما من مثل همیشه سعی کردم بخندم که نفسیم ناراحت نشه قرار دوم که دیروز بود لباسی که میخوام امروز برای جشن بپوشم زیپش خراب بود مامان2 تو خیاطی مهارت دارن لباس رو داده بودم به همسری که مامان2 ببینه میشه درستش کرد یا نه که مامان2 به چرخش زیپ لباس من نخورد خودشون زیپ شبیه زیپ قبلی لباسم گرفتن بردن دادن خیاطی برام درست کرد همسری دیروز تو برف اومد فقط بخاطر لباس من وقتی در رو باز کردم عشقم رو سر کاپشنش برف نشسته بود اخه قرار بود دیروز قرار داشته باشیم اما چون زمین لغزنده بود به همسری گفتم نیاد خطرناکه دیگه با ماشین بیرون اومد لباس رو داد تو پارکینگ یه کمی حرف زدیم کتونی که مامان داده بود رو دادم بهش چارت انتخاب واحدم دادم به عشقم که همیشه برام برنامه میچینه انتخاب واحد میکنه حتی خودم یه ترمم انتخاب واحد نکردمرفتم از حیاط یه گوله برف درست کردم از دور نشونه گرفتم به سمت همسری که جا خالی داد نخورد بهشعشقم هی میگفت بوی قلیون میدی چرا منم گفتم نمیدونم بابا زود اومدی داشتم قلیون میکشیدمهی پام یه جوری بود میسوخت فکر کردم بخاطر سرما هستش محل ندادم همسری رفت میخواستم برم بیرون ببینمش تا از کوچه بره گفت نیای بیرونا لباست خوب نیستمنم گفتم باشه مواظب خودت باش بابای اما نرفتم خونه صبر کردم همسری یه کمی دور شد در رو باز کردم رفتم بیرون همسری رو دیدم حیفم میاد وقتی میشه حتی همسری رو اینجوری از دور ببینم برم خونه نبینمش اما همسری برنگشت من رو ببینه چون فکر میکرد رفتم خونهمیخواستم داد بزنم صداش کنم روم نشد گفتم شاید همسایه ها خواب باشن رفتم بالا دیدم بعله پام الکی نمیسوزه معلوم نیست کجا گیر کرده دوتا انگشت پام خونی بود اخه همسری گفته بود یک ساعت نیم دیگه میام منم گفتم نیم ساعت قبل رسیدنت بگو من اماده بشم که نیم ساعت از اس دادنم نگذشته بود نفس خان اس دادن بیست دقیقه دیگه اونجام منم که با خیال راحت دراز کشیده بودم جلوی تی وی و وبگردی میکردم با سرعت نور حاضر شدم با قیافه پف کرده رفتم پایین حتی یادم نمیاد کدوم ادکلن رو زدم که همسری میگفت بوی قلیون میدی چند دقیقه بعد رفتم بیرون خرید کنم راهم از یه سمت دیگه بود اما از اون سمتی که همسری رفته بود رفتم گشتم دنبال جای پاش رو برف بین پنج شش تا ردپا ردپای عشقم رو پیدا کردم پام رو چند ثانیه گذاشتم جاپاش دلم گرفت رفتم پی نوشت:این پست قرار بود دیروز ساعت 7:30 اتومات بیاد رو وب اما نیدونم چرا نیومداینم بگم رفتیم عروسی بد نبود زیاد خوش نگذشت و منم با کفش سرسری پاشنه های بلند رو برف ها اینجوری راه میرفتم اما نخوردم زمین بعلـــــــــه همچین خانوم ماهری هستم بنده(قابل توجه عزیز دل خواهر که میگه نمیتونی با بوت لژدار راه بری نخر مگه مجبوری) عشقنامه:وقتی بعد از این همه سال هروقت من رو میبینی چه تو سرما گرما از ماشین پیاده میشی به سمتم میای تا همون چند قدمم که میخوام بیام پیشت تنها نباشم همراهیم میکنی...وقتی هنوزم هر سری مثل روزای اول در ماشین رو برام باز میکنی وقتی روزایی که حتی عجله کار داری مسیر پیاده شدنم سرخیابون تا رسیدنم به خونه رو از دور نگاهم میکنی مواظبم هستی تا سالم به خونه برسم خیالت راحت بشه بعد بری وقتی این حس رو بهم میدی که هر چند سالم که از باهم بودنمون درکنارهم بودنمون بگذره تو بازم مثل روزای اول باهام رفتار میکنی برات تازگی دارم پر میشم از حسای خوب ادامه مطلب ...
دو شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : فافا
سلام به مهندس خودم که امروز به سلامتی فارغ التحصیل شد از همین جا بهت تبریگ میگم میبوسمت عزیز دلم خسته نباشی سلام به دوستای همیشگی و جدیدم خوبین روزگار بر وفق مراد میگذره ایشالا که بگذره هم برای ما هم شماخوب از تاریخ بالا متوجه میشید که درگیر امتحانا بودیم بخاطر همین وقت اپ کردن نداشتم اما الان وقت دارم تا فردا شب باز یه پست دیگه میزارمروز عشق اولم که از صبح دانشگاه بودم امتحان ساعت یازده و نیم شروع میشد منم کتابخونه بودم منتظر بودم زود برم امتحان بدم بدیو بدیو برم پیش عشقم که زحمت میکشه این همه راه رو میاد دنبال منسرجلسه سوال ها رو بلد بودم به ترتیب جواب میدادم میرفتم سوال بعدی وسطاش خسته شدم شیطون رفت تو جلدم گفت بسه دیگه پاشو برو دیگه واقعا زورم میومد جواب ها رو بنویسم اما لعنت به شیطون بی ادب گفتم تند تند بقیه رو جواب دادم رفتم یه کمی جینگیلاسیون کردم پیــــش به سوی همسریموقع جینگیلاسون همسری اس داد کجایی من الکی گفتم سرجلسه امتحانو از اونجایی که همچین کارایی از من بعید نیست همسری باور کرد من سرجلسه هستم دارم اس میدمجلوی در یونی رسیدم دیدم دو سه تا دختر جلف نزدیک ماشین ایستادن و حرکات جلف انجام میدن میخندن به همسری نگاه میکنن عشقمم سرش پایین بود داشت با موبایلش بازی میکرد دستشم گرفته بود جلوی صورتش که افتاب اذیتش نکنه ماشینم پشت به یونی پارک کرده بود بخاطر این ندید من دارم میام منم که شاهد این صحنه ها از دور بودم رسیدم یه چشم غره به خانومای جلف رفتم زدم به شیشه ماشین نفسیم سرش رو اورد بالا یه کمی تعجب کرد اخه گفته بودم سرجلسه امشیشه سمت نفسی یه ذره پایین بود اول میخواستم دستم رو ببرم موهاش رو بکشم اما گفتم بیخیال حراست میبینه دردسر میشه یه کمی که از یونی دور شدیم همسری گفت خسته نباشی خانوومم صورتت رو بیار جلو ببینم بوسم کردبعد منم اون سوالی که شک داشتم نگاه کردم دیدم یه تیکه رو جا به جا نوشتم از لجم اون یه تیکه رو با خودکار سیاه کردم همسری هم این حرکات من رو میدید میخندیدموزیک درحال پخش شدن بودن اما دیدم مثل همیشه نفسیم شاد نیست برام نمیخونه کم میخنده هی زیر چشمی نگاهش میکردمده بار تا برسیم پارک ازش پرسیدم چیزی شده ایشونم میگفت نه بعد سعی کرد مثل همیشه باشه میخندید برام یه اهنگ عارف رو خوند وسطای خوندنش بود یواشکی نگاهش میکردم یه جاهایش رو بلد نبود الکی یه چیزی میخوند یه جاهایی رو بلد بود صداش رو میبرد بالا بلند میخوند یدفعه زدم زیرخنده دلم براش ضعف رفت دستش که تو دستم بود رو محکم فشار دادمبعدم به نفسی هنرنمایی های خودم رو نشون دادم گفتم ببین چه دختر خوبی هستم برای شما فال انار دراوردمنفسی هم گفت بله بلـــــــــــــــه دستت درد نکنه عشقم دستم رو بوسید منم انار پرتغال...دادم خورد یه جا فال انار رو میخواستم بزارم دهنش سری با پوست خورد گفت پلیس کنارمون بود میدید داری خوراکی میزاری دهنم جریمه میکردتو راه هم همش ترافیک بود شلوغ بود خیلی کم تونستم سرم رو بزارم رو شونه های همسریچند روز بود من دلم جوهرلیمو میخواست به همسری گفتم هرجور شده برام پیدا کنه ازش پرسیدم پیدا کردی گفت نه چندتا مغازه رو گشتم نداشتن منم کلی دپرس شدم گفتم میخوااااااااام اَاَاَاَه بعدم پشت ترافیک از دستامون عکس انداختم نفس خان هی دستش رو تکون میداد عکس خراب میشد منم لجم گرفته بود میگفتم نکن دیگه ایشونم به قیافه رو به ناله من نگاه میکرد میخندید باز دستش رو تکون میداد اخر دیدم زورم نمیرسه گفتم اصلا نمیخوام حالت تهوع گرفتم انقدر تکون خوردم قهرم نفسی هم تسلیم شد گفت نه بیا دیگه تکون نمیدم و بالاخره عکس گرفتم رسیدیم پارک همیشگی یه کمی راه رفتیم دیدم همسری داره میپیچه به خودش هی گفتم چی شده بگو خوب گفت از صبح دل درد دارم بهت نمیخواستم بگم ناراحت بشی تا اینجا خودمو نگه داشتم اما الان خیلی شدید شد فداش بشم که انقدر مهربونه عشق من کلی تو دلم ناراحت شدم که بخاطر ناراحت نشدن من این همه تو راه خودداری کرده بود به روش نیاورده بود دلم به همسری سوخت با اینکه مریض بوده این همه مدت رانندگی کرده پسلمیه کمی شونه هاش رو ماساژ دادم با گوشی بازی کرد زود رفتیم خونه هرچی گفتم برم از خونه نبات داغ یا قرص بیارم قبول نکرد گفت میرم خونه خودمون موقع پیاده شدن گفت اِ راستی اینو یادم رفت بدم دیدم بعلــــــــــــــه جوهرلیمو در دستان نفس خان میدرخشه کلی ذوق کردم با دستم بوس چسبوندم به لُپش بعد از سفارش های عشقم بابت اینکه کم بخورم جوهر لیمو مریض بشم دیگه هیچیاز ماشین پیاده شدم زود جوهرلیمو باز کردم ریختم کف دستم خوردم نمیدونم نفسی دید یا نه از دور اما یه چشم غره ای انگار رفت منم زود نگام رو برگردوندم به روی مبارک نیاوردم روز عشق دوم که خیلی کوتاه کم بود ده دقیقه بودبرای یه امتحانم ماشین حساب مهندسی لازم داشتم که طرز کار باهاش رو هم بلد نبودم همسری ده دقیقه اومد داخل پارکینگ خونمون طرز کار رو بهم یاد داد منم از صحبتهاش فیلم گرفتم تا یادم رفت باز ببینم ماشین تعمیرگاه بود عشقم با ماشین بیرون اومده بود تو اون هوای سرد مامان2 هم ظرف لازانیایی که پخته بودم نشد عکساش رو براتون بزارم با ظرف نذری رو برای اینکه خالی نباشه زحمت کشیده بودن چیزایی که من دوست دارم رو درست کرده بودن میرزاقاسمی با ترشی نازخاتون با مربای به که همشون داغ بودن به قول مامان2 محصول همون روز بودنالبته من کلی به همسری گفتم ظرف ها رو یواشکی بیار مامان2 متوجه نشه اخه خجالت میکشم هر سری تو زحمت میوفته گفت نه مامان اوج میگیره خالی بیارم حالا همسری ماشین نداشت کلی ظرف دستش بود هیچی مامان2 پرتغال شمال هم فرستاده بود دیگه تا نفس خان برسه خونه کلی به ظرف ها پرتغال نگاه کردم دلم به عشقم سوخت بدون ماشین این همه وسایل رو اوردهراستی من با چادر گل منگولی رفتم پیش همسری برای اولین بار بود من رو با چادر گل گلی میدید کلی خندید گفت ناز شدی بهت میاداما چادر سر کردنم سختها نزدیک بود از پله ها سر بخورم هی از سرم میوفتاد به همسری میگفتم اییییش چقدر سختِ ایشونم نگاه میکرد میخندید اخرم با کلی ناراحتی از اینکه همسری نمیتونه بیشتر پیشم بمونه همدیگرو بغل کردیم رفت عشقنامه:عمرمن یه دنیا ممنون از اینکه ناراحت نبودن من انقدر برات مهمه که کلی سعی کردی من متوجه نشم مریض هستی تمام تلاشت رو کردی تا پیش من مثل همیشه باشی نمیدونم تو دستات رو شونه هات بغلت چی داری که تا حسشون میکنم یه ارامشی تمام وجودم رو احاطه میکنه بیشتر از تمام ادمای دنیا دوست دارم زندگی من به عشق خواننده های خاموشم فعلا ادامه مطلب بدون رمز میباشد تا عکسی که از دستامون انداختم رو اضافه کنم رمزدار میشود
ادامه مطلب ...
سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:, :: 22:52 :: نويسنده : فافا
امروز پیش نفسیم بودم گوشیم دستش بود چند دقیقه باهاش بازی کرد الان یدفعه دیدم بوی عشقم میاد بو کردم منبعش گوشیم بود که تو اون چند دقیقه بوی نفسیم رو به خودش گرفته اشکای دل تنگیم میخواد بیاد اما نمیزارم چون به همسری قول دادم اشک نریزم ناراحت میشه من گریه کنم به هر دلیلی الان گوشیم تو دستمه از ته دل بو میکشمش بغضم رو قورت میدم دلم تنگِ خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سه شنبه 1 بهمن 1392برچسب:, :: 12:58 :: نويسنده : فافا
سلام به عقش خودم و به دوستای حاضر و یواشکی در صندوقچه من و نفسیم خوبیـــــــــــــــــــــن دلیل غیبت این روزهام بخاطر امتحانای این ترم هست که واقعا سختِ با جزوهای سخت سنگین و زیادمن و همسری یه دفتر داریم که جفتمون برای هم شعرها و جمله های خوجل نوشتیم پارسال بود که دفتر دیگه پر شد ننوشتیم اما همیشه روزهای خاص مثل سالگرد...اول دفتر یه جمله برای هم مینویسیم تاریخ میزنیم اما اینسری به یه دلیل دفتر و سورپرایزم رو نبردم گذاشتم برای قرار بعدی ببرم و شب قبلش به طور ناگهانی به همسری گفتم فردا بیا ببینمت اخه همیشه از چند روز قبل هماهنگ میکنیم صبح روز عشق از خواب بیدار شدم فکر کردم یه تیپ جدید بزنم نشستم به فکر کردن و جرقه زد رفتم سراغ ساک لباسام زیر تخت مانتو سفید با شلوار جین ابی رو دراوردم اتو زدم و چشمم به یه چیزی خورد که عکسش رو براتون میزارم رفتم سراغ درستیدن سالاد میوه فکر نمیکردم انقدر طول بکشه خلاصه چهل دقیقه وقت برد بعد بدیو بدیو رفتم حموم اومدم جینگول کردم پیش به سوی نفسیـــــــــــــــــــــــم از در خونه اومدم بیرون دیدم داره ریز ریز برف میاد کلی خوشحال شدم اما تا برسیم پارک قطع شد تا نشستم تو ماشین عشقم گلی که برام به مناسبت سالگردمون گرفته بود رو بهم داد مثل همیشه خوشگل باسلیقه بود عاشق اینم که همیشه با وسواسی تمام گل رو انتخاب میکنه اگه باب میلش نباشه کلی غر میزنه که گل فروش خنگ بود کارش رو بلد نیست منم میگم به این قشنگی چرا الکی ایراد میگیری تا برسیم پارک همیشگی همسری هی نازم رو میکشید منم خودم رو میزدم به کوچه علی اقا به روم نمیاوردم اما از شما چه پنهون کلی قند داشت تو دلم اب میشد کیف میکردم مخصوصا وقتی دستم رو می گرفت میگفت ببین چه خوجل شده دستم رو میبوسید رسیدیم پارک مامان زنگ زد گفت رسیدی گفتم بله گفت کی میای گفتم یازده ونیم که نفس خان با چشمای گرد به من نگاه میکرد بی صدا میگفت نه دیر اومدی تا گوشی رو قطع کردم گفت نیم ساعت دیر اومدی زودم میخوای برییه وقتایی چشمای نفسی اینجوری گرد میشه خیلی بامزه جیگر میشه دوست دارم بگیرم فشارش بدم چشماش رو بگیرم تو دستم قورت بدم حیف که امکانش نیست من کلا دلم برای یکی ضعف میره فقط با فشار دادن زدن گاز گرفتن اون طرف دلم اروم میگیره اما دلم اصلا نمیاد همسری رو گاز بگیرم یه قسمتی از پارک چندتا دختر کوچولوی پنجم ششم ابتدایی با چندتا پسر مشغول والیبال بازی بودن به نفسی گفتم یعنی الان اینا باهم رفیقن گفت نه بابا دارن والیبال بازی میکنن مگه چیه بعد یه دختر دیگه رو دیدیم راهنمایی بود با دوتا پسر راه میرفت حرف میزد نفسی گفت این دختره با جفتشون رفیقِ منم همش اینجوری بودم اخه سنشون خیلی کم بود خلاصه سالاد میوه رو دادم دست همسری شب قبلش بابا برام دوجفت جوراب ورزشی سفید نایک گرفته بود یه جفتش رو برای همسری برده بودم از کیف دراوردم بدم بهش دیدم بعلـــــــه اب پرتغالی که روی سالاد میوه ریخته بودم از ظرف ریخته رو جوراب به همسری گفتم ببین جوراب کثیف شد چون دودل بودم برای تو بیارم یا خودم بپوشم تازه ببین مارک دارم هست نفسی خیلی بادوم زمینی دوست داره منم هروقت بابا بخره برای همسری میارم بادوم زمینی رو بهش دادم میخواستم بردارم بخورم دستم رو که توی کیسه بود گرفت گفت بخدا راضی نیستم بخوری اگه بخوری حرومت منم خندم گرفته بود به زور میخواستم یه مشت بردارم اما زور من کجا زور ایشون کجادیگه بیخیال شدم اومدم سالاد میوه رو بخورم ظرف پشت بود خولستم بردارم نذاشت خندید گفت مگه برای من نیاوردی من نمیزارم بخوری همش برای منِ منم گفتم اصلا دیگه نمیخوام قهرماینو گفتم کلی خندید نازم رو کشید گفت اصلا همش برای تو چی میخوای گلم گفتم از اون بادوم زمینی که روش نمک زیاد داره میگشت خودش میذاشت دهنمبابا تو مسابقه تیمش برده بود شکلات گرفته بود منم که همش به فکر همسری براش از شکلاتای پدرخانومش برده بودم دادم بهش دوتاش رو خورد بد پیاده شدیم رفتیم قدم زنی عاشق قدم زدن با همسری هستم مخصوصا تو فصل زمستون که هوا سرد میشه من محکمتر میچسبم به بازوهای همسری کمتر سرما رو احساس میکنم رفتیم رو صندلی نشستیم کمی حرف زدیم نفسی گفت خیلی سرده پاشو بریم تو ماشین داشتیم میرفتیم سمت ماشین که من به یاد بچگی رو سنگ فرشا لی لی رفتم عشقم اول تعجب کرد بد گفت نکن زشتِ یکی میبینه گفتم کسی نیست که تازه ببینن مگه چیهبعضی وقتا تا میخوایم بریم تو ماشین بشینیم همسری زود میره جای من میشینه منم باید برم سه ساعت وایسم بگم پیاده شو جای خودمه ایشونم بخنده بگه نه نمیشه اشاره کنه به صورتش که یعنی بوسم کن تا بلند بشم منم اینسری دست نفسی رو زود خوندم نزدیک ماشین شدیم دست همسری رها کردم زود دویدم سمت درماشن از دویدن یدفعه من عشقم باتعجب نگام کرد گفتم دیدی من بردم دیگه نمیتونی سرجای من بشینی خندید گفت لووووووووووووووووس یه کمی داخل ماشین نشستیم حرف زدیم همسری هم از رنگ موهام تعریف میکرد میگفت خیلی خوشرنگ شده بعدم گفت رنگ روژت خیلی بهت میاد فقط دیگه میای بیرون نزن نزدیک یازده نیم راه افتادیم سمت خونه نفسیم گفت هوا سرده مریض میشی من سرخیابون پیادت نمیکنم سرکوچه پیاده شدم فکر کنم پسر همسایمون من رو دید از ماشین همسری پیاده شدم اونم با دسته گلسالاد میوه هم یه کمی مونده بود همسری با خودش برد وسطای کوچه بودم برگشتم ببینم همسری هست یا نه دیدم نیست دلم گرفتباز برگشتم دیدم وووی پسملم هست که داره بهم میخنده رفته بود دور بزنه که میخواد بره راحت باشه با عشقم از دور یه بابای کردم رفتم خونه عشقنامه:وقتی به این فکر میکنم که همیشه دیدن من حتی اگه کار خیلی مهم واجبی داشته باشی برات از همه کارای دنیا مهمتره همیشه برات اولویت داره کلی خوشحال میشم به عشقم احساسش افتخار میکنم ازت یه دنیا ممنونم عشقم برای همه خوبیهات دوست دارم یه دنیــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
ادامه مطلب ...
|