خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 57
بازدید کل : 287463
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
یک شنبه 29 تير 1393برچسب:, :: 23:41 :: نويسنده : فافا

پنج سال پیش تو همچین شبی بعد از دعاهای چندساله من که بینشون همیشه نگاهم رو به اسمون میرفت تو دلم میگفتم خدایا یه عشق پاک نصیبم کن خدا صدامو شنید دعامو مستجاب کرد تو شب بیست وسوم ماه رمضون و سومین شب قدر من به هممسری رسوند دوباره ما رو تو سرنوشت هم قرار داد بعد از چهارسال دوری قسمت هم شدیم 

خدایا ما تا ابد شکرگزارتیم خودت مثل همیشه هوای ما رو داشته باش میدونی که غیر از تو کسی رو نداریم دعاهای همه رو مستجاب کن دعای منم که خودت میدونی چیه مستجاب کن دوست دارم خدا

 
پنج شنبه 21 تير 1393برچسب:, :: 16:54 :: نويسنده : فافا

ادامه خاطرات اضافه شدWinner Smiley Ringin a Bell

سلام به سرور گرامیم و دوستای مهربون همراهای همیشگی ما خوبید سلامتید مماخاتون چاقِالان از خوندن عنوان پست یه علامت سوال بالای سرتون ظاهر شدهخوب جونم براتون بگه این عنوان مربوط میشه به دوتا روز عشقی پارسال که اسفند ماه بود وقت نشد بنویسم سه تا هم مربوط میشه به فروردین و اردیبهشت امسال که میخوام تا اونجایی که یادم میاد بگم الانم خیلی ناراحت پشیمونم که کاش همون موقع پستش رو هر جوری شده بود میذاشتمتا یادم نرفته از جشن سالگرد مامان بابا بگم که موفق شدم کاملا سورپرایزشون کنم هم مامان بابا رو هم عموها عمه یعنی سی تا ادم رو یه جا غافلگیر کردموقتی با کیک وارد شدم همه چند لحظه تو شوک بودن منم اون لحظه اینجوریبودم فیلم گرفتیم عکس انداختیم کیک ها رو بریدیم من داداشم کادوهامونو دادیم حسابی خوش گذشت در اخر مامانم ازم قدردانی کردخوب به قول بزرگترها بریم سر اصل مطلبچشم هاتونُ ببندید باهم برمیگردیم به اسفند سال قبل که من و همسری تو همون ایستگاه همیشگی قرار داشتیم من از یونی رسیدم از سرویس پیاده شدم رفتم پیش همسری تا جلوی در من رسوند از اونجا باز بدون ماشین رفت خونشون وقتی میبینم داره ازم دور میشه از پشت سر نگاهش میکنم ناخوداگاه برمیگردم به همون روزهایی که هنوز باهم نبودیم نفسیم ازخونشون میومد بیرون تا بره یه جایی منم یواشکی از پشت پنجره اتاقم نگاهش میکردم اون روزها بهترین شیرین ترین روزهای نوجوونیم بود هیچ وقت از یادم بیرون نمیرهچقدر شیطون بودم مامان از دستم عاصی بود سال اول دبیرستان نزدیک چهارشنبه سوری زنگ تفریح که شد رفتم wc ترقه انداختم بعدم معلممون نیومد منم نماینده کلاس بودم با بچه ها برنامه فشن گذاشتیم از در کلاس گروهی میرفتیم بیرون مانتو شلوار شال گردن عجیب غریب تنمون میکردیم میومدیم تو قر میدادیم باز میرفتیم بیرون کلاً کلاس هماهنگ خوبی داشتیم اون سال هم کلاسمون به عنوان زرنگترین کلاس معرفی شد از هر کلاس هم دونفر از زرنگترین بچه ها رو به انتخاب رای گیری همه معلم های شیمی فیزیک...فرستادن اردو که تو کلاسمون یکی از اون دونفر من بودم جالبه که در دوران تحصیلم از ابتدایی تا پیش دانشگاهی من فقط دو سال نماینده نبودماونوقت من با این کارام وقتی میخواستم از جلوی همسری که اون موقع پسر همسایه روبرویمون بود رد بشم انقدر متین خانوم ساکت رد میشدم که بنده خدا همسری تا همین چندسال پیش فکر میکرد من از اون دسته دخترای بسیار اروم و ساکتی هستم که تا حالا کلمه ای به اسم شیطونی به گوششون نخورده حالا دیگه بطری بازی شرطهایی که با دوستام می بستیم بماند519213_800179.gif

اخرین قرار پارسالمون که بعد از جینگیلاسیون رفتیم پارک همیشگیمون شب قبلش قبل از شب بخیر گفته بود فردا برات کلی سورپرایز دارمبعد از اینکه رسیدیم همسری کیفشُ اورد منم که میدونید کنجکاو هی میگفتم توش چیه ببینم گفت نه خودم نشون میدم هیچ وقت نشد من بگم خودم ببینم بگه بفرمایید برعکس هر چقدر ذوق من برای کشف معما بیشتر باشه ایشون سختگیرتر میشه هی قضیه رو کِش میده تا دیرتر نشونم بدهاول از کیفش یه جعبه دراورد داد دستم جعبه پیتزا بود فکر کردم رفته پیتزا گرفته میخواستم دعواش کنم اخه قبل از عید من رژیم داشتم بعد که تکون دادم دیدم نه خیلی سبکِ گفت روی جعبه رو بخون وقتی خوندم دیدم ادرس یونی هستش یادم افتاد این جعبه پیتزایی بود که اولین روز یونی باهم خوردیم من به عنوان شیرینی دانشگاه قبول شدنم همسری رو مهمون کرده بودم عشقم جعبه رو یادگاری نگه داشته بودهمسری برخلاف اکثر اقایون که اصلا این مسائل براشون مهم نیست خیلی به این چیزا اهمیت میده بسیار مرد رومانتیکی هستش مطمئنم حتی اگه ایشالا صدساله هم بشیم روز تولد سالگرد دوستی حتی اولین sms رو که بهش زدم روزش رو فراموش نمیکنه همونجور که تو این پنج سال فراموش نکردهبعد از یاداوری خاطرات روز اول دانشگاه یدفعه یه قاب خوشگل برای گوشیم داد بهم خیلی خیلی خوشحال شدم ازش تشکر کردم چون از قاب قبلیم اصلا خوشم نمیومد از دستش راحتم کرد چند روز قبلش بهم گفت با دوستم اومدیم برات قاب بگیرم بعد که اومد خونه گفت شرمنده گلم هرچی گشتیم چیزی پیدا نکردیم مدل گوشی تو اصلا قاب نداشت بعد که یدفعه قاب از کیفش دراورد کلی خوشحال شدمبعدم کلی ترقه کپسولی...برام خریده بود من گفتم خیلی زیاده چندتاشو ببر بده به نازنین بزنه که قبول نکرد منم باز کلی تشکر همراه با بوس کردمو در اخر مثل هرسال یه سررسید خوشگل بهم داد که صفحه اولش عید رو بهم تبریک گفته بود سررسید پارسالم قرمز بود امسال صورتی جیر که عاشقشم خیلی شیکِ کلی براش نقشه دارمچون کلی کار کرده بودم دم عید بود عروسک هامو شسته بودم به همسری گفتم دستامو ماساژ داد  که همراه غر زدنشون بود که حق نداری از سال دیگه بشوریشون بزرگُ سنگین عروسکات بشوری میام میریزمشون دور

بعد از عید یعنی اولین قرار سال 93 که همسری قرار شد بیاد ایستگاه دنبالم چون ماشین تعمیرگاه بود باید یه قطعش تعویض میشد دیگه طاقت جفتمونم تموم شده بود نمیتونستیم صبر کنیم ماشین درست بشه منم میوه شسته بودم موز هم همسری برخلاف من خیلی دوست داره براش برداشته بودم اما بعد از امتحان من زنگ زد گفت دوستم براش کار پیش اومده باید برم پیشش میرم بعد با اون میایم دنبالت منم گفتم نه برو پیش دوستت یه روز دیگه قرار میزاریم اول جفتمون دلخور شدیم من از اینکه دوستش پریده بود وسط قرارمون همسری هم از لحن تند من 19482_eva.gifبعد از امتحان دوم زنگ زدم گفتم برو من اصلا ناراحت نیستم و شدم فافای خوبتو سرویس تو راه برگشت بودیم شیطون هی میومد تو جلدم داشت اغفالم میکرد ناراحت بشم از اونورم یه چیزی تو دلم میگفت درک کن خانوم ف.م(مخفف اسم فامیلم )نزدیک ایستگاه بودم که همسری زنگ زد چون شیطون بهم غلبه کرده بود اول نمیخواستم جواب بدم اما از اونجایی که تا حالا دلم نیومده از این کارا کنم جواب دادم گفتم که ایستگاه رو رد کردم نفسی گفت لوس نشو صداشم خیلی یدفعه ناراحت شد بد گفتم شوخی کردمزودی قبل از پیاده شدن از سرویس یه کمی جینگیل کردم رفتم دیدم عشقم تو افتاب نزدیک نیم ساعت نشسته تا من بیام از صبح هم بیرون بوده خیلی خسته بود اما با این حال مثل همیشه پیش من شاد بود سعی میکرد پرانرژی باشه کیفم رو باز کرد دید از خوراکی خبری نیست منم بهش گفتم از صبح تو یونی با اینکه گرسنه بودم اما نخورده بودم تا باهم خوراکی ها رو بخوریم اما وقتی گفتی نمیای منم از لجم همه رو خوردم حتی موز رو که سالی سه تا هم نمیخورم رو خوردم به نفسی میگفتم خدا بهت رحم کرد اومدی اگه نمیومدی دیگه هیچی من داشتم امتحانت میکردم گفتم برو با دوستت اشکالی نداره ایشونم میخندید میگفت چرا خوب لوس تو اتوبوسم من زیاد راحت نبودم جمعیت زیاد بود همه هم خیره به ما والا نشسته بودیم کنار هم اینا یه جوری نگاه میکردن ادم به خودش شک میکرددر همین راستا من هی مقنعه رو میکشیدم پایین مانتومو مرتب میکردم از همسری فاصله گرفته بودم اما نگاه اینا تغییری نمیکردهمسری هم میگفت چیه چرا اینجوری نشستی میگفتم هیچی بابا راحتم الکی میگفتم میخواستم دست به گریبان کسی نشه خدایی نکرده عکس های عید نشون اقامون دادم یه کمی بازی کردیم با گوشی تا خودم خسته شدم همسری میخواست بازی کنه گفتم من قهرم اصن همش حواست به بازی ایشونم بی خیال شدنمثل همیشه عشقم منُ تا جلوی در رسوند که اقای همسایه جلوی در بود نشد باهم بابای بازی کنیمقرار بعدیمون که بازم فروردین ماه بود منم حسابی جینگول کردم تیپ عید زدم تا نشستم سریع بوسم کرد گفت خیلی خوشگل شدی تا خود پارک از خانومشون تعریف کرد گفت که از این روسری پهنا خیلی دوست داره به منم خیلی میادتا ماشن پارک کردیم همسری ژله نیمرو رو میل کردن کلی تعریف کرداز قبل عید من دلم دلمه برگ میخواست منم که دلم یه چیزی بخواد دیگه نگاه نمیکنه ببینه فصلش هست نیست عشقمم رفته بود با دوستش از تجریش برگ مو برام پیدا کرده بود مثل اون سالی که دلم گوجه سبز خواست رفت تا بالاخره پیدا کرد خیلی برام این کاراش لذت بخش که به خواسته هام انقدر اهمیت میده حتی اگه فصل چیزی که میخوام نباشه میره میگرده تا اگه حتی نبود خیالش راحت باشه رفته گشته پیدا نکرده نه اینکه کلاً نگشته باشه خلاصه این برگ مو با لواشکی که خودم سفارش داده بودم برام از شمال گرفته بود بهم داد که انقدر اروم اروم خوردم تموم نشه تا چند روز پیش که اخرین تیکه رو وارد معده کردماز پیش همسری قرار بود بریم خونه دوست مامان منم وقت نکرده بودم لاک بزنم لاکم رو اورده بودم همسری برام بزنه اول در لاک باز نمیشد همسری کلی زور زد بعد من گرفتم تا پیچوندم باز شدبه همسری گفتم دیدی زورم زیاد حواستو جمع کن اعصاب ندارماول که فرچه لاکُ نفس خان نمیتونست تو دستش درست بگیره بعد لاکی زد که بیا ببین یکی رو پوست زد یکی رو چندلایه زد کج زد انگار داشت دیوار رنگ میکرد فرچه رو از پایین میکشید بالا و بلعکسبد جالبه این کارو با دقت کامل انجام میداد یه جوری بادقت کار میکرد که دلم نمیومد بزنم تو ذوقش اخر گفتم مرسی عزیزم نمیخواد ترجیح میدم لاک نزده برم مهمونی ایشونم گفت اخیش بیا راحت شدم خیلی سخت بودبعد از خوردن خوراکی ها قدم زدیم همسری میخواست ما رو برسونه خونه دوست مامان اما گفتم نه چون داداشمم بود نمیشد بابای بازی کردیم از دور رفت منم تو راه خونه دوست مامان مشغول پاک کردن لاکم درحال راه رفتن بودمدیگه بماند اینکه من انقدر دلمه خوردم مسموم شدم فرداش نرفتم یونی گلاب به رو شدم هفت ساعت در حال گلاب به رویی بودم مثل قضیه ترشی شور مامان2 که انقدر خوردم باز این قضیه تکرار شدمدل گلاب به رویی من یه جوریه یعنی به یه چیزی نگاه کنم تهوع بیشتر میشه مثلا یه سری به قاب عکس خانوادگیمون حساس شده بودم نگاهش میکردم گلاب به رو میشدم یا یه سری دیگه به صدا هرکی حرف میزد مامان یا داداشم من حالم بدتر میشدقرار بعدی که تو اردیبهشت بود نفسیم با ماشین اومد دنبالم وقتی داشتم از رو پل هوایی رد میشدم از دور میدیدمش ذوق کردم نمیدونم چرا هروقت همسری رو میبینم غیرارادی لبخند میاد رو لبام تا خود پارک دستامو گرفته بود بوسشون میکرد بهم خسته نباشید میگفت گفت برای خانومم کولر بگیرم گرمش نشه عاشق بوی ادکلنشم وقتی میزنه با بوی خاص بدنش قاطی میشه با تمام وجود هوای اطرافمو از ته دل بو میکشم انگار دوست دارم سیر بشم رسیدیم پارک تو الاچیق نشستیم قدم زدیم پفک خوردیم یه کمی بازی کرد با گوشی حرف زدیم راه افتادیم از داخل کوچه منُ اورد عمه هم خونمون بود گفتم اگه الان پشت پنجره باشه ما رو ببینه چی مردبعدم برای دخترعمه کوچولوم که همسری زیاد دوستش نداره به دلیل اینکه من دوستش دارم پاستیل خریدم بابای  کردیم رفتقرار بعدیمون تو خرداد بود که اول رفتیم من ازمایش خون دادم اومدم هی به همسری میگفتم ببین جاش مونده عشقمم جاشو بوس میکرد رفت برام ابمیوه گرفت گفت میرم در ماشین قفل کن منم قفل نکردم اخه تو اون چنددقیقه کی میاد منُ بدوزده نفسی همیشه میگه من از ماشین پیاده میشم در ماشین قفل کن تو این دوره زمونه به کسی نمیشه اعتماد کرد اومد دید در ماشین قفل نیست به من گفت بی ادب مگه نگفتم قفل کناول البالو خوردم چون ترش بود هلو رو نخوردم همسری هم رانندگی میکرد تا برسیم پارک چندثانیه یه بار با چشم غره میگفت بخور گفتممنم میخوردم میگرفتم جلوی دهن همسری ایشونم بخوره تموم بشه که از دستم گرفت خودش میگفت یه قورت دیگه بعدم گوجه خیاری که مامان برامون درست کرده بود تا فشارم بعد از ازمایش نیفته رو لقمه گرفتم خوردیم سوغاتی رو که بابا با عموها مجردی رفته بود مسافرت دادم به همسری یه کمی قدم زدیم حرف زدیم منم تا اخرین لحظه به همسری جای خونی که از دستم گرفتنُ نشون میدادم میگفتم بوس نکردی که همسری هم بوس میکردبعدم منُ تا جلوی در همراهی کرد رفت

عشقنامه:وقتی میبینم با اینکه کار داری همه تلاشتو میکنی تا برسی بهم وقتی خسته ای حتی چشمات باز نمیشه ولی سعی میکنی برای من پرانرژی باشی میخوام از خوشحالی داد بزنم به همه بگم چه عشق مهربونی دارم  وقتی اون روز زیرچشمی نگاهت کردم دیدم با اون اُبهت مردونت چطوری دستامو گرفتی بادقت لاک میزنی دلم غش رفت برات مرد من بیشتر از همه ی دنیا ادماش دوست دارم

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 10 تير 1393برچسب:, :: 14:43 :: نويسنده : فافا

سلام به عشق دوست داشتنیم و دوست های مهربون خودم خوبین خوشین رسیدن ماه رمضون رو به همتون تبریک میگم ایشالا امسال همه به ارزوهاشون برسنسر سفره افطار اگه یادتون بود ما رو هم دعا کنید مهربونادیروز ظهر با زبون روزه رفتم بیرون برای بابا دستبند خریدم اخه سالگرد عقدشون و  جمعه این هفته هم عمو عمه بابابزرگ که رو هم میشن بیست وهشت نفر برای افطار دعوت کردیم منم میخوام بدون اینکه به کسی بگم حتی مامان تو همون مهمونی افطار یه جشن کوچولو به مناسبت سالگرد عقد مامان بابا بگیرم اول میخواستم کیک از بیرون سفارش بدم حساب کردم دیدم اصلا اقتصادی نیست چون احتمال زیاد میدم که هدیه ای هم از طرف اقوام درکار نباشه که ادم هزینه میکنه دلش نسوزهبدین ترتیب بنده به فکر این افتادم که خودم کیک درست کنم میخوام سه تا بسته کیک اماده بگیرم برای اینکه مامان بابا متوجه نشن اگه بشه برم خونه همسایه ی پایینیمون که باهم جور هم هستیم اونجا درست کنم چندساعت قبل از مهمونی هم بگم خانوم همسایه بریزه تو قالب بعد از شام برم جینگیلش کنم سورپرایزی وارد بشمسعی میکنم از ژله سالاد کیک عکس بگیرم براتون بزارم خوب اینم از شرح حال فافا حالا بریم ماجرای تفلدمSunاز اونجایی که تولدم روز پنج شنبه افتاده بود و ما سه شنبه هم راهی شمال شدیم نشد روز تولدم با نفسی باشم تولدم رو شنبه یعنی هفت تیر برگزار کردیمچهارشنبه شب سرساعت دوازده که رد شد نفسیم یه اس خوشگل داد اولین نفر تو اولین دقیقه پنجم تیر تولدم رو تبریک گفت مثل همیشه خیلی اس قشنگی بود بعد از اونم از صبح تا شب که تو راه برگشت به تهران بودم همسری همش اس خوجل موجل میفرستاد اخرش با حروف بزرگ تولدم رو تبریک میگفت قربون صدقه خانومش میرفتمامان 2(مامان همسری)هم اس داد تبریک گفت منم جوابش رو دادم تشکر کردم

 شنبه صبح بیدار شدم بعد از دوش و جینگولاسیون همسری اس داد گلم کیک بیارم بزاری تو یخچال اب نشه منم گفتم باشه در ورودی رو زدم کیک گذاشت رو پله مامان رفت اوردش بالا زودی باز کردم ببینم چه شکلیه واقعا خوشگل بود مامان گفت زده رو دست کیک تو که برای تولدش گرفته بودیچندتا عکس به سفارش همسری از خودم کیک انداختم بعد پیش به سوی همسری نفسیم که نزدیک پارک خونمون منتظرم بود از دور دیدمش نشسته بود رو نیمکت منُ دید تا نزدیکش شدم خودش زد به خواب زیر چشمی نگام میکرد منم گفتم پاشو ببینم تولدمه هاااااااااااا همسری هم خندید گفت تولدت مبارک عشقم سوار ماشین شدیم همونجا بوسم کردتو راه تا برسیم بیمارستان تا من جواب ازمایش خونم رو بگیرم برام اهنگ خوند دستم رو بوسید منم همش یاداوری میکردم که اهای اقا تولدم بودااااا یعنی منُ بیشتر تحویل بگیر مردجواب رو گرفتم رفتیم سمت پارک تو راه جواب ازمایش رو میخوندم همه چی خوب بود فقط تری گلیسیریدم بالا بود که نفسی چشم غره رفت گفت بعد بری دکتر گفتم نه من خودم دکترم بابا برم همونایی که میدونم رو میخواد بهم بگه همسری هم میگفت نه باید بری گفتم بابا باورم کن من دکترم دیگه چرا باورم نداری من این واحدها رو پاس کردمرسیدیم پارک اول لواشکی که از شمال اورده بودم دادم همسری نوش جان کرد وسط خوردن از دستش گرفتم گفتم بده خودم بخورم همه رو خوردیعکس مسافرت فیلم بچه های یونیمون باهم دیدیم یه کمی راجبه اینکه پسرعموی بنده که متولد هفتاد و چهار هستش و براش رفتن خواستگاری شهریور عقد میکنه حرف زدیممدیونید اگه فکر کنید تمام این مدت من دلم برای کادوهام که دقیقا پشت صندلی من جاخوش کرده بودن قیلی ویلی میرفت اما به روم نمیاوردمدیدم نه مثل اینکه نفس خان اصلا تو فکر دادن هدیه های بنده نیس دستم گرفتم جلوی صورتش گفتم کادوهامو بده من برمشکلکهای پادشاه و ملکههمسری گفت نه چه کادویی اصلا مگه قرار کادو داشتیم همون چهارصد تومنی که شاید برای معدلت بدن بهت چون من مقاله برای اون درست سختت پیدا کردم پس توش سهم دارم نصف اون چهارصد تومن که برای منِ به عنوان کادو بهت میدم بعد که قیافه درهم رفته من دید زد زیرخنده منم هی میگفتم زود باش من کادومو میخوامگفتم اصلا پشت صندلی من پس چیه گفت برای تو نیست که اصلا بیا شرط ببندیم که اونا برای تو نیستیه جوری گفت یه لحظه واقعا شک کردم برای من نیستشرط هم بستیم اما گفت اصلا ولش کن بیا بهت ثابت کنم برای تو نیست دستشُ کرد پشت صندلی یه شاخه گل خیلی خوشگل اورد که روش نوشته بود قدم نو رسیده مبارک گفت دیدی تو که بچه نیستی پس برای تو نیست منم از خنده غش کرده بودم عاشق این خول خول بازیاشم گل گرفتم بوش کردم واقعا ناز بود سفید بود دورشم قرمز صورتیساک هدیه ها رو اورد جلو منم همش میخواستم ازش بگیرم بهم نمیداد میگفت نوبت به نوبت گفتم من برای تولدت کادوها رو دادم به خودت گفت خوب به من چهاول کادوی نازنین(خواهر همسری)داد دقیقاً همون ادکلنی بود که یک ماه پیش تو فکر خریدش بودم خیلی خوشحال شدم بعد کارت تبریکی که گذاشته بود تو ساک ادکلن باز کردم خوندم برام خیلی خیلی باارزش بود که یه دختر یازده ساله تولدم یادش باشه هیچ برام کادو هم بگیره همسری گفت خودش بدون اینکه به ما بگه رفته اینا رو به سلیقه خودش خریدهحتی اگه چیزی رو که دوستم نداشتم برام میگرفت باز خیلی برام باارزش بود که انقدر به من محبت داره که وقتش رو گذاشته تا خوشحالم کنه به فکرمهمتن توی کارت خیلی خوش خط نوشته بود معلوم بود همه ی تلاشش رو برای اینکه خوش خط بنویسه به کار گرفته به همسری گفتم دست خطش از منم بهتره19482_eva.gif

کادوی مامان2 رو داد حدس زدم توش باید چی باشه گفتم بخدا زیادِ بابا من خجالت میکشم این کارارو نکنید باز کردم داخل پاکت که خیلی هم خوشگل بود تراول گذاشته بود همسری گفت مامان گفت چون یک ماه بنایی داریم وقت نشد مثل پارسال مربا ترشی البالو لواشک...برات درست کنم همین حرفُ بعد از اینکه اومدم خونه اس دادم از مامان2 تشکر کنم بهم گفت منم گفتم نه ممنون من بیشتر از این شرمنده نکنیدکیک تولدمُ مامان2 گرفته بود واقعا مثل مامان خودم دوستش دارم بعضی وقتا فکر میکنم هیچکسی مثل مامان2 با عروسش(الان همسری میگه باز خودت انداختی)مهربون خوب نیست خدا کنه منم بعداً باهاشون خوب بشم از این عروس خبیس ها نمک نشناس نشمhttp://www.freesmile.ir/smiles/29682_gholi_poshte_parde.gifاخر نوبت اصل کاری رسید نفسیم اول کارت تبریکش رو داد دستم که با طرح روی پاکت کاغذ کادوها سِت بود گفتم نه خوشم اومد خیلی باسلیقس هرسال پیشرفت صعودی داریگفت تازه گلمم با اینا هماهنگ دیدم بعله درست میگه سفید قرمزِ بعد از اینکه متن کارت خوندم کادو رو داد دستم تکونش دادم گفت حدس بزن گفتم ساعتِ که همسری رو هوا جعبه رو از دستم گرفت قایم کرد گفت سه ثانیه میشمارم بوسم نکنی بهت نمیدم منم سری بوسش کردم باز گفت نه قبول نیست باز بوسش کردمدر جعبه رو باز کردم یعنی حس اون لحظه من عالی بودHappy Dance دو سال بود میخواستم دقیقاً همین مدل ساعت رو بگیرم اما تا پول میومد دستم خرج میکردم همسری رو زود بوس کردم دتشکر کردم گفتم خوشم اومد تولدام اون چیزهایی رو که احتیاج دارم میگری این نشون دهنده قدرت تشخیص شماست عشقمساعتم خوشگلم رو انداخت دستم منم هی نگاهش میکردم دلم قنجولی میشدحالا از اون روز نفسی میگه ساعت چنده خانوم:)منم جواب نمیدم میگم ول کن دیگه خراب میشه جواب نمیدمفقط یه کمی به دستم بزرگِ که گفت بریم بدیم اندازه کنن گفتم نه خودم با مامان بعداً میرم از اون روزم هی میرم در جعبه رو باز میکنم نگاهش میکنم همسری میگه بنداز دستت میگم نه تو خونه حواسم پرت میشه میگیرمش زیر اب مهمونی برم میندازمیه سوالی از همسری پرسیدم گفت من همه ی دخترای فامیلمون مثل خواهرام میمونن حتی اگه تو هم نبودی خواستگاری هیچ کدومشون نمیرفتم منم گفتم پس کی رو میگرفتی گفت هر کی شد از غریبه اینُ که گفت من لب لوچم کِش اومد گفتم تو که همیشه میگفتی اگه تو هم نبودی مجرد میموندمhttp://www.freesmile.ir/smiles/859619_begging.gifاز قیافه من همسری دلش ضعف رفت مورد ضرب شِتم قرارم داد گاز فشار بوس قاطی شده بود نمیدونم چرا باورش نمیشه من دردم میاد الکی هم دستم رو فشار بده من دردم میاد بوخودابعد از کمی قدم زدن تو پارک اب خوردن همسری رفتیم بهسمت خونه از ماشین پیاده شدم نفسی هم مثل همیشه تا برسم خونه با ماشین پشت سرم میومد منم از دور ساعتم رو نشونش میدادم رفتم بالا دوتا برش از کیک زدم بردم پایین برای نفس خان که کلی غر زد چه خبره زیادِ من نمیخوام اینجوری ناراحت میشم تا اخر مجبورم کرد یه برش رو بردارمتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم
www.pichak.net
كليك كنيدرفت سر خیابون دالی بازی کردیم اومدم خونه همسری اس داد یادم رفت بگم کاغذ کادو دور بود نزدیک سه چهار بار این دورو بودن کاغذ یاداوری کرد حالا به دلیل اینکه به شدت درگیر بازسازی خونه هستن نزدیک یه ماه نشد بریم بگردیم من بشینم فکر کنم هرجا خواستم نفس خان منُ ببره

عشقنامه:مرسی عشقم ممنون بخاطر همه چیز هرسال کادومو دوست دارم اما امسال خیلی بیشتر دوستش داشتم عزیز دلم مرسی با اینکه کلی کار داشتی کارگر اومده بود خونتون تو باید بالاسرش بودی اما اومدی پیش من تا مثل همیشه خوشحالم کنی وقتی این همه مهربونی محبت از تو خانوادت میبینم خداروشکر میکنم که همچین خانواده ای به امید خدا میخواد قسمتم بشه

دوست جونیا به خاطر تولدم تا دو روز عکس ها رو بدون رمز میزارم بشتابید

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...
 
پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:, :: 1:56 :: نويسنده : فافا

سلام به خانومه غایبم و سلام به شما دوستان ، همسری هستم

امشب تولد خانومی و خودش الان مسافرت هستش من که هیچ وقت نمیتونم مثله خانومی قشنگ بنویسم ولی امشب براش یه اس ام اس فرستادم خیلی خوشش اومد گفتم بیام اینجا دوباره بنویسمش که هم خانومی که فردا از مسافرت میاد اینجا رو میبینه خوشحال بشه هم دوباره از اینجا این روز قشنگ و بهش تبریک بگم.

دنیا صدای گریه ی کودکی را شنید که امروز تنها بهانه برای خندیدن من است...امروز را با هم لبخند می زنیم

تولدت مبارک همدم زندگیم

 

                                                                   دوستدار تو همسری  93/4/5 

 
یک شنبه 1 تير 1393برچسب:, :: 10:17 :: نويسنده : فافا

از لحظه شروع بازی تا اخر بازی ایران ارژانتین من ایه الکرسی خوندم استرس داشتم بعد داور میاد به همین راحتی پنالتی رو نمیگیره یعنی اگه الان داور به من بدن میتونم مثل موشی که سر ازمایشگاه تشریح کردم تشریحش کنمدلم به بچه ها سوخت 90 دقیقه دویدن تلاش کردن دقیقه 91 گل خوردیم کاش این گل دقیقه اول یا وسط بازی میخوردیم وقتی دیدم دارن گریه میکنن منم اشکام ریختقلب درد گرفتم میخواستم برم ف ی س برای داور بی وجدان کامنت بزارم که هرکاری کردم نشد همسری هم میگفت نکن این کارو زشت گلم اما من وقتی ناراحت میشم باید یه کاری کنم بایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد اون داور بدن به من خفش کنماما جا داره از بازی خوب بچه ها تشکر کنم بوس برای همشونالان همسری میاد جمله اخر میخونه خفم میکنه