سلام به عشق دوست داشتنیم و دوست های مهربون خودم خوبین خوشین رسیدن ماه رمضون رو به همتون تبریک میگم ایشالا امسال همه به ارزوهاشون برسن
سر سفره افطار اگه یادتون بود ما رو هم دعا کنید مهربونا
دیروز ظهر با زبون روزه رفتم بیرون برای بابا دستبند خریدم اخه سالگرد عقدشون و جمعه این هفته هم عمو عمه بابابزرگ که رو هم میشن بیست وهشت نفر برای افطار دعوت کردیم منم میخوام بدون اینکه به کسی بگم حتی مامان تو همون مهمونی افطار یه جشن کوچولو به مناسبت سالگرد عقد مامان بابا بگیرم اول میخواستم کیک از بیرون سفارش بدم حساب کردم دیدم اصلا اقتصادی نیست
چون احتمال زیاد میدم که هدیه ای هم از طرف اقوام درکار نباشه که ادم هزینه میکنه دلش نسوزه
بدین ترتیب بنده به فکر این افتادم که خودم کیک درست کنم میخوام سه تا بسته کیک اماده بگیرم برای اینکه مامان بابا متوجه نشن اگه بشه برم خونه همسایه ی پایینیمون که باهم جور هم هستیم اونجا درست کنم چندساعت قبل از مهمونی هم بگم خانوم همسایه بریزه تو قالب بعد از شام برم جینگیلش کنم سورپرایزی وارد بشم
سعی میکنم از ژله سالاد کیک عکس بگیرم براتون بزارم خوب اینم از شرح حال فافا حالا بریم ماجرای تفلدم
از اونجایی که تولدم روز پنج شنبه افتاده بود و ما سه شنبه هم راهی شمال شدیم نشد روز تولدم با نفسی باشم تولدم رو شنبه یعنی هفت تیر برگزار کردیم
چهارشنبه شب سرساعت دوازده که رد شد نفسیم یه اس خوشگل داد اولین نفر تو اولین دقیقه پنجم تیر تولدم رو تبریک گفت مثل همیشه خیلی اس قشنگی بود بعد از اونم از صبح تا شب که تو راه برگشت به تهران بودم همسری همش اس خوجل موجل میفرستاد اخرش با حروف بزرگ تولدم رو تبریک میگفت قربون صدقه خانومش میرفت
مامان 2(مامان همسری)هم اس داد تبریک گفت منم جوابش رو دادم تشکر کردم
شنبه صبح بیدار شدم بعد از دوش و جینگولاسیون همسری اس داد گلم کیک بیارم بزاری تو یخچال اب نشه منم گفتم باشه در ورودی رو زدم کیک گذاشت رو پله مامان رفت اوردش بالا زودی باز کردم ببینم چه شکلیه واقعا خوشگل بود مامان گفت زده رو دست کیک تو که برای تولدش گرفته بودی
چندتا عکس به سفارش همسری از خودم کیک انداختم بعد پیش به سوی همسری
نفسیم که نزدیک پارک خونمون منتظرم بود از دور دیدمش نشسته بود رو نیمکت منُ دید تا نزدیکش شدم خودش زد به خواب زیر چشمی نگام میکرد منم گفتم پاشو ببینم تولدمه هاااااااااااا همسری هم خندید گفت تولدت مبارک عشقم سوار ماشین شدیم همونجا بوسم کرد
تو راه تا برسیم بیمارستان تا من جواب ازمایش خونم رو بگیرم برام اهنگ خوند دستم رو بوسید منم همش یاداوری میکردم که اهای اقا تولدم بودااااا یعنی منُ بیشتر تحویل بگیر مرد
جواب رو گرفتم رفتیم سمت پارک تو راه جواب ازمایش رو میخوندم همه چی خوب بود فقط تری گلیسیریدم بالا بود که نفسی چشم غره رفت گفت بعد بری دکتر گفتم نه من خودم دکترم بابا برم همونایی که میدونم رو میخواد بهم بگه همسری هم میگفت نه باید بری گفتم بابا باورم کن من دکترم دیگه چرا باورم نداری من این واحدها رو پاس کردم
رسیدیم پارک اول لواشکی که از شمال اورده بودم دادم همسری نوش جان کرد وسط خوردن از دستش گرفتم گفتم بده خودم بخورم همه رو خوردی
عکس مسافرت فیلم بچه های یونیمون باهم دیدیم یه کمی راجبه اینکه پسرعموی بنده که متولد هفتاد و چهار هستش و براش رفتن خواستگاری شهریور عقد میکنه حرف زدیم
مدیونید اگه فکر کنید تمام این مدت من دلم برای کادوهام که دقیقا پشت صندلی من جاخوش کرده بودن قیلی ویلی میرفت اما به روم نمیاوردم
دیدم نه مثل اینکه نفس خان اصلا تو فکر دادن هدیه های بنده نیس دستم گرفتم جلوی صورتش گفتم کادوهامو بده من برم
همسری گفت نه چه کادویی اصلا مگه قرار کادو داشتیم همون چهارصد تومنی که شاید برای معدلت بدن بهت چون من مقاله برای اون درست سختت پیدا کردم پس توش سهم دارم نصف اون چهارصد تومن که برای منِ به عنوان کادو بهت میدم بعد که قیافه درهم رفته من دید زد زیرخنده منم هی میگفتم زود باش من کادومو میخوام
گفتم اصلا پشت صندلی من پس چیه گفت برای تو نیست که اصلا بیا شرط ببندیم که اونا برای تو نیست
یه جوری گفت یه لحظه واقعا شک کردم برای من نیست
شرط هم بستیم اما گفت اصلا ولش کن بیا بهت ثابت کنم برای تو نیست دستشُ کرد پشت صندلی یه شاخه گل خیلی خوشگل اورد که روش نوشته بود قدم نو رسیده مبارک گفت دیدی تو که بچه نیستی پس برای تو نیست منم از خنده غش کرده بودم
عاشق این خول خول بازیاشم گل گرفتم بوش کردم واقعا ناز بود سفید بود دورشم قرمز صورتی
ساک هدیه ها رو اورد جلو منم همش میخواستم ازش بگیرم بهم نمیداد میگفت نوبت به نوبت گفتم من برای تولدت کادوها رو دادم به خودت گفت خوب به من چه
اول کادوی نازنین(خواهر همسری)داد دقیقاً همون ادکلنی بود که یک ماه پیش تو فکر خریدش بودم خیلی خوشحال شدم بعد کارت تبریکی که گذاشته بود تو ساک ادکلن باز کردم خوندم برام خیلی خیلی باارزش بود که یه دختر یازده ساله تولدم یادش باشه هیچ برام کادو هم بگیره همسری گفت خودش بدون اینکه به ما بگه رفته اینا رو به سلیقه خودش خریده
حتی اگه چیزی رو که دوستم نداشتم برام میگرفت باز خیلی برام باارزش بود که انقدر به من محبت داره که وقتش رو گذاشته تا خوشحالم کنه به فکرمه
متن توی کارت خیلی خوش خط نوشته بود معلوم بود همه ی تلاشش رو برای اینکه خوش خط بنویسه به کار گرفته
به همسری گفتم دست خطش از منم بهتره
کادوی مامان2 رو داد حدس زدم توش باید چی باشه گفتم بخدا زیادِ بابا من خجالت میکشم این کارارو نکنید باز کردم داخل پاکت که خیلی هم خوشگل بود تراول گذاشته بود همسری گفت مامان گفت چون یک ماه بنایی داریم وقت نشد مثل پارسال مربا ترشی البالو لواشک...برات درست کنم همین حرفُ بعد از اینکه اومدم خونه اس دادم از مامان2 تشکر کنم بهم گفت منم گفتم نه ممنون من بیشتر از این شرمنده نکنید
کیک تولدمُ مامان2 گرفته بود واقعا مثل مامان خودم دوستش دارم بعضی وقتا فکر میکنم هیچکسی مثل مامان2 با عروسش(الان همسری میگه باز خودت انداختی
)مهربون خوب نیست خدا کنه منم بعداً باهاشون خوب بشم از این عروس خبیس ها نمک نشناس نشم
اخر نوبت اصل کاری رسید نفسیم اول کارت تبریکش رو داد دستم که با طرح روی پاکت کاغذ کادوها سِت بود گفتم نه خوشم اومد خیلی باسلیقس هرسال پیشرفت صعودی داری
گفت تازه گلمم با اینا هماهنگ دیدم بعله درست میگه سفید قرمزِ بعد از اینکه متن کارت خوندم کادو رو داد دستم تکونش دادم گفت حدس بزن گفتم ساعتِ که همسری رو هوا جعبه رو از دستم گرفت قایم کرد گفت سه ثانیه میشمارم بوسم نکنی بهت نمیدم منم سری بوسش کردم باز گفت نه قبول نیست باز بوسش کردم
در جعبه رو باز کردم یعنی حس اون لحظه من عالی بود
دو سال بود میخواستم دقیقاً همین مدل ساعت رو بگیرم اما تا پول میومد دستم خرج میکردم همسری رو زود بوس کردم دتشکر کردم گفتم خوشم اومد تولدام اون چیزهایی رو که احتیاج دارم میگری این نشون دهنده قدرت تشخیص شماست عشقم
ساعتم خوشگلم رو انداخت دستم منم هی نگاهش میکردم دلم قنجولی میشد
حالا از اون روز نفسی میگه ساعت چنده خانوم:)منم جواب نمیدم میگم ول کن دیگه خراب میشه جواب نمیدم
فقط یه کمی به دستم بزرگِ که گفت بریم بدیم اندازه کنن گفتم نه خودم با مامان بعداً میرم از اون روزم هی میرم در جعبه رو باز میکنم نگاهش میکنم همسری میگه بنداز دستت میگم نه تو خونه حواسم پرت میشه میگیرمش زیر اب مهمونی برم میندازم
یه سوالی از همسری پرسیدم گفت من همه ی دخترای فامیلمون مثل خواهرام میمونن حتی اگه تو هم نبودی خواستگاری هیچ کدومشون نمیرفتم منم گفتم پس کی رو میگرفتی گفت هر کی شد از غریبه اینُ که گفت من لب لوچم کِش اومد گفتم تو که همیشه میگفتی اگه تو هم نبودی مجرد میموندم
از قیافه من همسری دلش ضعف رفت مورد ضرب شِتم قرارم داد گاز فشار بوس قاطی شده بود نمیدونم چرا باورش نمیشه من دردم میاد الکی هم دستم رو فشار بده من دردم میاد بوخودا
بعد از کمی قدم زدن تو پارک اب خوردن همسری رفتیم بهسمت خونه از ماشین پیاده شدم نفسی هم مثل همیشه تا برسم خونه با ماشین پشت سرم میومد منم از دور ساعتم رو نشونش میدادم رفتم بالا دوتا برش از کیک زدم بردم پایین برای نفس خان که کلی غر زد چه خبره زیادِ من نمیخوام اینجوری ناراحت میشم تا اخر مجبورم کرد یه برش رو بردارم
رفت سر خیابون دالی بازی کردیم اومدم خونه همسری اس داد یادم رفت بگم کاغذ کادو دور بود نزدیک سه چهار بار این دورو بودن کاغذ یاداوری کرد
حالا به دلیل اینکه به شدت درگیر بازسازی خونه هستن نزدیک یه ماه نشد بریم بگردیم من بشینم فکر کنم هرجا خواستم نفس خان منُ ببره
عشقنامه:مرسی عشقم ممنون بخاطر همه چیز هرسال کادومو دوست دارم اما امسال خیلی بیشتر دوستش داشتم عزیز دلم مرسی با اینکه کلی کار داشتی کارگر اومده بود خونتون تو باید بالاسرش بودی اما اومدی پیش من تا مثل همیشه خوشحالم کنی وقتی این همه مهربونی محبت از تو خانوادت میبینم خداروشکر میکنم که همچین خانواده ای به امید خدا میخواد قسمتم بشه
دوست جونیا به خاطر تولدم تا دو روز عکس ها رو بدون رمز میزارم بشتابید
ادامه مطلب ...