سلام به مرد نازنین خودم جیگرتو برم من عزیز دلم همین اول میخوام برات یه شعر بخونم
تو اون کوه بلندی که سرتا پا غروره کشیده سر به خورشید غریب بی عبور تو همون تکیه گاهی برای خستگی هام تو خوب میدونی چی میگم تو گوش میدی به حرفام
و سلام به دوستای خوب صندوقچه ما عشقم پنج شنبه صبح(ده مهر) رسید اما من بیمارستان بودم به دلیل حراست برخلاف میلم نذاشتم همسری بیاد اما زنگ زد وقتی اسمش رو بعد از سی و نه روز رو گوشیم دیدم یه لبخند از ته ته وجودم نشست رولبام
از صداش معلوم بود چقدر خوشحاله حالا من میخوام زود کارامو تموم کنم برم مگه تموم میشد
یعنی از ساعت هشت تا سه فقط نمونه خون میاوردن حدود صد و پنجاه تا مریض اومد
همسری هم اس میداد منم تا دستم خالی میشد جوابش رو میدادم خلاصه تا کارم تموم شد دیگه شیفت دوم نموندم زنگ زدم بابا اومد دنبالم رفتم خونه اس بازی کردیم بعدم لالا
شبم مهمونی خونه عمو دعوت بودیم لجم گرفته بود شدید
حالا باید بزارن وقتی همسری میاد این مهمونی ها رو بگیرن شب قبلشم بابا اون یکی عمو رو دعوت کرد برای روز جمعه
مهمونی هم برم یا بیان خیلی کم میشه اس بازی کنیم نمیخواستم برم اما دیدم زشته چون زن عموم تاریخ مهمونی رو برای اینکه منم باشم عوض کرده بود منم خیلی بیحوصله با ارایشی که از هفت صبح رو صورتم بود
خواب الو پاشدم رفتم مهمونی لباسای خونه تنم بود حس عوض کردن نداشتم با همون شلوار ورزشی مشکی تیشرت مشکی که تنم بود رفتم
جمعه هم به مهمون بازی گذشت عموهای نفسیمم برای دیدنش اومده بودن بالاخره روز شنبه فرا رسید شلیل خیار انگور شستم بادوم زمینی ریختم تو کیسه برای عشقم که دوست داره
بعد مانتوهامو امتحان کردم که کدوم به شلوار ورزشی میاد بعد مامان مانتو مقنعه اتو کرد منم پریدم حموم اومدم دیدم ساعت نه پنج دقیقه شده
حالا ما کی قرار داشتیم ساعت نه
من هرکاری میکنم وقت کم میارم ای خدا
وسط جینگیلاسیون همسری اس داد چقدر کارت طول میکشه گفتم یکربع دیگه میام گفت پس من میرم اصلی میام من فکر کردم میخواد بره برام گل بخره
تو دلم گفتم ای تابلو اصلنم معلوم نیست میخوای بری گل بگیری
اما بعداً متوجه شدم گل صبح گرفته بود برای یه کار دیگه رفته بود اصلی
به خواسته همسری میخواستم موهامو فر ریز کنم
با دستگاه بابیلیس زمان قاجار که برای زمانی بود که مامان بزرگم ارایشگاه داشته
با مکافات موهامو فر کردم که اخر اونی که میخواستم اصلا نشد
حاضر شدم به همسری اس دادم بیام گفت پنج دقیقه دیگه بیا منم گفتم پس بیا جلوی در مامانم ماکارونی داغ کرد منم بستنی هایی رو که این مدت برای همسری قایم کرده بودم بردم
خیلی حس حالم خوب بود عالی بودم به معنای واقعی در خونه رو باز کردم رفتم بیروم دنبال ماشین گشتم دیدم برخلاف همیشه سمت چپ پارک کرده رفتم بالاخره عشقمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو دیدم
با لبخند نگام کرد منم خندمو میخواستمم امکان نداشت از رو لبم بیفته
سلام کردم نشستم تو ماشین گفتم خوبی با همون لبخند گفت اره بعد دوتا شیشه داد دستم گفت اینا رو ببر بالا به مامان بگو بیاد پایین میخوام ببینمش
شیشه ها رو بردم گذاشتم رو پله تا مامان بیاد ببره برگشتم همسری گفت مامان نمیاد گفتم نه بهش نگفتم چون باید حاضر میشد طول میکشید تا بیاد میخوای ببینی از قبل بگو تا اماده بشه جینگیل بشه خووو
تا نشستم شاخه های گل دیدم از زیر صندلیم زده بیرون گفتم من که گل زیر صندلی رو ندیدم
گفتم بهم دست ندادیم گفت چرا بابا تو یادت نیست
از نگاه همسری فهمیدم میخواد بوسم کنه گفتم بشین شاید مامان ما رو داره از پنجره میبینه اونوقت من خجالت میکشم گفت پس زود بریم که میخوام بوست کنم دیگه طاقت ندارم
تا یه کمی دور شدیم همسری گفت بیا بوست کنم ببینم منم زود لپمو بردم جلو بوسم کرد
رفتیم سمت پارک همیشگی ماشین پارک کرد بهش نگاه کردم گفتم چطوری کچل
نفسیمم میخندید چند لحظه بهم خیره شدیم اون لحظه واقعا احساس کردم انگار چشمامونم دلشون بهم تنگ شده دارن باهم حرف میزنن اول بستنی طالبی رو خورد گفتم ببین من تمام این مدت هرچیزی که خوردم برای تو هم کنار گذاشتم
از بستنی خوشش نیومد یعنی عجله داشت برای خوردن ماکارونی بقیه بستنی رو داد به من ماکارونی خورد
بهش گفتم ماکارونی دیروز انقدر خوشمزه شده بود عموم یه دیس کامل خورد نفسیمم میخورد تعریف میکرد
گفت لاغر نشدم گفت نه پوستت سوخته تیره شدی رفتنی بهت گفتم بزار ضدافتاب بهت بدم بزنی گفتی نمیخواد حالا همسری خیلی بدش میاد از پوست تیره منم چند دقیقه یه بار میگفتم چطوری سیاه کچل
نفسیمم میخندید گوشیش زنگ خورد دخترخاله نرگس بود باهم راجبه کارای حنابندونش که همون شب بود داشتن حرف میزدن قرار بود همسری برای کمک بره منم از فرصت استفاده کردم گل از زیر صندلی دراوردم خیلی خوشگل بود
همسریم دوبار بین حرفاش گفت جونم منم هر دوبار میزدم به سر نفس خان که نگو جونم فقط باید به من بگی جونم
ایشونم حواسشون نبود بعد که تلفن قطع کرد گفتم قهرم
چرا میگی جونم فقط باید به من بگی جونم اصلا تا حالا به من نگفتی جونم همش میگی هان خلاصه کلی لوس شدم(فافا لوسیشم قشنگه
)همسریم گفت چه لوس شده ها من به تو نمیگم جونم لوس خانوم ونازمو کشید تا باهاش اشتی کردم
برای گل از نفسیم تشکر کردم گفتم این پیوندتان مبارک چیه گفت اِ برای تو نیست که برای نرگس گرفتم فردا عروسیشِ
همچین جدی میگه یه لحظه باورم شد
گفت ببین از گیره روی کارتم متونی بعدا استفاده کنی
بقیه ماکارونی خورد منم که هرچی گفتم اروم بخور رو دلت میمونه بعد بگی ای دلم من میدونم با تو
گفتم نرگس چی گفت الان خندیدی گفت ازم پرسید خانومتو دیدی خوشحالتر شدی یا مامانتو دیدی منم گفتم معلومه خانوممو مامان2 هم از اونور گوشی گفته همیشه باید اول خانومشو میبینه خوشحال بشه
بعدم گفته بود خانومتو ببر ناهار نفسیم گفته بود اتفاقا الان برام ماکارونی اورده من دارم میخورم داره نگاهم میکنه
به همسری گفتم مامان2 خیلی خانوم خوبیه از وقتی اومد خونمون باهم حرف زدیم خیلی بیشتر دوستش دارم شاید من روزی بد بشم مثل بعضی از عروس های بد
اما مامان2 هیچ وقت بد نمیشه از بس خانومه
بعدم عکس شیرینی که مامان2 برامون اورده بود نشونش دادم گفت به به ببین گفتم تو شیرینی تر دوست داری گفت اره گفتم مامان2 اون روز که اومده بود خونمون گفت زن عموت هروقت میاد برات میگیره
پیاده شدیم یه کمی قدیم زدیم نشستیم رو صندلی همسری میگه خووووب از این مدت بگو من نبودم چیکار میکردی گفتم خیلی خوب بود یه بوی فرند جدید پیدا کردم
با اخم نگام کرد گفت لوس نشو جدی بگو دیشب بهت گفتم گفتی امروز راجبش حرف میزنیم الان بگو
منم گفتم هیچی روزام خیلی عادی میگذره
بعضی وقتا دلم تنگ میشه گریه میکنم تیشرتتو شبا بغلم میکنم
ایشونم خیلی شیک با اخم گفت با اجازه کی گریه میکنی هااان
مگه قول ندادی گفتم میاد دیگه دستم خودم نیست گفت بیجا میکنه میاد
دیگه نبینم گریه کنی فافاهااااااا
حرف زدیم عکس کلیپ نشونش دادم چندتا گفت ندیدم کسی بوسم کنه گفتم وسط پارک که نمیشه
باز قدم زدیم سوار ماشین شدیم میخواستیم راه بیفتیم گفت بدو بیا بوست کنم گفتم نه بغل
زود دستاشو باز کرد رفتم بغلش خیلی خوب بود بازم میخوام الان
کلاً دوثانیه بغلش بودم ولش نمیکردم همسری خندید گفت بسه دیگه الان میریم تو باقالیا
اخه ماشینم داشت برای خودش میرفت نزدیک دوساعت خیابون ها رو گشتیم دور دور کردیم خیلی خوش گذشت
همسری باز خونه نرگس نشونم داد کلی اهنگ خوندیم برای هم با صدای بلند من اهنگ گوگوش همراهی میکردم همسری گفت نه صدات خوب شده انگار رفتم اومدم سربازی صدات عوض شده
منم دیگه گیر دادم به این اهنگ گوگوش هی پلی میکردم میخوندم
دوست دارم گروه سون خوندیم برای هم زیرپوستی رقصیدم
انگشت کوچیکه نفسم گرفتم تکون میدادم گفتم مثل ترکیه ایی ها برقصیم
نفسیمم برام اهنگ خوند فدای صداش بشم من
تو مسیر ارونی زیاد میل کرده بود جا نداشت
راجبه کوچولوهای ایندمون حرف زدیم همسری که اصلا از بچه خوشش نمیاد هیچ ذوقی برای بچه نداره دلیلشم اینه که فکر میکنه اگه بچه بیاد بین ما فاصله میفته باید از تفریحاتمون به خاطرش بزنیم فقط حواسمون به اون باشه به منم همیشه میگه من میدونم تو بعداً بچمونو بیشتر از من دوست داری حالا هرچی من هر سری قسم میخورم که نه اینجوری نیست....میگه نه داری گولم میزنی
سر راه رفتیم مغازه ایی که همسری صبح رفته بود برای خرید ریسه من فکر کرده بودم رفته گل بگیره
اونجا نداشت چندجا سر زدیم که بازم نداشتن همسری گفت دیگه مجبورم برم بازار منم گفت خوو اقا داماد الان چیکار میکنه خودش بره دیگه گفت نه داماد الان بدبخت خودش خیلی کار داره دیدم بستنی شاتوتی اب شده از ظرفش پس داده بود بیرون همسری گفت بده من بخورم گفتم نه خطرناکه پشت فرمونی نفسیم گفت فافا دستت لوچ شده این لوچ یه جوری میگفت دوست داشتم قورتش بدم گفتم چی شده گفت لوچ منم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم لب لوچه همسری رو در همون حین حرف زدم گرفتم با دستم کندم
بستنی نگهش داشتم تا رسیدیم پارک بچه ها از مدرسه تعطیل شده بودن یه خانومه دست دوتا دختر ابتدایی رو گرفته بود داشتن از خیابون رد میشدن گفتم کی میشه منم دست دوتا دخترامو بگیرم از مدرسه بیارمشون همسری هم میخندید گفتم اما اگه پسر باشه نمیرم بیارمش خودت برو بیار یا تنها بیاد
بخاطر تعطیل شدن مدرسه نمیشد از کوچه همیشگی بریم پارک از کوچه بالاییش رفتیم پیاده شدیم نفسیم نمیذاشت من کوله رو بیارم میگفت باید بمونه تو ماشین هرچی گفتم بابا خوب من دوست دارم بیارم خوراکی ها توش بیارم بخوریم گفت نه نمیخواد گفتم من اصلا دوست دارم کوله رو بیارم کیف پولم توشه کیف پولو دراورد کوله رو هم گذاشت صندوق عقب گفتم لجمو دراوردی
خوب بیا کیف پولمم بزار دیگه الکی دستم نگیرم گفت اخه سنگین میخوای الکی بندازی رو شونت برای چی
بستنی برداشتیم رفتیم نشستیم رو پله های الاچیق همسری میخواست بخوره دیدم یادش رفته تعارف کنه گفتم من نمیخورمااا
گفت اخ ببخشید یادم رفت بفرمایید یه کمی خوردم بقیه رو نفسیم نوش جان کرد بعد عکس خودم عروس پسرعموی دامادمو به نفسیم نشون دادم گفتم بزن عکس بعدی دیگه گفت نه بزار زوم کنم میخوام خانوممو دقیق ببینم مدل موهامو دوست نداشت جمع اروپایی بود گفت مو باید همیشه باز باشه نه شینیون
منم گفتم اخه موهام زیاد بلند نبود که باز بزارم
عروسمونو نپسندید گفت زیبا نیست اما پسرعموت خوشگله عکس خواهر مادر عروسم نشون دادم که کلی روحشون شاد شد وقتی خواهر عروسو دیدن گفت فافا این چرا این شکلیه
اما مامان عروس خوشگله عکس بدون ارایش عروسمونو هم نشون دادم گفت نه اینجا خوبه اما برای جشن زشت درستش کرده بودنش
چندتا عکس دیگه هم نشونش دادم بعد چندتا کلیپ نشون دادم که یکیش عروسی بود نپسندید باز منم گفتم تورشو ببین من از ایم تور عروسا میخوام باید خیلی بلند باشه همینجوری بکشه رو زمین دوتا ساقدوش کوچولو هم میزارم گوشه تورمو بگیرن
بعد پاشدیم رفتیم تو ماشین نفسیم همش از صبح میگفت خیلی خوشگل شدی بوسم میکرد گفت رفتی خونه حتما برای خودت اسپند دود کن گفتم من همیشه خوشگلم یعنی چی خووو پس روزایی که نمیگی اسپند دود کن یعنی خوشگل نیستم هااان گفت چرا لوس منظورم اینه الان خیلی جیگرتر شدی
ماکارونی اوردم گفتم من میزارم دهنت بخور گفت نه سیرم گفتم اولا من غذا میذاشتم دهنت زود میخوردی الان میگی نه
گفت لوس بیا خوب میخورم
منم گشنم شد دوتا ماکارونی برداشتم گوشت های چسبیده بهشو جدا کردم خوردم همسری چپ چپ نگاه کرد گفت این چه وضعیه اخه ادم حالش بد میشه اشتهای ادم کور میشه
بعدم میوه ها رو اوردم همسری گفت نه اما خیار دادم خورد گفتم من با ذوق اینا رو شستم تو بخوری نمیخوری
گفت دستت درد نکنه گلم اینارو نخورمم میبرم
عشقم سرش درد میکرد بیحال شده بود
گفتم رو صندلی دراز کشید کمی سرشو ماساژ دادم حرف زدیم بهتر شد
گفتم میخوای بری کمک خندید گفت نرم گفتم نه اومدی همش میری پیش فامیلات من چی هااان
گفت نه اصلا هرچی خانومم بگه گفتم برو اما زود بیا خسته نشی
اخه خیلی خسته بود خوابشم میومد دوست داشتم بگم نرو اما خودش خیلی دوست داشت بره کمک کنه منم دلم نیومد بگم نرو
میوه ها رو گفتم میبری گفت نه تازه بعد از پنج سال متوجه شدم همسری انگور دوست نداره
برای همین اسرار نکردم ببره همسری منو پیاده کرد نزدیک خونه تا برسم خونه با ماشین از دور مثل همیشه دنبالم اومد بعدم رسید سر خیابون بابای بازی کردیم رفت
(+همسری شش روز مرخصی بود که تونستیم همدیگرو سه بار ببینیم روز اخر من تقریبا خاطره این سه تا روز عشقی رو نوشتم چند دقیقه گذاشتم رو سایت نفسیمم خوند کامنت گذاشت اما چون ویرایش نشده بود شکلک نذاشته بودم برداشتم تا به امروز که یکی رو ویرایش کردم دوتا دیگه مونده که به زودی ویرایش میکنم رو سایت میزارم)
عشقنامه:فدای جفت چشمهای قهوه ایی رنگت بشم من که از اول تا اخر قرارمون وقتی بهم نگاه میکردی برق میزد نمیدونی چقدر بهم میچسبه وقتی هی میگی خوشگل شدیا بعدم دلت ضعف میره یه دونه اروم میزنی تو گوشم لپمو میکشی اصلا دوست داشتم انقدر فشارت بدم بترکی تو عشق جیگر زندگی عمر منـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی دووووووووووووووووووووست دارم با سلول سلول وجودم اصلاً هیچ کلمه ایی برای وقتی که دستمو گرفتی پیدا نمیکنم تا حسمو باهاش برات بگم مرد من تو با عشقی که تو قلبم گذاشتی فوق العاده ترین حسی هستی که تو تمام زندگیم داشتم
ادامه مطلب ...