خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 25
بازدید ماه : 73
بازدید کل : 287479
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
دو شنبه 30 مرداد 1393برچسب:, :: 19:50 :: نويسنده : فافا

سلام سلام به همسر جیگمل خودمو سلام به دوستای خوبم مرسی از اونایی که برامون دعا میکنن حضورشونُ با بالارفتن صلوات شمار پایین وبلاگ حس میکنم پر میشم از احساس خوب یه لبخند خوشگل میشینه رو لبام مرسی از مهربونیتونمن خودم هربار که میام صندوقچه صلوات میدم فکر کنم تا الان نصف بیشتر صلوات خودم فرستاده باشم اما از همون یک صلواتی هم که شما میدید دلگرم میشمراستی پست بعدی تا دوازده اعت اینده میزارم رو سایت چون همسری شنبه به امید خدا داره میره دوست دارم که این پست هم مثل همیشه بخونه اولین خواننده پست باشه جمعه بله برون پسرعموم بود متولد نیمه اول 74هستشوسط شهریور تالار گرفتن جشن دارن منم چون میخوام پیش داماد راحت باشم میخوام برم ماکسی بلند بگیرم چون همه ی لباسام کوتاهه نمیتونم بپوشم اینجوری همش باید حواسم به دوربین و داماد باشه راحت نیستمحالا این پسرعموم انقدر مومن که مطمئنم به هیچ کسی نگاه نمیکنه خیلی دوستش دارم از بچگی باهم بودیم باورم نمیشه میخواد داماد بشه شاید عکس انگشتر نشون عروس گذاشتمجمعه شب که بابا مامان رفتن بله برون منم از ساعت نه ونیم دست به کار شدم پیاز گوجه فلفل دلمه قارچ تفت دادم کلی هم بهش ادویه های مختلف زدم چون به همسری گفته بودم میخوام لازانیا بمب درست کنم برات تا ستایش شروع بشه جمع جور کردم نشستم به فیلم دیدنبا همسری قرار گذاشتیم این دوتا قرار اخر بیشتر باهم باشیم برای همین من نصف غذا رو شب درست کردم که صبح مثلا زودتر برم دیر نکنم مثل همیشهببینید من این همه سعی میکنم از شب قبل غذا رو اماده کردم لاک زدم ابروهامو اصلاح کردم اما باز نیم ساعت دیر رفتم دوست دارم سرمو بکوبم به دیوار از دست خودموقتی اخر ستایش زد ادامه در اینده فصل سوم به خودم گفتم ما از قبل از فصل اول پخش این سریال باهم بودیم یعنی میشه فصل سوم ستایش کنارهمسری باشم باهم ببینیمیه تیکه شعر حمید عسگری هست میگه یه وقتایی همه چی هست اما اونی که باید نیست دقیقا شرح حال منُ میگه بودن همسری شده تنها ارزوم

ساعت گذاشته بودم رو هفت بیدار بشم تو خوابُ بیدار خاموشش کردم به خودم میگم خوب شد زود خاموش کردم اصلا اینُ چرا گذاشتم رو زنگ یعنی به کل یادم رفته بود با همسری قرار دارمhttp://www.freesmile.ir/smiles/29682_gholi_poshte_parde.gifاز خواب بیدار میشم تا پنج دقیقه طول میکشه لودینگ بشممامان بیدار کردم گوشت تازه برای اقا داماد ایندش چرخ کرد رفت لالا من خودم با چشمای پف کرده گوشت تفت دادم با مواد قاطی کردم برخلاف ماکارونی که مامان کمکم کرد اینُ غیر از همون قسمت چرخ کردن گوشت خودم انجام دادم خیلی لذت بردم از اینکه دارم برای نفسیم غذا درست میکنم بخاطر این تمام تلاشمو کردم خیلی خوشمزتر از لازانیاهای قبلی بشه چند روز قبل سرچ کردم سس بشامل و سس سفید گفته بودن اضافه کنی خوشمزتر میشه منم اینارو درست کردم حالا از تمام مراحل عکس گرفتم میزارم که با کیفیت HD در جریان باشیدبعد از اینکه رو دم گذاشتم میوه شستم پریدم حموم کی ساعت یکربع به نه حالا ما کی قرار داشتیم 9 بیست دقیقهزود حاضر شدم میخواستم فرق باز کنم اما احساس کردم بهم نمیاد اما مامان عمه قبلا گفته بودن میاد خلاصه موهامو ویف کردم مامان غذا رو کشید تو ظرف به همسری اس دادم بیا جلو درموندوتا بستنی انبه هم برداشتم رفتم پایین جلوی در ماشین وایسادم حالا ظرفم داغ همسری هم خیره شده به خانومش میگم درو باز کن سوختم گفت اخه داشتم بهت اس میدادم یهو اومدی سوار شدیم رفتیم سمت پارک همیشگی گفتم برات بمب درست کردم لازانیا نیست که بمبِ میخندید میگفت بعله دستت درد نکنه همسری تو راه مقداری غر زد که کاملا حق دارهاخه نزدیک دو سال به من میگه موهاتو فر ریز کن تیپ اسپرت بزن منم فقط یکبار تیپ اسپرت زدم شلوار سفید کتونی سفید...موهامم که فر نکردماخه همسری که نمیتونه موهای من کامل ببینه منم گفتم بزار مزدوج شدیم فر ریز میکنم اینجوری حیفه و به این ترتیب همسری گفت حرف منُ گوش نمیدی قرار شد از سربازی به سلامتی اومد یک فافای متفاوت با دستوراتی که داده شده ببینهبعد گفت الان این ویف یعنی فر من نمیخوام منم چون حق کاملا با ایشون بود سکوت اختیار کرده بودمنفسی گفت میخواستم بگم این تیپ امروزتو قرار اخر بزنی دوستش دارمعجب بویی ماشینُ گرفته چی پختی به به دلم اب افتادخودمم از بوش راضی بودم واقعا خوب شده بود

رسیدیم پارک گفتم الان این خونه روبروی ها میگن چندوقت یه بار این دختر پسر میان هی خوراکی میخورن میرنهمسری هی میخواست غذا رو بخوره گفتم نه اول بستنی تا اب نشده باز کردم دادم دستش چندتا گاز زد گفتم ببین اصلا نمیگی اول تو بخور گفت ای بابا لوس اصلا بیا گفتم نه نمیخوام گاز زدی ازش کم شده عوض نمیکنم یه ذره از بستنی خورد گفت نمیخوام دوست ندارم بزار غذا رو بخورم بوی پیتزا میده توش سوسیس ریختی گفتم نه مامان نذاشت گفت سوسیس چیه گوشت بریز بستنی داد دست من گفت قاشق چنگال اوردی یا باز چاقو چنگال اوردی گفتم نه دیگه ناامید شدم چاقو نیاوردم اخه من هرچی گفتم با چاقو چنگال بخور لازانیا رو گفت نه نمیشه راحت نیستم منم دیگه اینسری گفتم بزار پسرم راحت باشهغذا رو اورد شروع کرد به خوردن منم میگفتم اروم بخور خوب بجو با یه اشتهایی میخورد که دل منم اب افتاد یه تیکه ورقشو برداشتم اما گوشت بهش چسبیده بود نخوردم همسری گفت بده به من هی نگاش میکنه بعدم خورد کیف میکردم وقتی میدیدم چطوری داره با اشتها میخوره بستنی میخوردم نگاهش میکردم بعد از اینکه عشقم سیر شد گفت دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود بعدم بوسم کرد گفت حالا اونطرف چسبید بهم بوسه منم بستنی خودم همسری رو که مونده بود خوردم رفتیم پارک قدم زدیم میخواستم چوب بستنی ها رو یادگاری نگه دارم اما دیدم دوتاشو خودم خوردم دیگه چه یادگاری میشه انداختم دورشلیل دادم به همسری در حین گاز زدن قدم میزدیم حرفم میزدیم یدفعه چند قدم رفته جلوتر از من میگه مانتوتو درست کن نگفتم دکمه بزن به پایینشمنم گفتم نمیشه میدونی چیه نه که خانومت قدش بلنده مانتومم بلنده دیگه نمیتونن تا اون پایین مانتو رو دکمه بزنن کعگفتم نقش هواکش رو دارههمسریم گفت بس نگو پرو بدم میاد نشستیم رو صندلی هلو گلابی دادم میل کردن گفت وای دلم درد گرفت گفتم از بس تند تند میخوری دیگه حرفم گوش نمیدیپاشدیم باز قدم زدیم خواست اب بخوره دیدم کارگر پارک فکر کنم افغانی بود داشت اب میخورد همسری میخواست با دست شیر اب باز کنه نذاشتم گفتم صبر کن بهش دستمال دادم شیراب با اون باز کرد گفت نژادپرست بی ادبیه انسانی دور از ما وایساده بود داشت با تلفن حرف میزد باور کنید واقعا نمیدونم اقا بود یا خانوم اما قیافه وحشتناکی داشت اگه من تنهایی میخواستم از کنارش رد بشم از ترس سکته میکردم اما چون نفسیم بود نترسیدم عشقم گفت بریم یه دور بزنیم رفتیم سمت اتوبان همت اخه من بهش گفتم که وقتی رانندگی میکنی من نگاهت میکنم خیلی خوشم میاد لذت میبرم از نگاه کرد نشستن کنارتتو اتوبان هم که پلیس ایست میداد ماشین ها رو چِک میکردن ما از جلوشون رد شدیم چیزی نگفتنهمسری میگه برای راهنمایی رانندگی بود اما من میگم نه بازرسی بوداخه یعنی چی تا کی این کارا بگذریــــــــــــــــــــــــــــــــمبه قول ط غ ر ل راه بری هم همینجوری عشق میکنن بیان بگیرنتهمسری خونه نرگس جون نشونم داد میشه دخترخاله مامان2 باهم دوستیم بعدم اومدنی اول فکر کرد ماشین بقلی نرگسِ به من گفت ببین اما تا اومدم ببینم دور شدن از زیر پل هوایی رد شدیم همسری گفت اِ فکر کنم نرگس بودا برگشتم دیدم میخورد نرگس باشه دختر ماهی هستش از بچگی با همسری بزرگ شده شهریور عروسیشِ عشقم رفتی که داشتیم از زیر پل رد میشدیم گفت یادش بخیر بچه بودم رو این پل چقدر با نرگس رو ماشینا تُف میکردیمباز گفت اوناها خونه نرگس اجریه گفتم دیدم گفت الکی میگی گفتم خنگ که نیستم بابا دیدم همون که بشقاب سفید داره تو راه باهم حرف زدیم اهنگ گوش کردیم باز برگشتیم پارک باهم تو ماشین حرف زدیم هرکاری کردم همسری گوشی نبرد گفت نمیخوام حوصله بازی ندارم وقتتشو ندارم اخر با کلی قسم که بگو راست میگی قبول کردم اما دوست داشتم ببره نبرد همسری من نزدیک خونه پیاده کرد جلوی در دیدم پسر همسایه بالاییمون داره میره اشغال بزاره جلوی درمنم دیگه تابلو نشه سر به زیر رفتم خونه از بابای خبری نبود

عشقنامه:وقتی دیدم چطور بااشتها غذا رو میخوری خستگیم در رفت به خودم گفتم سه ساعت پای گاز وایستادنم ارزش این کیفُ که الان دارم از نگاه کردن به غذایی که اینجوری بااشتها میخوری میبرم خیلی خیلی بیشتر داره منی که تا قبل از با تو بودن از اشپزی متنفر بودم حالا دوست دارم تمام غذاها رو بپزم تا تو با اشتها بخوری من نگاهت کنم من تا اخر عمرم از نگاه کردن بهت خسته نمیشم هر روز که میگذره بیشتر از روز قبل دوست دارم عاشق حس دستاتم که هنوزم بعد از پنج سال وقتی دستامو میگیری انگار بار اولِ گرفتی من یه چیزی تو دلم میریزه وقتی تو اوج فکر کردن یا ترافیک یا باسرعت رفتنت حواست به این هست که موقع رانندگی هم دستام تو دستت باشه تو دلم به این همه عشق افتخار میکنم دوست دارم بیشتر از تمام ادمای دنیا دوست دارم بیشتر از جونم تمام زندگی من

 



ادامه مطلب ...
 
شنبه 27 مرداد 1393برچسب:, :: 20:24 :: نويسنده : فافا

سلام به سرباز خوشگل خودمو دوستای مهربونم که کلی دلداری دادن ارومم کردن مرسی از شاهی عزیز خانوم گل عزیز غزل جون دریای عزیز فاطیما جون یاسمن عزیز مرجان جون تمنا عزیز دخمل دلتنگ الی جون و.....حرفاتون کمی ارومم کرد از اون بحران خودخوری نجاتم دادهمسری اموزشی رو افتاد کرمان نمیدونم چی بگم اما من همیشه امیدم به خداست فقط دوستای کرمانی اگه اینجا رو میخونن برام حتما نظر بزارن بگن چون ازشون چندتا سوال دارم و اگه کسی اشنایی دوستی فامیلی پادگان کرمان بوده هم بهم خبر بده هرچی که از اونجا شنیده خیلی ممنون میشم منتظر اعلام حضورتون هستم کرمانی های عزیز نزدیک سه چهار ساعت طول کشید که بگه افتادم کرمان اول میگفت افتادم تهران منم گفتم قسم بخور که افتادی تهران قسم میخورد اما من ته دلم شک کردم که داره برای اینکه من خیلی ناراحت نشم برای اولین بار بهم دروغ میگه خلاصه انقدر بهش گفتم بگو به جون فافا افتادم تهران اول که میگفت نه من جون تورو قسم نمیخورم میگم افتادم تهران افتادم دیگه حتی میخواست از برگه اعزامش عکس بگیره با فتوشاپ درست کنه بگه که من تهران افتادم اما چون قسم جون من نخورد من مطمئن شدم داره بخاطر خودم پنهون کاری میکنه بماند دیگه چه حالی داشتم تا دوساعت هنگ بودم اولین کاری که کردم سرچ کردن درباره پادگان کرمان بود خوندمُ عکسارو دیدم اشکامو پاک کردم بغضمو قورت دادم که مامان نبینهسعی میکنم تو این دو سه تا پست قبل از رفتن همسری ناراحتیم تو نوشته هام تاثیری نزاره مثل پست قبل هروقت احساس کردم دیگه نمیتونم بنویسم سیو میکنم میرم تا حالم خوب بشه بیام چون دوست ندارم بهترین لحظه هامونو با غم ثبت کنم دوست دارم حس حالم مثل همون لحظه ای باشه که پیش همسری بودم این روز عشق داشت برامون پیش میومد

 چون همسری میخواد بره بهش گفتم هرغذایی دوست داری بگو من برات درست کنم(نه اینکه من خیلی غذا بلدم رو اون حساب)نفسیم هم خیلی رک و صریح گفت خوب گلم چی بلدی فقط ماکارونی لازانیا دیگه منم اینا رو دوست دارم برام درست کن منم گفتم بااوشهصبح مامان گوشت چرخ کرد پیاز گذاشت توی ماهیتابه تا گوشت سرخ بشه منم از حالت خواب الویی دراومدم بقیه کارارو انجام دادم توش پودر سیر فلفل...ریختم فقط زردچوبه یک بار من ریختم چون نمیدونستم مامان قبلش ریخته بوده و این باعث خشم من شد که ای وای غذام بد شدمامان گفت عیبی نداره زردچوبه هندی هستش بگو دوبار ریختم حواسم نبودجا داره اینجا از مامانم تشکر کنم که همیشه مثل یه خواهر یه دوست باهام بوده راهنماییم کرده منم خدا اگه بهم دختر بده سعی میکنم رابطمون مثل مامان خودم باشه البته من خیلی کج خلقی میکنم همیشه اما مامان خیلی باهام مهربون بوده البته عصبانی هم میشه که اونم طبیعیهمامان ماکارونی ابکش کرد منم سیب زمینی پوست کندم گذاشتم توی قابلمه ماکارونی موادش رو با دقت قاطی کردم مامانم اومد دید گفت خوب شده گذاشتم رو دَم بره برای خودش بعد رفتم حموم اومدم دیدم نفسیم اس داد در ورودی بزن مربای مامان2 بزارم داخل بردارتوجه کنید همسری رسیده بود پنج دقیقه مونده بود به ساعت قرار من تازه از حموم اومده بودماصلا خودمم از دست خودم کلافه شدم نمیدونم چرا من انقدر وقت کم میارم یعنی هر ساعتی بیدار بشم اخرش دیرم میشه زود جینگیل کردم مانتو تابستونی پوشیدم با شال تل ساعت صورتی جیــــــغ رژ صورتی لاکمم که صورتی بود مامانم ماکارونی ریخت تو قابلمه ببرمگفتم که برای تولدم همسری خونشون بنایی داشتن مامان2 همون موقع اس داد بعد از تبریک گفت خدا کنه تا البالو تموم نشده این بنایی ما تموم بشه من بتونم برات مربای البالو درست کنممن به همسری گفتم به مامان بگو مثل پارسال زحمت نکشه بابا من شرمنده میشم به خدا اما گوش نکرد به عشقم اس دادم بیا جلو در دیگه من مثل همیشه تا سرخیابون نیام اومد زودی سوار ماشین شدم تو فاصله خونه تا جلوی در برگشت منُ نگاه میکنه رسیدم بهش میگه حالا واسه من مانتوی جلوباز میپوشی همسری از این مدل زیاد خوشش نمیاد اما برای تابستون عالیه خنک گشاد البته مانتوی من چهارتا گره جلوش داره باز نیستتو راه تا برسیم پارک گفت به به چه ساعت خوشگلی حالا چرا رژ تا زیر چونت کشیدی یعنی همسری متخصص زدحال زدنِ یکبار من خواستم تنوع ایجاد کنم مثلا یه ذره زیر لب رژ زدم میخنده میگه مثلا میخوای بگی من لبام برجستسمنم گفتم واااا نخیرم من لبام خودش همینجوری برجستسبعد گفت حالا ناراحت نشو لپتُ بیار بوست کنم گفتم نه نمیخوام میبینن مردم زشتِمنم لوس شدم گفتم اصلا از ناخُنام تعریف نکردی گفت چرا دیدم باز دیوونه ایی لاک زدی من هروقت این مدلی طرح میزنم که فقط رو یه انگشتم طرح میزنم بقیه ساده همین جمله رو میگه منم میگم مُدِ ایــــــــش عینک دودی خودمو جا گذاشته بودم عینک همسری زدم برای اینکه از دید احتمالی پنهان بمونم الان خودم این شکلک دیدم با رژی که زده بودم یاد خودم افتادم

پسرعمه همسری از شمال اومده بود مهمونی من گفتم نیاد تا راحت باشیم این قرارهای اخری اخه من پیش بقیه از جنس مذکر بسیار جدی هستم دست خودمم نیست پسرعمه همسری رو هم کلاً یکبار دیدم غیراز سلام احوالپرسی در طول دوساعت حرفی نزدیم هم من خجالت میکشیدم هم ایشونگوشی دادم به همسری نمیدونم عکس چی به پسرعمه جان نشون بده قبلش یواشکی بهم گفت عکس خودت که توش نیست منم گفتم نه خیالت راحتهمینجوری که نفسیم داشت عکس ها رو میزد ببینن نمیدونم چه جوری عکس من اون وسط پدیدار شد من قبلش چِک کرده بودم تو اون فولدر عکسی نبود حالا عکس بازی نبود فقط سرم بود بدون شال موهام معلوم بود نفسی هم برگشت با چشم غره یواشکی گفت این چی بود پسحالا پسرعمه جان جای بچه من به حساب میاد از من یکسال کوچکتره متولد 73هستش

برگردیم به زمان حال رسیدیم پارک اول بستنی کاکائویی که از خونه اورده بودیم خوردیم بعد پیاده شدیم رفتیم داخل پارک نفسیم گفت یادته این همون صندلی هست که اولا میشستیم اونجا گفتم واقعا من یادم نمیاد اینم یکی از خصوصیات منِ که خاطره زیاد تو ذهنم نمیمونهمگه اینکه خیلی خاص باشه به نفسی همین جمله رو گفتم میگه خوب بالاخره یه فرقی باید بین من و شمای خِنگ باشه دیگهنشستیم رو صندلی همسری تا اولین لقمه داد پایین گفتم خوشمزش گفت بله باز یه دقیقه دیگه خوشمزس همسری: بله یه دقیقه دیگه چرا اصلا از من تعریف نمیکنی بگی خوشمزس نفسی: ای بابا گلم خوب بزار بره پایین گفتم زردچوبه رو زیاد ریختم گفت معلوم نیست اما خیلی معلوم بود به نظر خودم البته با پودر سیر...سعی کردم تاثیر زردچوبه رو کم کنمیعنی انقدر تند غذا میخوره من هی حرص میخوردم هر لقمه میگفتم اروم بخور زیاد بجو قورت نده الانهمسری گفت میشه بری یه دور بزنی ساکت میخوام راحت غذا بخورم دید ساکت شدم سرش اورد بالا گفت چیه گفتم هیچی دارم میشمارم ببینم چندبار هر لقمه رو میجویگفتم اینجوری غذا میخوری که همیشه میگی اخ دلم درد میکنه رودلم مونده ترش کردمبا کمال خونسردی به عصبانیت من میخنده قابلمه رو میگرده میگه فافا دیگه سیب زمینی نیست گفتم نخیر دوتا بود میل کردین گفت نوشابه نیاوردی موند تو گلوم گفتم نخیر داشتیم یادم رفت بیارم شما تند میخوری همینه دیگه حرفم که گوش نمیدی من حرص میخوردم ایشونم میخندیدبعد از اینکه سیر شد یه ذره نشستیم دیدم خم شد چوب برداشته یعنی یه لحظه غافل میشدم گذاشته بود دهنش بعضی وقتا مثل بچه ها میشه منم کلی دعواش کردم که چوب درخت کثیف نزار دهنت دیگه نبینم از این کارا میکنی پاشدیم رفتیم اب خورد یکمی قدم زدیم گفتم راجبه جروبحثموون مذاکره نکردیمگفت چه حرفی تو یک ماه اخر که من میخوام برم خیلی بداخلاق شدی منم با اینکه ته دلم بیشتر حق میدادم به نفسیم گفتم نعخیرم شما خیلی خوش اخلاقی من جا موندم(رو که نیست)تو ماشین هرکاری کردم که گوشی ببره تا باهاش بازی کنه قرار اخر برام بیاره گفت نه نمخوام بابا داریم با پرعمه میریم خونه عمو اونجا که نمیشه بازی کرد باشه سری بعدقبل از رفتن به خونه رفتیم مغازه ایی که لباس مجلسی شیکی داشت به نسبت جاهای دیگه قیمتش خیلی مناسبتر بود به همسری نشون بدم که مامان2 رو بیاره ببینه گفت بریم لباس بردار خودت گفتم نه چون قبلا رفته بودم لباساش دخترونه نبود ماکسی کارشده بود منم که اساساً با لباس مجلسی بلند مشکل دارم همه با کفش بلند راحت نمیتونن راه برن من با لباس بلند کلاً تا این سن یکبار پوشیدم اونم عروسی دوستم وای چه مصیبتی بود لباس سنگین مگه میشد توش تکون خوردحالا مجبورم باز لباس بلند بپوشم در پست بعدی میگم چرانفسیم منُ مثل همیشه سرخیابون پیاده کرد من از دور دیدم همسایه روبرویمون با چندتا مرد دیگه نزدیک خونمون ایستادن برای اینکه نبینن نشناسن منُ دور زدم از خیابون پشتی اومدم من فکر کردم همسری منُ دید که از یه سمت دیگه رفتم اما ندیده بود گوشی منم تو وقتی میخواستم بدم همسری ببره خاموش کرده بودم یادم رفته بود روشن کنم تا رسیدم تو کوچه به خودم گفتم نکنه نفسی منُ ندیده باشه بزار بزنگم که تازه دیدم بگوشیم خاموش همون موقع دیدم همسری پیچید تو کوچه با خشم نگام کرد منم خنده رو لبام اما ایشون خشمگیــــــــــــــــــــــنمنم دلم یه جوری شد اونجوری نگاهم کرد رسیدم جلوی در دیدم بعله همسری در عرض سی ثانیه عذاب وجدان گرفت از سرخیابون دور زد از جلوم رد شد برام بوس فرستاد خندون رفت منم از دلم دراومد اومدم پارکینگ باهاش صحبت کردم بهش توضیح دادم بعد مامان صدام کرد رفتم بالا  اما اومدم خونه هی میگفتم تو به من اخم کردی من دلم شکست عشقمم میگفت بخدا ترسیدم هی دور زدم گفتم پس فافا کو نگران شدم کلی دنبالت گشتم بخدا بعدم دیدی که دلم نیومد دور زدم برات بوس فرستادم

دوستای خاموش به علت اینکه میخوام عکس کارت پستالمونو بزارم ادامه مطلب تا سه روز با رمز هستش بعد از اون با حذف عکس رمز برمیدارم تا بقیه عکسارو ببینید

عشقنامه:من خیلی این یک ماه بداخلاقی کردم خیلی بهونه گیر شدم تو مثل همیشه باهام انقدر مهربونی کردی راه اومدی تا خوب شدم ببخشید عشقم بخاطر این مدت دست خودم نبود فکر اینکه میخوای بری فکر اینکه معلوم نبود کجا میفتی فکر ایندمون دیوونم کرده بود شده بودم همون دختربچه لوس بهونه گیر بدی که تو مثل یه بابای خوب باهاش راه اومدی بعضی وقتا دعواش کردی تا به خودش بیاد مرسی مرسی مرسی از اینکه انقدر خوبی بوس از دستای پرمهرت

خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا صدامو داری عشقم میسپارم به خودت مواظبش باش

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...
 
شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, :: 19:30 :: نويسنده : فافا

ادامه مطلب اضافه شد

سلام به اقامون که تازه از سفر اومدهو دوستای خودم طبق گفته پست قبلم که گفتم نزدیکترین حدس به خصوصیات ظاهری اخلاقیم رو معرفی میکنم اون کسی نیست جز غزل خانومالبته از کامنت های همتون ممنونم دوستای عزیزم میتونم بگم موقع خوندن کامنت تک تکتون یه لبخند میومد گوشه لبام حالا بیاید میخوام بغلتون کنماول راجبه اسمم بگم که اسم فافا رو به این دلیل گذاشتم که حرف اول و دوم اسم من میشه ف ا و حرف اول دوم همسری هم میشه ا ف که باهم قاطی کردیم شد فافاقبل از ساختن این صندوقچه هم اسم بلوتوث همسری فافا بود و هستصفحه گوشی همسری یه F اتشین هست منم چون دخترعمو...بسیار کنجکاوی دارم رو صفحه گوشیم حرف A رو گذاشتم اما نه مثل همسری خیلی واضح بگ گراندم همیشه این بود هست اما چندبار عکس پشت صفحه رو عوض کردم درحالی که بک گراندم همیشه همون A ثابت بوده همسری هم ناراحت شده میگه یکبار نشد عکس من بزاری یا یه A واضح بزاری منم میگم خوب عمه...کنجکاوی دارم بزارم ببینن تا نگم به چه دلیل گذاشتم بی خیال نمیشندراینده من اگه دردیوار اتاقم عکس رو صفحه همراهم لاین وایبر...عکس همسری نذاشتم فافا نیستم به خدا من خیلی دوست دارمالانم میشد عکس همسری رو میذاشتم اما خوب نمیشه دیگهو یه چیز دیگه اینکه ما با همسری همونجور که گفتم 5 6سال همسایه بودیم مامان با مامان2 دوست بودن خانوادشونُ مامان میشناخت همچنین اقای همسرُ که اون موقع پسرهمسایمون بود مامان منم ادمی هستش که به این اسونی اصلا به کسی اعتماد نمیکنه اما به همسری خیلی اعتماد داره چون نفسیمُ از زمان نووجونی تا حالا که میشه تقریبا ده سال میشناسهمامان بابای من و همسری همدیگرو قبل از ازدواج میخواستن ماجرای مامان بابا نفسیم رو کامل نمیدونم اما مامان بابای من دوتا دفتر صد برگ دارن که زمان دوستی برای هم شعر مینوشتن من همسری هم از اونا تقلید کردیم یه دفتر شعر داریم که یکسال پُر شده دیگه جای خالی نداره برای نوشتنمامان یه دفتر دیگه داره که خاطراتشو توش نوشته از منم قایم کرده میگه هروقت ازدواج کردی میدم بخونیمنم تا حالا دو سه بار دیدمش اما چون اجازه ندارم با اینکه میتونستم بخونم نخوندمش فقط یکبار صفحه اخرش رو دیدم که نوشته بود خیلی وقته دیگه ننوشتم الان من یه دختر شش ماه به اسم...دارممامان بزرگامم جفتشون عاشق شده بودن که مامان بابام به عشقق یعنی پدربزرگم بعد از دعوا سیلی خوردن بابابزرگم از پدرش رسید اما مامان مامانم به اونی که میخواست نرسیده بعضی وقتا میگه میرفتم با سکه دوهزاری بهش یواشکی زنگ میزدم هنوزم وقتی مامان بزرگم بعد از چهل سال راجبه عشقق حرف میزنه حسرت اینکه بهش نرسیده رو تو چشماش واضح میبینم دلم براش میسوزهخاله مامانم با اینکه شوهر داره شوهرشم دوست داره اما عشقشُ که میشه همسایه مامان بزرگم هنوز فراموش نکرده محرم که میشه عاشورا تاسوعا هرسال میاد خونه مامان بزرگم هرسالم از ماجرای عشقی که نذاشتن بهم برسن تعریف میکنه هنوزم وقتی میاد بعد از گذشت سی سال مثل قدیم ها دوست داره عشقش شده از دور ببینه اینُ به کسی نگفته اما من از طرز نگاهش متوجه میشم همیشه دلم یه جوری میشه برای همین همیشه میگم عشق اگه واقعا عشق باشه سن وسال نمیشناسه با وجود شش تا بچه از یاد نمیره اونایی که میگن عشقشون فراموش کردن بدونن شک نکن که اصلا عاشق نبودن چون بزرگترین خصوصیت بارز عشق رو نداشتناینم از ماجرای عشقی خانواده فافا حالا بریم سراغ قصه خودمون

نمیدونم بگم بدترین یا بهترین یا قدم جدید برای زندگیمون نمیدونم با این همه حسی که من به این قضیه دارم اسمش رو چی بزارم اما احساس میکنم چند وقته دلم مچاله شده هر روزم که به روز رفتن نزدیکتر میشیم بیشتر فشرده میشه باید بگم همسری اول شهریور میره سربازی الان که دارم میگم بغض تو گلوم جمع شد خیلی برام سخته خیلی هی به خودم میگم قوی باش بجاش بعد از سربازی بهم میرسد اما هرچی میگم انگار گول نمیخورم یک ماه من کارم شده اشک ریختن اشکامو الان میریزم تا شاید تموم بشه قرار قبل از سربازی با اشکام همسری رو ناراحت نکنم بگذریم تو این زمینه هرچی درددل کنم تمومی نداره فقط برامون دعا کنید خیلی سخت بهمون نگذره همسری خدمتش تهران بیفتهنمیدونم همسری بره من حوصله پست گذاشتم باز دارم یا نه اگه تهران بیفته خیلی خوشحال میشم حال حوصلم کمی میاد سرجاش به اینجام سر میزنم میشه سرنمازاتون یا هروقت که فکر کردید به خدا نزدیک شدید دعا کنید که همسری تهران بیفته مرسی از همتون که هوامونو دارید میبوسمتونروزهای اخر ترم پیش که همسری به شدت درگیر بنایی خونشون بود از صبح تا شب نمیتونست بیاد دنبالم خیلی عذرخواهی کرد بابتش منم نمیدونم چرا انقدر چشمش به در یونی زنگ گوشیم بود که نفسی باشه بگه بیا من جلوی در تو ماشینم منتظرتم هروقت میخواستم از در دانشگاه بیام بیرون همش جای پارک همیشگی همسری رو میدیدم تو دلم میگفتم یعنی دیگه همسری نمیتونه تا اخر بیاد دنبالم چون من امتحانام تموم شده نفسیم هم داره میره سربازی تو راه همش خاطرات روزایی که میومد دنبالم رو مرور میکردم یاد اون روزی افتادم که برف ریز ریز میومد منم ترم دو بودم اومد جلوی در حراست دنبالم گفتم چرا اینجا وایسادی خطرناکه این جمله رو با کمی عصبانیت گفتماما عشقم با مهربونی گفت برای اینکه برف میاد گفتم زودتر سوار بشی گرم بشی جلوی در حراست تا جا پارک همیشگی همسری شاید هفت هشت قدم فاصله بود اما نفسیم این هفت هشت قدمم براش مهم بود اومده بود جلوتر پارک کرده بود تا زودتر سوار بشم بعد از اونم یه شاخه گل خوشگل داد همرا کارت پستالی که داده بود عکس من خودش رو که کنار هم وایساده بودیم انداخته بودن روی کارت داخل کارت واقعا از این کارش سورپرایز شدمعکسش رو براتو میزارم ببینید

یادتون باشه برای تولدم گفتم که همسری میگفت از کادو خبری نیست اون پولی رو که به عنوان جایزه قرار بگیری معدلت برده بالا فقط بخاطر مقاله ای بود که من برای استادت فرستادم پس جایزه نصفش مالِ من میشه که نمیگیرم ازت همون بشه کادوی تولدتمعدل این ترمم شد 18:30 که از طرف اداره بابا یه مبلغی رو بابت این معدل به عنوان جایزه میدنصدای دست ضعیفه ها دوستان تشویق کنید برای معدلممن همسری شب قبل از اینکه جواب نهایی معدلم بیاد خیلی دلمون بهم تنگ شده بود گفت بیام فرذا ببینمت گفتم نه چون مطمئن بودم مامان چون تازه یک هفته بود از قرار قبلی میگذشت نمیذاشت برمخلاصه بابا گفت باید بری پرینت بگیری از کارنامه با مهر امضای مسئولای مرتبط تا من ببرم اداره منم به مامان گفتم وای باید برم یونی تو این هوای گرم با تاکسی ماه رمضونم بود دیگه اما ته دلم عروسی گرفته بودم اون سرش ناپیدا چون به این بهونه میتونستم به مامان بگم همسری میاد دنبالم مامان خیالش راحت میشد که تنها نمیرم هم اینکه من دیگه تو دلم این قضیه نمیموند که همسری داره میره سربازی نشد برای اخرین بار باز راه یونی رو باهم باشیم سریع به همسری اس دادم که خبر خوش دارم نفسیمم هم خیلی خوشحال شد حالا مامان میگه چی شد میاد دنبالت منم میدونستم میاد اما قیافه گرفته بودم گفتم نه حالا هنوز نگفتم بزار بگم ببینم میتونه بیاد یا نهبا خودم فکر کردم که همسری کلاً امسال بخاطر بنایی که داشتن نتونسته بود روزه بگیره چون همش دنبال کارای خونشون بود تو گرما بیرون بود منم گفتم فردا یک ساعت توی راهیم اونجا بعد برم دنبال کارنامه خلاصه از تشنگی حتما هلاک میشم و به این نتیجه رسیدم منم روزه نگیرمیواشکی جوری که مامان متوجه نشه میوه شستم جاساز کردم تو یخچال تا با خودم فردا صبح ببرمبعد تمام اهنگایی که باهم خاطره داشتیم ریختم تو فلش که فردا گوش بدیم تو راه با دقت فایل ها رو میگشتم دوست داشتم همه اهنگایی دونفرمون رو بریزم فردا تو راه باهم گوش بدیم که دیگه اخرین باری هستش میریم یونی تو دلم نمونهصبح ساعت هفت بیدار شدم اول میوه تمرهندی گذاشتم تو کیفم بعد رفتم حموم جینگیلاسون کردم رفتم جلوی درمون سریع سوار ماشین شدم پیش به سوی یونیتا نشستم همسری نگاهم کرد گفت چرا انقدر ارایش کردی تو همینجوریم خوشگلی حالا انگار بدون ارایش ندیدمش که ارایش میکنه من بدون ارایشم پسندیدمت منم ارایش همیشگی رو داشتم چیزی اضافه کمرنگ پررنگ نزده بودم با تعجب گفتم کی منهمسری هم که تعجب من دید از حالت جدی دراومد بیرون گفت شوخی کردماخه دیروز یه مطلبی خوندم نوشته بود به خانومتون این جمله رو بگید خیلی خوشش میادمن اصلا از صدای خواننده های عزیز مثل مهستی داریوش هایده خوشم نمیاد نفسیم برای بار سوم یا چهارمش بود که این صداها از ضبط ماشینش پخش میشد به شدت دلش رو داده بود به خواننده برای من میخوند اول فکر کردم داره شوخی میکنه تا منُ بخندونه اما دیدم نه خیلی داره میره تو عمق اهنگپرسیدم واقعا این اهنگارو دوست داری گفت اره باز با صدای بلندتری پرسیدم واقعا دوست داری گفت اره بخدا مگه چیه گفتم میشه فلش منُ بزاری من از صدای اینا خوشم نمیاد گفت نخیرم دست به ضبط نمیزنی میخوام برات بخونمبعدم شروع کرد با مهستی بود نمیدونم هایده بود به خوندن صداشم نازک میکرد که مثلا مثل خواننده بشه خندم گرفت گفتم واقعا ممد دوستت راست میگه صدات شبیه مهستیِصداشو اینجوری نازک میکنه میخوام خفش کنم انقدر بامزه میشهاخر انقدر غر زدم این چیه قدیمیه فلش من بزار اهنگاش خوبه گذاشتیم من کمی شونه هامو تکون دادم اما اون اهنگ خاطره ها اخرم نخوند بیشتر اهنگای ما مربوط میشد به صدای بابک جهانبخش یادش بخیر چقدر این البوم تو ماشین تو زمستون که همسری میومد دنبالم پارسال گوش میدادیم بگذریم تا باز اشکام سرازیر نشدنتو را کلی باهم حرف زدیم یعنی مثل همیشه من حرف میزدم بیشتر همسریم گوش میداد که بیشتر راجبه بحث های خانوادگیمون بود الان میتونم به طور قاطع بگم همسری عمو دایی خاله عمه..منُ با خصوصیات اخلاقی کاملا میشناسهمنم کمی خانوادشون رو میشناسم فقط چون اسم دوتا عموهاش شبیه(فرزاد فرامرز)من همیشه باهم اشتباهشون میگیرم خودم اسمشون رو تغییر دادم گذاشتم عمو اولی عمو دومیتا برسیم یونی یه کمی میوه خوردیم راجبه نماز خوندن حرف زدیم من امر به معروف نهی از منکر انجام دادمجلوی در دانشگاه گوشیمو که یکی دو روز بود شارژ نمیشد دادم همسری تا من میرم میام ببینه درست میشه براش دوتا شلیل گذاشتم گفتم زودی کارارو انجام میدم میام بهش گفتم چون دیگه داری میری سربازی نمیتونی بیای دنبالم وقتی من کارام تموم شد مثل وقتایی که میومدی دنبالم اس بده بگو رسیدم گلم یه جوری طبیعی هم نقش بازی کن که مثلا واقعی اومدی دنبالم الان منو نرسوندی همسری هم میخندید میگفت ببین ما گیر چه کسی افتادیم خدابعد از اینکه نفسیم گفت باشه خیالم راحت شد شاد خندون رفتم داخل یونی به دفتر طبقه دوم نرسیده بودم همسری زنگ زد گفت من الان دفتر حراستم گوشی زدم به برق داره شارژ میشه وااااااای خوشحال شدم تشکر کردم اصلا مهندس به اقای من میگن سه سوت تا من رفتم درست کرد قربونش برم من روز قبل هر کاری کردم شارژ نشد تو پریزای مختلف امتحان کردم شارژر عوض کردم....انگار گوشیمم مثل خودم بهونه عشقم رو داشت تا رسید دستش حالش خوب شدشکلکهای پادشاه و ملکهزودی امضا بازی کارنامه رو انجام دادم مثل روزایی که همسری میومد دنبالم دوست داشتم مو به مو اجرا بشه519213_800179.gifبه همسری اس دادم گفتم یه اس بده به من بگو من رسیدم گلم ایشونم خیلی طبیعی مثل وقتایی که میومد دنبالم اس داد منم گفتم wc هستم الان زودی میام تو دستشویی بازم خیلی طبیعی جوری که خودمم شک نکنم519213_800179.gif مثل همیشه جینگیلاسون تمدید کردم مقنعه رو درست کردم اومدم بیرون از بوفه پفک دوتا بستنی با طعم اب هویجی اب میوه....گرفتم به همسری تاکید کرده بودم جای همیشگی پارک کنه که از دور میام ببینمش جلوی در حراست خودمو تو اینه دیدم اومدم پیش همسری گفتم به به سلام کی اومدیعشقمم سلام کرد نشستیم تو ماشین پیش به سوی خونه گفتم خیلی وقته اومدی عزیزمببینم پشت صندلیُ برام گل اوردی یا نههمسری هم این وسط به اینکه همچین خانوم خولی داره میخندیدبستنی باز کردم بخوریم نفسی میگفت بگیر پایین کسی نبینه برادران انت**ظــــــــــــــامی ببینن میگیرنمون توبیخ میکننمنم کیسه خوراکی ها و گرفتم بیرون از پنجره گفتم بیاید ما رو بگیرید نفسی هم فریاد که خوراکی ها رو بیارتو فافابستنی ها رو خوردیم همسری می ریخت روش گفتم باز پیشبندت رو نبستی عزیزم اخر بستنیُ هم دادم همسری میل کرد دستم کثیف شده بود زد کنار اب حوله اورد دستامو شستم عاشق این وسواس بازیاشم هرچی همسری در اینجور امور وسواس من برعکسشمحالا دنبال دوقطره بستنی بود که من ریختممنم شدم اقای همسر به زبون ایشون که به من میگه برای تولدت در اینده ماشین میخرم خونه میخرم همه چی میزنم به نامت.....بعد گفتم اره الکی میگی دیگه الان داری زیر زبونی نوچ نوچ میکنی بعدنم حتما برام ماشین میخری اما از این ماشین بازی کنترلیانفسی هم میخندید میگفت ببین چه لوسِهاتو راه تا جایی که شد خوراکی میل کردیمبادوم زمینی بازهم به یاد روزهایی که عشقم میومد دنبالم براش گرفته بودم زیاد زیاد بادوم میذاشتم تو دهنش میگفت خفه میشما کم بزار گفتم نه بخور من میدونم تو میتونی تو تواناییشُ داری دودفعه همسری دوتا راننده رو مورد لطف قرار داددومی که بهش گفت بووووووق راه برو دیگهمنم که این مواقع فقط میگم اِ ولش کن بابا کاری نکرد تقصیر تو بود تا بلکه بی خیال ادامه ماجرا بشه همسری تا حالا دعوا نکرده با کسی چندبار لفظی بوده که اونم تقصیر اونا بوده فکر کنین وسط اتوبان داره با چهل تا سرعت میره راه هم نمیده همسری هم مورد لطف قرارش میده اما چون من پیششم حرف بد نمیزنه چون میدونه زود یاد میگیرم و مثلا وسط مهمونی شوخی با دخترعمو از دهنم در میره و جو میره تو سکوت همیشه از حیوانات استفاده میکنه وقتی که طرف اعصابش میریزه بهم منم میگم نوچ نوچ بی ادبحرف زدیم برای هم اهنگ خوندیم من همون اهنگ رپ خوندم که همسری وقتی میخونم خیلی خوشش میاد(نفس جون گوشتو بده به من دس دس نکن زیاد همه میدونن نیس رو دستت فرهاد پای حرفش هستش منو تو باهم توپـــــــیـــــم...519213_800179.gif)هی به همسری گفتم بزن کنار چاقو بیار یخمک ببر میخوام نوش جان کنم گفت چاقو ندارم اخر اب شد منم به وسیله دندون های عزیزم گوشه یخمک گاز گرفتم و میل نمودیممن با یخمک شکلک بازی کردم همسری هم درحین رانندگی نگاه میکرد میخندید بعدم منُ هی قلقلک میداد میگفتم بسه باز میگفت نه یه ذره دیگه ببین میرم سربازی بعدا دلت برام میسوزه باز قلقلکم میدادمنم میخندیدم میگفتم بسه دیگهمامان زنگ زد گفت کجایی گفتم نزدیکیم رفتیم پارک یه کمی راه رفتیم به همسری عکس نشون دادم با گوشی بازی کرد بهش گفتم سری بعد گوشی میدم دستت ببر خونه بازی کناخرم نزدیک خونمون پیادم کرد از خوراکی های مونده من خلالی برداشتم همسری هم پفکُ ازش تشکر کردم گفتم خیلی خوش گذشت دیگه تو دلم نموند که اخرین بار نیومدی دنبالم مخصوصا با اون فیلمی که اجرا کردیمرسیدم جلوی در بابای بازی کردیم برام بوس فرستاد از دور رفت

ادامه مطلب بدون رمز بخاطر خاموشای عزیز

عشقنامه:اون لحظه ای که خیره شده بودم به روبروم داشتی حرف میزدی به گوشم حواسم میگفتم این ثانیه ها رو خوب بخاطر بسپارید که دیگه تا مدت ها این صدا این راه این کنارهم بودن تو این مسیر این لحظه نیست خوشحال بودم از اینکه عینک دودی زدم تو اشکی که تو چشمم حلقه زد ندیدی تا ناراحت بشی وقتی با عصبانیت به اون راننده حرف میزدی من نگران بودم که اتفاقی نیفته خیره شده بودم بهت بعد از دور شدن اون ماشین زود برگشتی بهم لبخند زدی گفتی چطوری گلم خیلی کیف کردم از این حسم که بهم میگفت ببین مردی که میتونه عصبانی بشه برای همه... اما برای تو همیشه مهربون بوده هست حتی موقع عصبانیتم حواسش به تو هست وقتی سرت رو از سمت شیشه کنارت برگردوندی اون ماشین دور شد تو اون فاصله ی کمی که میخواستی سرت رو بچرخونی سمت من جای عصبانیت یه لبخند اومد رو لبت جای اون مرد عصبانی زود شدی همون پسر لوس من که عاشقشم با صدای بچگونه برگشتی گفتی چطوری گلم یه بوس بده ببینم من هیچ وقت از نگاه کردن بهت وقتی داری رانندگی میکنی حواست نیست خسته نمیشم هیچ وقت این نگاه برام تکراری نمیشه بیشتر از جونم دوست دارم مرد مهربون من



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, :: 23:21 :: نويسنده : فافا

                                                                                                                      

 عید سعید فطر به همتون تبریک میگم دوستای نازنینم ایشالا طاعات عبادتای همتون قبول باشه

دوستای عزیزم خیلی وقتِ به فکر اینم که صندلی داغ برگزار کنم ببینم میتونید جزغالم کنید یا نه منتظر سوالاتتون هستم

و اینکه بگید به نظرتون من چه جوری هستم از نظر شکل ظاهری و اخلاقی برام جالبه بدونم طرز فکرتون راجبم چیهو تا چه حدی درست گفتید یا نه در جواب کامنتاتون میگم اسم کسی رو که حدسش نسبت به بقیه به من نزدیکتر باشه رو هم اعلام خواهم کرد


 

 
یک شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, :: 23:19 :: نويسنده : فافا

سلام به بهترین دوست خودم و دوستای صندوقچه ما عبادتاتون نماز روزه هاتون ایشالا قبول باشهدیروز وقتی دیدم ماه عسل اون چهارتا دوقلو رو اورده تو دلم گفتم این مثلا کجاش جالبه کاش یه روز من و همسری بریم تعریف کنیم چه روزهایی باهم بودیم بعد ما از اون محل رفتیم فاصله افتاد بینمون بعد از چهارسال باز بهم رسیدیم تا الان قسمت دوم برنامه رو دیدم اونجایی که مرد گفت سرکوچه یواشکی صبر میکردم تا بیاد یا گفت چندسال فقط با چشم بدون هیچ کلمه ای حرف های هم رو میفهمیدیم یاد خودمون افتادم بغض تو گلوم جمع شد ایشالا همه عاشقای واقعی بهم برسن اون خانوم اقا هم خوشبخت بشن چین چروک گوشه چشم اون مرد برای انتظار کشیدن رسیدن به عشقش واقعا قابل ستایش بود باشد که جوون های  زمان حال ببین متوجه بشن وقتی از استایل طرف قیافه طرف ماشین عابربانک طرف خوشت میاد در اصل اونا به دلت میشینه فکر میکنی شد مرد زندگیت اسم اون حسی که به پول...طرف داری رو میزاری عشق بدون عشق نیست یه چیز دیگس عشق یه چیز مقدسیِ و من معتقدم خدا نصیب هرکسی نمیکنه خوب بریم سراغ ماجرای خودمون اون روزی که مهمون داشتیم من ژله بستنی رولی برای اولین بار درست کردم همه خوششون اومد منم که دلم نمیاد چیزی رو که یاد گرفتم درست نکنم همسری نخوره تصمیم گرفتم برای همسری مامان2 درست کنم که ببینن چه عروس هنرمندی دارندوتا بسته ژله بستنی درست کردم اما نمیدونم چرا خوب نشد کلی سرش وقت گذاشته بودم با دقت کار کرده بودم اما نشد منم لجم گرفته بود شدیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدبه خودم گفتم من این همه زحمت کشیدم باید یه جوری اینُ به خورد نفسی بدمهمینجوری که ایستاده بودم خیره شدم به ژله بستنی وا رفته تا یه فکری به سرم زد عملیش کردم در اخر خوب از اب دراومد اول اسمش رو گذاشتم ایس پک فافا بعد دیدم خوشم نمیاد تکراریه شد لیوان ویتامین فافاگذاشتم طبقه بالای یخچال یه چیزی هم گذاشتم جلوش که از دید خانواده پنهان بمونه هوس خوردنشو بعد از افطار نکننالبته یه کمی که مونده بود تو سه تا لیوان دیگه درست کردم برای بابا مامان داداشی که خوردن خیلی خوششون اومد اما در مقایسه با لیوان سفارشی که برای همسری درست کردم کم بود اخه اونا قبلا خورده بودن اما عشقم چی به خودم گفتم ببین این همه برای اولاد ادم زحمت بکشه بعد اخرم عروس داماد میشه میره همسرشو بیشتر از پدر مادر دوست داره مثل خودمالبته من مامان بابامو خیلی خیلی خیلی دوست دارم جونم به جونشون بستس اما خوب همسری رو بیشتر دوست دارم اصلا یه حس قلبی جداگانه بهش دارم و ایشونم به من داره خیلی شده که همزمان بهم اس دادیم یعنی تو یه لحظه وقتی از هم دوریم به سمت گوشی  رفتیم بهم اس دادیم وقتی همزمان پیامکامون بهم رسیده دیدم همون لحظه ای که پیام ارسال شد به دستم رسید به ثانیه نکشیده اس همسری بهم رسیده گفته سلام گلم خوبی کجایی یا وقتی ناراحتِ هرکاری کنه که ناراحتیشو ازم پنهان کنه نخواد بهم بگه من حتی پشت اس بدون اینکه صداش رو بشنوم حس میکنم که ناراحته وقتی دلم یدفعه شور میزنه مطمئنم الان یه اتفاقی براش افتاده زود اس میدم یا زنگ میزنم میبینم دلشورم بی مورد نبوده

 قرار بود روز عشقمون بیست یکم یعنی شنبه باشه اما چون ما پیش مادربزرگم مونده بودیم تا ازش مراقبت کنیم  و مهمونداری کنیم از مهموناش و اینکه جای خواب منم عوض شده بود تا صبح بیدار بودم حسابی خسته شده بودم خلاصه قرارمون عوض شد با اینکه خیلی دلمون بهم تنگ شده بود افتاد یکشنبه تا من بخوابم استراحت کنمیکشنبه صبح بیدار شدم بعد از حموم جینگیل کردن با تاخیر نیم ساعتِ رفتم پیش عشقم بهش گفتم دیدی مثل همیشه زود اومدم پیشت گفت بعله پنج دقیقه هم زودتر از ساعت مقرر اومدیخوب به من چه اصلا من هرکاری میکنم نمیشه زود حاضر بشم راه کار دارید ارائه بدید لفطن همسری چندسالِ تا حالا حتی یکبارم بهم غر نزده شده یک ساعت نیم منتظرم مونده تا بیام اونم سر قراری که از یه هفته قبل مثل همیشه برنامه ساعتش رو مشخص میکنیم و بدتر اینکه من تمام این معطلیم سر حاضر شدن خودم اکثرا نه چیز دیگه مثلا یدفعه میرم دوش بگیرم زمان از دستم میره میام میبینم یکساعت طول کشیده و قرارمون ساعت یازده بود که من اونجا باشم تازه از حموم اومدن شده یازده ربع و وقتی به همسری اس میدم میگم من هنوز حاضر نیستم حتی تو تابستون وقتی هوا خیلی گرم بوده گفته اشکالی نداره عزیزم موهاتو کامل خشک کن بعد بیااین درصورتی هستش که خودم با اینکه تا حالا پیش نیومده شک ندارم اگه من حاضر باشم  صبرکنم تو گرما حالا نیم ساعت یا یک ساعت نیم هم نه یکربع منتظر همسری بمونم نیاد اخمام میره تو هماما همسری چی همیشه با این مهربونیش منُ خجالت زده میکنهتا همین الان حضوری این کار همسری رو به روش نیاوردم که تو خوبی مهربونی اینجا این صندوقچه تنها جایی هستش که میتونم این حرفارو به همسری بزنم ازش تشکر کنم بگم وقتی نمیگم ممنون از اینکه منتظرم موندی و حتی یکبارم یه اخم کوچیکم تو این پنج سال هیچوقت رو صورتت نیاوردی برعکس بهم خندیدی دیر اومدن تاخیر همیشه ی این چندسال منُ به خنده گرفتی با لبخند بهم سلام کردی دستامو گرفتی دلیل این نمیشه که این مهربونیتُ نمیبینم اتفاقا خیلی خوب میبینم اما دوست دارم شیرینی بعضی چیزا تو نگفتن به رو نیاوردناشون برام بمونه علنی نکنمشون اما این بدون تو بهترین مرد دنیایی برای من

تا برسیم پارک همسری دوتا کتاب عمومی خودش رو داد بهم که ترم های بعد لازمم شد دیگه نخرم من میدونم چرا کتابارو الان داد نذاشت ترم بعد بده اما به روش نیاوردم اش تَلخینِ که برای اراکی های عزیز هستش مامانم از یکی یاد گرفته بود شب قبلش درست کرد منم چون توش سیرابی داشت میدونستم همسری دوست داره به مامان گفتم براش بریزه ببرم که کمم بود چون من لحظه اخر یادم افتاد بگمCool Shades Smileyاز ماشین پیاده شدیم رفتیم یه جای دنج پیدا کردیم رو کردم به همسری گفتم اصلا من باهات قهرم اولا میخواستم بشینم اول چِک میکردی ببینی رو صندلی اگه گردخاک داره پاک کنی بعد میذاشتی من بشینم الان توجه نکردی اصننفسی هم خندید گفت چه لوس شده این دخمله الان خودم دیدم معلوم تمیز چیزی دیگه نگفتم منم نشستم لیوان ویتامین فافا رو دراوردم همسری چشماش برق زد ازم گرفت شروع کرد به خوردن گفتم اصلا ژله رولی دیدی خراب شد فقط تونستم همین که رو لیوان گداشتم رو بپیچم گفت بعله چه جوری درست کردی خیلی خوشمزس وای این گردوهاش که بینش ریختی خیلی دوست دارم منم یه چشم ابرو اومدم گفتم نمیشه بگم بالاخره بعد یه فرقی بین من و شما باشه یا نع عزیزملیوان میخواستم بزارم تو کیسه همسری دستش خورد افتاد رو صندلی گفتم اگه میشکست مامانم حالتو میپرسیداما خودم میدونم مامانم انقدر داماد دوسته که خدا میدونه همیشه به همه میگه عروس داماد من مثل بچه هام میمونن منم اعتراض میکنم داماد حالا اشکالی نداره اما عروس نباید مثل ما باشه اندازه ما دوستش داشته باشیساعت خوشگلم رو چون تنگش نکرده بودم ننداختم همسری گفت ساعتت پس کو هااااااااااااانعکس تولدم که با کیک خوشمل انداخته بودم با عکس های دیگه رو به همسری نشون دادم بعد میوه خوردیم رفتیم سمت شیراب خوری یه اقا کنار شیر اب رو صندلی نشسته بود من اب خوردم همسری رفت اونور گفت زشت ماه رمضونه نمیخورم حالا تشنش بودا هی من میگم بیا اشاره میکنم نمیاد پشتش رو کرده به من فکر کرد نمیتونم پیش پیرمردِ صداش کنممنم با صدای بسیار ممعمولی گفتم بیا اب بخور دیگهکه با چشم غره همسری روبرو شدم رفتم پیشش گفتم بیا دیگه مگه تشنت نیس تازشم فکر کردی من نمیتونم صدات کنم پشت به من وایسادی فکر کردی خجالت میکشماخه من نمیدونم اب خوردن ما به کسی چه ربطی داره شاید یکی نمیتونه روزه بگیره مریض معده درد داره بیماری خاصی داره اما این نفس خان ما با اینکه اطراف خلوت بود بخاطر اون اقا که فکر کنم خودشم روزه نبود اب نخورد تشنگی رو تحمل کردیه کمی قدیم زدیم همسری منُ رسوند تا نزدیک خونه اقای همسایه جلوی در ورودی بود بنابراین منم مثل یه خانوم که اون اقایی که با ماشین از جلوش رد شد نمیشناسه رفتم داخل خونهو در اخر باید بگم نظراتتونو راجبه سایز حروف بگید که این  بهتره یا سایز کوچکترعاشق این شکلک شدمباشد که روزی سه تا دختر من اینجوری دورم بالا پایین بپرن

از اونجایی که دلم نمیاد خواننده های خاموش ناراحت کنم اینم عکس لیوان ویتامین فافا

عشقنامه:الان دوست دارم پیشم بودی میچلوندمت نیشگونت میگرفتم موهاتو میکشیدم کجایـــــــــــــــــــــــــــــــــــی شما مرد من دلم برات . انقدر شدهدوووووووووووووووووووووووووووووست دارم بیشتر از تمام ادمای دنیا بووووووووووووووووووووووووووووووووووس محکم برای عشقممنی که همیشه میگفتم زن باید تو زندگی اینجوری باشه اونجوری باشه زندگی باید رو زن سالاری بچرخه...اونروز به دوست دوران دبیرستانم با افتخار گفتم من یه مردذلیل به تمام معنام مردی که تو باشی با این همه مهربونی بزرگواری براش جون فدا کردن هم کمه

در میان تمام مردهای دنیا کافیست پای تو در میان باشد نمیدانی زن بودن برای تو چه عالمی دارد مرد من

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...