چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:, :: 22:48 :: نويسنده : فافا
اگه گفتید امروز چه روزیه؟تولد یک سالگی صندوقچه ی خوجل موجل ما یعنی من و نفسیم هستش پارسال این موقع ها بود که قبل از مسافرت و درست شب عقد مامان بابا این وبلاگ به متولد شد تا تقدیم بشه به عشقم خیلی اینجا رو دوست دارم یه جای امن برای ثبت تمام خاطرات روز عشقی های من و همسری هستش تا بعداً وقتی بهم رسیدیم کنارهم بشینیم تمام خاطرات باهم بودنمونو بخونیم دوست دارم اگه خدا بهمون عمر داد زنده بودیم روز عقد روز عروسی حتی روز به دنیا اومدن جیگمل مامان اینجا بنویسم علاوه بر این به همتون عادت کردم برام مهم شدید باید روزی دو سه بار به همتون سر بزنم خوب بودنتون برام مهمه اینکه شاد باشید خوش باشید وقتی یه مشکلی براتون پیش میاد واقعا از ته دل نگرانتون میشم برای تک تکتون یه حرفایی دارم که میام فردا همین جا در ادامه مینویسم.......دوستون داره فافا
سه شنبه 20 خرداد 1393برچسب:, :: 20:33 :: نويسنده : فافا
مسافرت خوبی بود جای همتون باهم مخصوصا مخاطب خاصم خالیهمونطور که تو پی نوشت پست پایین گفتم با اینکه لابی هتل وای فای داشت اما من هرکاری کردم نشد قبل از رسیدن همسری به خونه دسترسیشون به وبلاگ اون سوال پاک کنم و همسری علاوه بر سوال کامنت های خصوصی رو هم مطالعه کردناصلا پنهان کاری به من نیومدهیعنی چی اخه لوکس بلاگ چرا تو نباید وارد مدیریت بشی خنگ بشی گذاشتم از اینجا رفتم حالت جا میاد بی تربیت جمعه نیمه شعبان از همین جا این روز به همتون تبریک میگم ایشالا اقا امام زمان اول به هممون سلامتی بده بعد حاجت دل همتون رو بده حاجت ما رو هم بین حاجت های شما یه نگاهی بندازهپنج شنبه شب یعنی پس فردا طبق هرسال کوچه بابابزرگم جشن برگزار میشه برای میلاد امام زمان خیلی هم خوبه خوش میگذره کلی قاقالیلی میدن مراسم مولودی در انتها بعضی وقتا پای کوبی دارن جواناناتیش بازیم دارن منم که درسام تلنبار شدن روهم تازه یه مقاله هم باید ایمیل کنم به استادم که هنوز هیچ کاریش رو انجام ندادناز اونورم جمعه عروسی دعوتیم و من دوست دارم در هردو مراسم شرکت کنم خیلی هم دوست دارم این ترم معدلم بالا بشه حالا دلیلش رو اگه معدلم بالا شد بهتون میام میگم فردای عروسی یعنی شنبه و همچنین یکشنبه امتحان دارم اخه یکی نیست بگه استـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد اخه کی برای اندیشه اسلامی 1 170صفحه درس میدهادم میمونه چی بگه بعضی استادا ماه( رویا جون) بعضی استادا اینجوری چندشناکیه کمی از مسافرت بگم برم سر درسم مسافرت که بودیم مسابقاتی برگزار میشد که من و مامانم درتمامشون حضور داشتیممثل تیراندازی دارت والیبال طناب کشی وسطی فوتسال.. جایزشونم کم بود اما همین که فعالیت داشتیم کلی کیف داد خانوادگی 60هزارتومن بُن بردیم و دوتا جایزه که یکیش بخاطر دل نوشته ای بود که من نوشتمو از این 60 تومن هم 30 تومنش رو من بردم به همسری اس دادم خانومت 30تومن برده میگه اگه چند روز دیگه اونجا بمونید جهازتو کامل میکنید میتونید به خانواده های مستمند اونجا هم کمک کنیدبه مامان این حرف همسری گفتم کلی خندیدتو این سفر برای اولین بار من رفتم تو دریا نشستم نه دورا شاید نیم متر با ساحل فاصله داشت اخه من از اب میترسم حالا میخواد اب دریا باشه یا اب وان حموم یا جکوزی استخرهمش هم تقصیر مربی دوران بچگیم هستش تو دومین جلسه فافای ده سال نیمه رو فرستاد چهارمتریاین کارش باعث شد من هنوزم بعد از گذشت ده سال از اب بترسمتو مسافرت من مامان رفتیم دوچرخه سواری تو پیست بانوان مامان یه دور زد رفت منم دور اخر بودم فضا باز خنک بود اومدم طبق عادت رو رکاب بلند بشم رکاب بزنم که یدفعه رکاب از زیر پام در رفت خوردم زمین دسته چرخ یه سمتش پلاستیک نداشت اهنی تیز بود افتادم میخواست بره تو صورتم صورتم رو کشیدم رفت تو گردنم ضعف کردم چنددقیقه همونجوری بودم بعد پاشدم خودمو تکون دادم دست زدم به گردنم دستم خونی شد با شال گردنم رو قایم کردم مامانم نبینه صدام کردن نوبت مسابقه من بود بازی کردم بعد دیدم مامانم حواسش به بازی بقیس یواشکی رفتم تو اینه ببینم چی شده دیدم گردنم خون خالیهمامانم صدا کردم کلی دعوام کرد که چیکار میکنی با خودت با کمک یه خانم دیگه زخمم با بتادین شستن چندتا از خانوما بخاطر اینکه ملاحظه مامان کردم چون بازی داشت بهش نگفتم روحیش خراب نشه افرین بهم گفتنبعد اومدیم تو اتاقمون دیدم استخونمم معلومههمسری هم من نمیدونم حواسش کجاست که پیشونیش گرفته به ظرفشویی پاره شدهالانم باید یه لباسی بپوشم که کتف گردن زخمیم معلوم نشه برای عروسیپوستمم سوخته با افتاب و چای جوش کلاٌ من و نفسی داغون شدیم فکر کنم به خاطر عکسای پست قبل چشم خوردیم با چندتا عکس تو همین پست میام به زودی عشقنامه:گردن کتف شکستتیم اقا بالاسر پی نوشت:نفسیم زحمت مقاله رو به طور کامل متحمل شد قرار سرچ کنه مرتب کنه بفرسته به استادم تا من راحت به درسام برسم فقط موضوع تحقیق من گفتم مرسی عشقم که انقدر مهربونی زبونم لال تو رو نداشتم چیکار میکردمگوشتُ بیار دوست دارم ادامه مطلب ...
چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:, :: 13:23 :: نويسنده : فافا
سلام به عشقم که الان در مسافرت به سر میبره با دوستان و خانواده گرامی و سلام به دوستای خاموش روشن خودم که ما رو همیشه همراهی میکنن خوبید جیگملامن همون روز دوازده اپ کردم اما یهو همش پرید دیگه کم کم باید به فکر تغییر جا یا تو بلاگفا یا پرشین باشماگه اطلاع دارید کدوم بهتره بهم بگید مرسیفیلم سر به مُهر دیدید اگه ندیدید مثل من دانلود نکنید برید بخرید ببینیداز اینش خوشم اومد که دختر داستان وبلاگ نویس بود بد یه جا با دوستای وبلاگیش قرار عصرونه میزارن تا همدیگرو ببینن موقع دیدن فیلم همش تو این فکر بودم کاش میشد ماهم یه جا قرار بزاریم همدیگرو ببینیمو بعد بدون معرفی حدس میزدیم که از بین ما مثلا دریا رویا میشا خانوم گل....کیا هستن مهمتر از همه خودم که باید دقت میکردید حدس میزدید بین این همه خانوم وبلاگ نویس کدوم فافای نفسی هستشبا درس دانشگاه چیکار میکنید من که نزدیک چهارصد صفحه کتاب دارم باید بشینم برای امتحانا بخونم یه درس خوندم سه تا موندهدر این بین خانواده به فکر مسافرت افتادن فردا اگه خدا بخواد عازم شمال هستیم به قول شاعر که میگه بیخیال فردا ما هم باید در مسافرت بیخیال درس بشیماگه خانواده عمو باهام بیان کتاب نمیبرم اگه نیان میبرم بخونم اخه دیگه صبح تا شب که بیرون نمیریمراستی سه تا روز عشقی عقبم اما گفتم حالا این قرار اخر رو بنویسم که تازس تا بعدا برسم به روز عشقای قبلیاین مدت یا مهمون برامون اومد یا کار پیش اومد نمیشد اپ کنم اما بدونید من همیشه دلم اینجاس حتی اگه کارم داشته باشم شده ده دقیقه وقت میزارم در روز همه ی دوستامو روزی دو سه بار چک میکنم ببینم در چه حالی هستنخوب این از شرح حال ما حالا پیش به سوی ثبت روز عشقی دیگر اول از همه این بگم دوست جونیا من یه سوال دارم از همتون(خانوما)من فکر میکنم شاید من بیش از حد حسودم یا خودخواهم نمیدونم چون مثلا وقتایی که همسری با خانواده یا دوستاش مثل الان میره مسافرت یا بعضی وقتا که چند روز با پسر عمش میره خونه عمو...میمونه با اینکه روزی پنج شش بار اس میده حالم رو میپرسه یه کمی هم باهم حرف میزنیم اما همین که مثل روزای دیگه زیاد پیشم نیست فکر میکنم الان پسرعمه یا دوستاش دورش رو گرفتن باعث میشن باهم کمتر باشیم حسودی میکنم بهونه گیر میشم میخوام بدونم شما هم نسبت به همسراتون این حس رو دارید یا اگه همسردار بشید اینجوری میشید یا مشکل از منِ تا خودم رو اصلاح کنماخه وقتایی که من میرم مسافرت یا خونه عمه عمو میمونم شده خیلی کم با همسری حرف بزنم باهم باشیم چون بقیه نمیزارن میگن چیه همش با گوشی هستی اما همسری اصلا اعتراضی نمیکنه حتی خیلی رعایت میکنه میگه عزیزم راحت باش بهت خوش بگذره اما من اینجوری نیستم همش دوست دارم همسری مثل همیشه همه ی وقتش برای من باشه شاید این چند خط تا اومدن نفسی از سفر پاک کنم پس زودی مشورت بدیدشب قبل از روز عشقمون من تا ساعت سه بیدار بودم سر به مهر نگاه میکردم صبح از ترس اینکه خواب نمونم یه بار شش از خواب پریدم یه بار هشت که دیگه بیدار شدم برای همسری میوه شستم بعد حموم رفتم جینگیلاسیون انجام دادم رفتم پیش عشقم از دور نفسی منُ ندید سرش پایین بود داشت فِلَش ماشین درست میکرد رفتم نزدیک شیشه که پایین بود گفتم اِاِاِهم یعنی خبردار باش که خانوم خوشگلت اومدراه افتادیم به سمت پارک اول بستنی خوردیم که نفسی از بستنی خوردن خانومش تعریف کرد گفت نگاه چه قشنگ بستنی میخوره بعدم بلال خوردیم من عکسایی که از خونه جدید عمو گرفتم نشون همسری دادیم که گفت چرا شبیه مسجد پساین خونه عمو ماجرا داره به نفسی گفته بودم این عموی من با اینکه وضع مالی خیلی خوبی داره کارخونه دار هستش اما اصلا دوست نداره امروزی زندگی کنه تا حالا دو دست مبل گرفتن اما خوشش نیومده رد کرده اخری که خیلی قشنگ بود همرنگ فرشاشونم اجری نارنجی بود رد کرد رفتچون همه چی باید به میل خودش باشه به حرف کسی گوش نمیکنه حالا مهمونا نمیتونن رو زمین بشینن مشکل خودشونه مهم اینه صاحبخونه راحت باشهبعد از اینکه همسری به خونه عموی بنده خندید باهم حرف زدیم عکس دوستم همسرشو که برام فرستاده بود نشون دادم گفت دوستت چه زشته باز گفت بده یه بار دیگه ببینم منم سری عکس اوردم دید گفت ببین حالا گفتم زشته هی میاره نشون میده اگه میگفتم مثل اون یکی دوستت چه خوشگله نشون نمیداد بعد از اینکه یه کمی میوه خوردیم نفسیم گفت بریم داخل پارک از ماشین پیاده شد اما من نشستم تا در رو برام باز کنه از پشت شیشه به من نگاه میکرد میخندید در باز کرد منم دستم رو مثل پرنسس ها که براشون میگیرن تا پیاده بشن گرفته بودم نفسی هم میخندید میگفت لوس پاشو دارن خانوما نگامون میکنن منم پیاده نشدم تا دستم رو گرفت مثل پرنسس ها پیاده شدم رفتیم داخل پارک جای بوسم رو لپ های همسری بود پاک کردم بعد رفتیم نفسی اب خورد نشستیم روی پله های الاچیق همسری هم مشغول بازی شد منم در حین نگاه کردن به بازی همسری به بازوهاش چسبیده بودمدستم رو انداختم دور کمرش که دیدم اصلا نمیتونم کامل بگیرمش ماشالا هر روز ورزشکاری تر میشه پسملمگفت دیگه نمیخوام برم باشگاه گفتم نه مگه دست شماس دست خانومته باید برییدفعه ای بغلم کرد که دوتا خانوم پشت سرمون بودن فکر کنم دیدن ما رو یه لحظه بود اما از چشم های هموطنان هیچ لحظه ای از دست نمیرهتم من اجری نارنجی بود مانتو اجری مایل به نارنجی لاکم نارنجی رژم نارنجی دوتا گل سر توپی ریز نارنجی هم زده بودم یه کمی از پایین موهامم نارنجی کرده بودم که همسری خوشش اومد نفسی هم تیپ سرمه ای زده بود یعنی این تیپش انقدر بهش میاد میخوام یه لقمش کنمدستمُ گرفت بلند بشم منم از فرصت استفاده کردم یه ذره رفتم بغلش اخه خیلی وقته اصلا یه دقیقه هم بغلش نرفتم شاید قبل از عید تا الان شایدم بیشتر باشهداشتیم سوار ماشین میشدیم همسری نمیدونم چرا دستم رو کشید خیلی دردم اومد مور مور شد دستمنفسیم هم میگفت چی شد بابا ببخشید منم میگفتم دردم اومد منو زدیتو ماشین یه ماجرایی رو تعریف کردم که نصف نیمه یادم بود هی میگفتم این نه اهان اون نه یکی مثل این عشقمم خندید گفت مثل این خول خولیا دیوونه ها تعریف میکنی ادامه میوه ها رو پوست کندم همسری میل کردن خیار به شکل موز پوست میگرفتم یادم رفت براتون عکس بندازم ببینید زیر زبونی ارومم میگفتم والاع همش میخوره نه یه تشکری نه چیزی نفسی هم میخندید میگفت دستت درد نکنه عشقم مرسیخیار گرفتم سمت همسری که داشت با موبایل کار میکرد حواسش نبود تا خواست گاز بزنه کشیدم خودم خوردم یه مزه ای میده یه بار سر همین کارامون من با همسری قهر کردم یه بارم ایشون قهر کرد لج همدیگرو دراورده بودیمدیگه وقت رفتن بود همسری ماشین روشن کرد بهش گفتم ماشین پشتمون نیست گفت نه بعد زودی بوسش کردمتو راه سر یه موضوعی که مربوط میشه به زن بچه خیالی که خودم برای همسری اختیار کردم همش با همسری دعوا میکردم میگفتم تو اونو بیشتر از من دوست داری...نفسی هم غش کرده بود از خنده هی منُ میزد بازومم گاز گرفت نیشگونمم گرفت منم دردم اومد گفت از این حرفا نزن تا جیگر نشی لهت کنم رسیدم خونه اما چون شلوغ بود دیگه همسری سرخیابون صبر نکرد مثل همیشه بابای کنیم رفت عشقنامه:عشق من ببخشید اگه بعضی روزا با حرفام ناراحتت میکنم تو باز انقدر خوبی که با اینکه خودت خیلی ناراحت میشی اما ارومم میکنی تا غصه نخورم هزارها هزار دوووووووووووووووست دارم دستاتو میبوسم تکیه گاه من بدون رمز به طور موقت به خاطر اونایی که خودشون میدونن پی نوشت:دوستای عزیزم اگه برای دیدن عکس ها مشکل دارید لود نمیشه سایزش بزرگ اطلاع بدید سایز عکس ها رو تغییر بدم و یه چیز دیگه اینکه چون عادت دارم اول کامنت نفسی رو تایید کنم تا رسیدن همسری کامنتی تایید نمیشه خودتونم لووووووووووووووسید پی نوشت 2:من هرکاری کردم با اینکه لابی هتل wifi داشت نشد وارد مدیریت بشم سوال پاک کنم تا همسری نخونهدیروز صبح نفس خان از مسافرت تشریف اوردن علاوه بر کامنت های عمومی کامنت های خصوصی رو هم مورد مطالعه قرار دادنانگار اصلا نمیشه من چیزی رو از نفس خان قایم کنم ایشالا لوکس بلاگ منهدم بشی با این سیستم .....به زودی ترکت میکنم
ادامه مطلب ...
دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:, :: 19:31 :: نويسنده : فافا
حلقه نازنینمُ که پنج سال بود باهام بود نشونی از طرف عشقم بود گم کردم پنج روزِ دیگه حلقم تو دستم نیست جاش برام خالی میاد میشه دعا کنید پیداش کنم این دومین انگشتری بود که همسری بهم هدیه داد اولیش رو همون چند ماه اول گم کردم این یکی رو برام گرفت خدا کنه پیداش کنم پیش همسری شرمنده نشم البته میدونم بزرگواتر از این حرفاس میگه اشکالی نداره فدای سرت اما خووو خوم خجالت میکشم دیگهدلم برات تنگ شده حلقه خوشگلم پیدا شد دوستای عزیزم ممنون از دعا و کامنت های مهربونتون
سه شنبه 1 خرداد 1393برچسب:, :: 19:21 :: نويسنده : فافا
سلام به عشقم که 23 سالش تموم شد و الان 24 یه هفتشِ خانومش قربون قدو بالاش بره از همین جا هفته گرد تولدش رو تبریک میگم ایشالا سایَت همیشه بالا سر من و بچه هامون در اینده باشه عشقمو سلام دارم به همه ی دوستانی که میان اینجا هر روز به صندوقچه ما سر میزنن و یه تشکر ویژه دارم از اونایی که لطف دارن برای ما صلوات میدن نمیدونید هر سری که امار رو میبینم چقدر حس میکنم دوستون دارم چون با اینکه مجازی هستیم اما برای هم مهمیم این همه مهربونید به ما واقعا لطف داریدخوب بچه ها از عنوان پیداست که ماجرا چی رو میخوام تعریف کنم اول یه ذره از تولد پارسال بگم که در یک اقدامی به نفسی گفتم وای من امتحان دارم میرم یونی روز تولدت پیشت نیستم بخاطر همین ما روز قبل از تولد همسری کیک کادو گل رو تقدیم کردیم و روز تولد رفتیم یونی چون مثلا امتحان مهمی داشتم و اصلا نمیشد نرماما شب قبلش نشستم الویه مواد کیک خونگی میوه وسایل....اماده کردم همسری هم اون وسط اس میداد چیکار میکنی گلم منم میگفتم هیچی بابا دارم درس میخونمهمسری هم که دیگه با این تمارض های من اصلا بویی نبرده بود فرداش که روز تولد همسری بود در راه یونی اس دادم سلام عزیزم تولدت مبارک....ایشونم که خوابالو بودن گفتم چه نشسته ای که بد بری خونه ما وسایل از مامان بگیری بریم مسافرت یه روزه امتحان کیلویی چندِ تولدُ عشق استو اما امسال من دقیقاً از اواسط فروردین به فکر هدیه بودم میخواستم امسال یه جورایی فرق کنه اما زیاد چیزی به ذهنم نرسید تا اینکه گفتم بهتره امسال کادوهامو زیاد کنم همه رو بزارم تو ساک بهش بدم یک هفته مغازه ها رو زیرورو کردم به همه چی دقت کردم اما دیدم اگه من بخوام این کارو کنم اکثر کادوهام تکراری میشه چون مثلا دیگه شلوار ادکلن تی شرت...تو این چند سال به عشقم هدیه دادماز طرفی هم دلم میخواست یه ذره هیجانی سورپرایزی باشه باز نشستم فکر کردم خلاصه تصمیم گرفتم برای جلوگیری از کادوهای تکراری به صورت نقدی هدیه بدم اینجوری هروقت چیزی لازم داشت میره میگیره اما از طرف دیگه دوست داشتم به سلیقه خودمم یه چیزی براش بگیرم بین کادوهام که هفت عدد بود عکسش رو براتون میزارم سه تا کادوی پوچ هم گذاشتم یعنی خالی دوتا جعبه خالی که داخلش نامه نوشتم یکی هم شیشه ادکلن خالی خودمُداخل جعبه پول 23 تا شکلات تلخ ریختم و 23تا دلیل دوست داشتن همسری رو نوشتم به شکل قلب گذاشتم داخل جعبه کادوها رو هم کادو کردم همه رو گذاشتم داخل تور خوجلم یکربع فقط چشمامو بستم چون تمام این کارا از ساعت 9 شب شوع شد تا یکربع به 5 صبح 5 هم اماده شدم پیس به سوی یونیحالا بماند که اخر کار تورم برای کادوها کم اومد نزدیک بود بزنم زیر گریه این یونی رفتن امسال من هم باز ماجرا داشت اول به همسری گفتم اخه اگه من نرم بابا شک میکنه واقعاً هم شک میکرد نمی گفت دختر تو به این سلامتی سرحالی بودی دیشب چطور یهو صبح نمیخوای بری به همسری گفتم من که دارم میرم یونی از چهارتا کلاس دوتاشو میرم تا ساعت یازده بعد شما بیا دنبالم به کمک دوستان هم حضور چهارتا کلاس رو زدموسط کلاس بودم ساعت یکربع به ده دیدم نفسیم اس داد من چند دقیقه دیگه میرسم بیا گوشی رو بده من بازی کنم باز برو سرکلاس منم از کادوها...عکس انداخته بودم اگه میدادم بازی کنه عکس ها رو میدید گفتم نه برو تو ماشین من الان میام حالا مگه استاد درس رو تموم میکرددیگه چند دقیقه اخر رو پیچوندم اومدم بیرون زودی رفتم دستشویی اما اصلا ارایش نکردم گفتم زود برم همسری بیشتر از این تنها نباشه تولدشه عشقماز بوفه خوراکی خریدم رفتم پیش عشقم سرش پایین بود تا رسیدم بهش گفتم سلااااااام تولدت مبارک راه افتادیم سمت خونه تو راه اول بوسش کردم باز تولدش رو تبریک گفتم خوراکی ها رو خوردیم فلش خودم رو که اهنگ تولد چهار صبح دانلود کرده بودم گذاشتم همراه اهنگ خوندم دست زدم میرقصیدم همسری هم میخندید هی تذکر میداد فافا بشین نرقص ماشین پشتمونِ ماشین کنارمونه منم میگفتم امروز روزِ منِ میخوام تا خود مقصد قر بدمبه همسری میگفتم چیــــــــــــــــــه میبینم که منتظر کادوت هستی میبینم که امروز مهربونتر شدی بخاطر کادو ایشونم هی میخندید میگفت لوسُ ببیناکوله پشتی رو گذاشتم رو پام گفتم نگا نکن میخوام چیکار کنم کیک کوچولویی که گرفته بودم دراوردم یه شمع گذاشتم روش یدفعه کوله رو برداشت دید میخواستم خفش کنم مخاطب خاصم رو حیف که تولدش بودشمع روشن کردم باهاش رقص چاقو انجام دادم باز شعر تولد مبارک خوندم همسری فوت کرد گفتم خوووووب حالا وقت دادن کادوهاس یکی از کادهای پوچ رو دادم گفتم باز کن عشقمم با ذوق در حین رانندگی باز کرد دید ای دل غافل این که پوچ چشماش وقتی دید شیشه ادکلن خالیه خیلی بامزه شد منم حالا نخند کی بخند اخه قبل از اینکه کیک دربیارم دستش رو انداخت تو کوله پشتیم گفت هههه دیدم کادوتو با خودت اوردی لو رفتیکادوپیچ دوم رو دادم گفتم حالا این باز کن گفت نه نمیخوام اصلا قهرم دیگهبه شووری گفتم از کجا معلوم اینم پوچ نباشه من همین الان این جعبه رو از شما بیست تومان میخرم قبول یا نه ایشونم زرنگ گفت باشه میفروشم کلاً مسابقه ای راه انداخته بودیم سر این کادوهااخر کادو دوم رو هم باز کرد که یه بسته بزرگ گوش پاک کن بود باز من شروع کردم به خندیدن قیافه نفسیم از دیدن کادوها دیدنی بود واقعاً انقدر خندیدم دل درد گرفته بودم همسری هم میخندید میگفت مسخره ی لوسُ ببینا بعد از به جا اوردن مراسم تولد بسیار باشکوه همراه با کادوهای گران قیمت و باارزش منبه همسری گفتم خوب دیگه من برسون خونمون مراسم تولد تموم شد شووری جونم هی میخندید گفتم چیه اقای محترم تحویل نمیگیری چه توقعی داری از من هااان اصل کار ارزش معنوی کادوها بود عشقمم میگفت به خدا همین که پیشمی روز تولدم برام بسه دیگه چیز دیگه ای نمیخوام منم با فکرای شومی که تو ذهنم براش از یه هفته قبل ریخته بودم تا خود مقصد هی تو دلم میخندیدمگوش پاک کن برداشتم برای نفسی یه سمینار راجبش گذاشتم که برای استعمال خارجی است کلی هزینه کردم بابتش شیشه ادکلن رو هم میتونی بری بدی برات پر کنن دیگه اینا کاری بود که از دستم براومد عخشم حالا منُ برسون خونمون که تولد به پایان رسیده است از اول اردیبهشت دنبال یه جای دنج خوب بودم تا به بهونه ای روز تولد همسری ببرمش اونجا جشن تولد اصلی رو اونجا بگیریم و کاملا براش سورپرایزی باشه در راستای این ایده من یک هفته تمام دنبال کاراش بودم یه روز از راه یونی میرفتم قنادی یه روز میرفتم فست فودی یه روز میگفتم نه رستوران خوبه اما گفتم نه وقت ناهار اکثرا سمت ما شلوغه یه روز گفتم بریم سفره خونه که دیدم به به دقیق همون روزی که این ایده به ذهن بنده خورده برادران با ون ریختن جمع میکنن هموطنان روخلاصه دوتا فست فودی خیلی شیک دنج از بین موارد انتخاب کردم اخر با یکیشون که مدیرش یه خانوم جوون بود هماهنگ کردم که من فلان روز با نامزدم میام کیک قبلش مامانم براتون میاره میخوام سورپرایزی وسط حرف زدن ما سفارش دادنمون کیک با شمع های روشن بیارید اونم گفت باشه اما روز قبلش به من زنگ بزن باز هماهنگ کن منم هشت اردیبهشت به قنادی و فست فودی زنگ زدم گفتم من مانتو روسری صورتی میپوشم ساعت دوازده میرسیم وسط ناهار خوردنمون کیک بیارید گفت باشه به قنادی هم زنگ زدم گفتم چه مدلی میخوام اخه دوتا مدل رو یکی کردم یاداوری کردم که خنگ بازی درنیارن تو نوشته ها دقت کنن حرفی رو جا نندازناما از اونجایی که ادم وسواسی هستم صبح روز تولد قبل از کلاس باز زنگ زدم قنادی که یاداوری کنم کاراشونو شماره رو اشتباهی گرفتم یه خانوم خواب الو برداشت گفت خانووووم اشتباه گرفتید منم عذرخواهی کردم دیگه تو دلش بهم چی گفت ایینه بهش ایـــــشحالا برگردیم به خود صحنه این ماجرای پشت صحنه بودتو راه مشغول رقص خوردن خوراکی ها بودیم که حرف انداختم اره راستی یادته اون هفته گفتم با دوستم رفتیم فست فودی خیلی خوب بود(حالا اصلا من با دوستم نرفته بودیم هفته قبلش الکی و مصلحتی گفتم رفتیم)گفت اره گفتم بیا الانم بریم تولدته میخوام بهت ناهار بدم مهمون من همسری هم اول گفت نه چون مامان جون بابا جون میخواستن بیان خونشون به مناسبت تولدش گفت دیر میشه حالا هی من میگم بریم همسری میگه نه سری بعد میریم اما از اونجایی که من یک فافای باهوش هستم گفتم باشه اما باز بعد از چند دقیقه به یه نحوی راضیش کردم که اصلا شک نکنه براش برنامه دارمنزدیک خونه بودیم گفتم میخوایم بریم یه چند دقیق من برسون خونه سری مانتوم رو عوض کنم یه ذره ارایش کنم میخوایم بریم ناهار خوجل موجل بشم تولدتم هست گفت باشه مامان همون موقع زنگ زد گفت کیک بردم دادم اما بابات زنگ زد گفت امروز زود میام تا یک دیگه خونستدیگه منم اومدم خونه اما مانتومو عوض نکردم کادو برداشتم زنگ زدم به مدیر فست فود گفتم من مانتوم سرمه ای نه صورتی گفت باشه هروقت اومدی یه اشاره بده بدیو بدیو رفتم پیش همسری پیش به سوی سورپرایزینفسیم که از چیزی خبر نداشت کادو رو دید لبش به خنده باز شد گفتم چیه اقای محترم به این نگاه نندازوسط را یه جوری خیلی تمارضی گفتم اَاَاَ کیکت رو حالا چه جوری بدم بابا داره میاد تو یخچالمون گذاشتم عشقمم که مهربون باور کرده بود دیگه تولدش ساده برگزار شده سورپرایزی مثل پارسال نداره گفت اشکالی نداره گلم من میبرم خونه گفتم اخه دوست داشتم باهم کیک میبریدیم شمع فوت میکردی(ایکون فافا ناراحتیان)الکی به هوای اینکه وقت نیس کادوها رو هم با خودم بردم داخل اول من وارد شدم به خانوم مدیر یه چشمک زدم که یعنی اِهم ما اومدیم ایشونم با لبخند همراه چشمک جواب داد کارکناش پنج شش نفری بودن انقدر تابلو به ما زل زده بودن مشتاق دیدن همسری بودن احتمال لو رفتن داشت بوجود میومد از بس من هی زنگ زدم رفتم اومدم همه مشتاق بودن این جنتلمن زندگی منُ از نزدیک ببینن که واسش اینهمه در تبُ تابمرفتم یه جایی رو انتخاب کردم که نفس خان پشتش به سکو میزا باشه خودمم روبه رو نشستم چنددقیقه طول کشید تا دوتایی به تفاهم رسیدیم که چی بخوریم من گفتم دو مدل سفارش بدیم نون سیر هم میخواستم که همسری گفت خوشمزه نیست کلی از ذوقزدگی من خندش گرفته بود گفت مثل بچه ها میمونی هی از این میخوام از اون میخواممنتظر غذا بودیم که خانومه به من اشاره کرد الان بیارم گفتم اره چند دقیقه بعد یکی از پیش خدمتا کیک در دست اومد به سمت ما از همون دور دیدم برخلاف تاکید بسیارم سر اینکه 23تا شمع رو روشن کنن نکردن یه لحظه نزدیک بود همسری سرش رو بچرخونه ببینه که الکی مِنو رو کشیدم جلوش گفتم ای بابا کاش از اینم سفارش میدادیم همسری هم باز داشت به کارای من میخندید که پیش خدمت رسید کیک گذاشت رو میز وای نمیدونید چه لحظه ای بود چشمای نفسیم گرد گرد شده بود با تعجب به من خیره شده بود منم زود گفتم تولدت مبارک انقد شوک شده بود تا کیک گذاشت رو میز درجا شمع ها رو فوت کرد من باز شمع روشن کردم گفتم باید همه شمعا روشن بشه اما چون مامان خانومم شمع ها رو بدجایی گذاشته بود ژله روی کیک اب میشد نشد همه رو روشن کنیم پیش خدمت دوتا ظرف چاقوی بزرگ تزیین شده چنگال یکبار مصرف اورد همسری هم هی میگفت وای این چه کاریه من خجالت میکشم کیک برید من باز همچنان درحال تبریک گفتن بودم کیک گذاشتم دهن همدیگه یه تیکه بزرگ از کیکم دادیم به بچه های اونجا بخورن حالش رو ببرنموقعی که داشت کیک رو می اورد اهنگ دوست دارم گروه سون رو با صدای بلند گذاشت که من وهمسری خیلی دوستش داریم همیشه برای هم میخونیممن اصلا نگفته بودم این اهنگ رو بزران شانسی گذاشتن نفسی هم خیلی خوشش اومد کلی نگاه های عاشقانه ردو بدل کردیم منم هی به شوخی میگفتم ای بابا باخشم نگام نکن دیگه میترسمبعدم نوبت کادوها بود کادو اصلی رو گذاشتم کنار گفتم این اخر باز کن اون چندتای دیگه رو باز کرد از تی شرت خیلی خوشش اومد باز کادوی پوچ بین این سری از کادوهامم بود بعدم ازش عکس انداختم با کادوها اما با کیک یادمون رفت منم عکس نگرفتم چون ارایش نداشتمناهار رو زدیم من از پیتزای همسری خوردم ایشونم از ساندویچ من خیلی چسبید کلی سر غذا خوردنمون خندیدیم سس نمک سرمیز رو که با سرویس اورده بودن نخوردیم من انداختم تو کادوها اوردم سر این همسری تا چند روز بهم میخندیدموقع غذا خوردنم گفت یکی از دوستام با دوست دخترش میره بیرون همیشه میاد به ما میگه اره گرسنم بود اما پیشش چندتا تیکه از پیتزا یا غذام رو نخوردم کلاس داره اما من اینجوری نیستم گفتم اره بابا اونا خولن ما که دیگه از بچگی باهم بودیم دیگه این حرف ها رو باهم نداریم عزیزمبه نفسیم گفتم که چند روز میام میرم این بچه ها دیگه با من رفیق شدن الان یه برنامه دیگه هم برات دارم میخوان بیان این وسط قر بدن بد اشاره میکردم الکی میگفتم بچه ها بیاین دیگه بابارقاصا چرا نمیان شووری جونم هی میخندید میگفت لوس ببیناااابعد میگفت فکر نکن خانومه به توچشمک زد از در اومدیم تو به من زدهمه ی کارکنای اونجا یه جوری باافسوس به نفسیم نگاه میکردن گفتم ببین الان اینا دوست داشتن خانومشون مثل من بود همسری گفت اره الان اینا با خودشون دارن فکر میکنن من حتما از اون بچه مایه دارای خفن هستم تو هم اینکارارو میکنی که خودتو به من بندازیاز اونجایی که لبخونی من قویه دیدم از دور یکی از کارکنای اونجا گفت به نظرت بهشون چند میخوره به من اشاره کرد اون یکی هم گفت پونزده شونزدهمامان اس داد گفت بابات گفت کنسل شد دیر میام خونه لجم گرفت مقداری اما همین که دیدم بهمون خوش گذشت لجم فروکش کرد گرچه کمی عجله ای برنامه پیش رفت نشد لباس عوض کنم خوجل موجلتر بشم برای اقامون روز تولدش اما خیلی روز خوبی بود برامون خداروشکر به نفسیم هم خوش گذشت این برام از همه چی مهمتر بودعشقم گفت سرراه قبل از اینکه برسونمت بریم پارک میخوام ازت تشکر کنم پشت فرمون که نمیشه اما دیگه دیدیم کیک داره اب میشه نرفتیم همونجا کلی تشکر کرد تا شبم کلی بوس اس ام اسی تقدیر تشکر از خانومش کرد منم از بس گفتم کاری نکردم خواهش میکنم کم مونده بود از تشکر زیاد همدیگرو بزنیمبعدم که رسیدم خونه سرکوچه دالی بابای کردیم باهم نفسیم رفت خونشون منم اومدم خونه دوستای مهربون به افتخار تولد همسری یک روز ادامه مطلب رو بدون رمز میزارم خاموشا بشتابید که بعدا درخواست رمز نفرمایید دوستون دارم عشقنامه:روز تولدت واقعا بهم خوش گذشت مخصوصا وقتی میدیدم تو هم شادی داره بهت خوش میگذره از اون موقع هروقت میریم رستوران همش با اون روز مقایسه میکنم اون روز برام رویایی تر میشه با اینکه غذامون ساده بود اما بهترین دلچسب ترین ناهار عمرم رو خوردم هروقت از کنارش رد میشم بازم ناخوداگاه ذهنم تمام خنده ها لحظه های اون روز رو مرور میکنه از مرور کردنشون یه لبخند میشینه رو لبام دوست دارم با تک تک سلول های وجودم مرد نازنین من ادامه مطلب ...
|