چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:, :: 22:48 :: نويسنده : فافا
اگه گفتید امروز چه روزیه؟تولد یک سالگی صندوقچه ی خوجل موجل ما یعنی من و نفسیم هستش
![]()
سه شنبه 20 خرداد 1393برچسب:, :: 20:33 :: نويسنده : فافا
مسافرت خوبی بود جای همتون باهم مخصوصا مخاطب خاصم خالی جمعه نیمه شعبان از همین جا این روز به همتون تبریک میگم ایشالا اقا امام زمان اول به هممون سلامتی بده بعد حاجت دل همتون رو بده حاجت ما رو هم بین حاجت های شما یه نگاهی بندازه مسافرت که بودیم مسابقاتی برگزار میشد که من و مامانم درتمامشون حضور داشتیم با چندتا عکس تو همین پست میام به زودی عشقنامه:گردن کتف شکستتیم اقا بالاسر پی نوشت:نفسیم زحمت مقاله رو به طور کامل متحمل شد قرار سرچ کنه مرتب کنه بفرسته به استادم تا من راحت به درسام برسم فقط موضوع تحقیق من گفتم ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:, :: 13:23 :: نويسنده : فافا
سلام به عشقم اول از همه این بگم دوست جونیا من یه سوال دارم از همتون(خانوما)من فکر میکنم شاید من بیش از حد حسودم یا خودخواهم نمیدونم چون مثلا وقتایی که همسری با خانواده یا دوستاش مثل الان میره مسافرت یا بعضی وقتا که چند روز با پسر عمش میره خونه عمو...میمونه با اینکه روزی پنج شش بار اس میده حالم رو میپرسه یه کمی هم باهم حرف میزنیم اما همین که مثل روزای دیگه زیاد پیشم نیست فکر میکنم الان پسرعمه یا دوستاش دورش رو گرفتن باعث میشن باهم کمتر باشیم حسودی میکنم بهونه گیر میشم میخوام بدونم شما هم نسبت به همسراتون این حس رو دارید یا اگه همسردار بشید اینجوری میشید یا مشکل از منِ تا خودم رو اصلاح کنم بعد از اینکه یه کمی میوه خوردیم نفسیم گفت بریم داخل پارک از ماشین پیاده شد اما من نشستم تا در رو برام باز کنه از پشت شیشه به من نگاه میکرد میخندید در باز کرد منم دستم رو مثل پرنسس ها که براشون میگیرن تا پیاده بشن گرفته بودم نفسی هم میخندید میگفت لوس پاشو دارن خانوما نگامون میکنن منم پیاده نشدم تا دستم رو گرفت مثل پرنسس ها پیاده شدم عشقنامه:عشق من ببخشید اگه بعضی روزا با حرفام ناراحتت میکنم تو باز انقدر خوبی که با اینکه خودت خیلی ناراحت میشی اما ارومم میکنی تا غصه نخورم هزارها هزار دوووووووووووووووست دارم دستاتو میبوسم تکیه گاه من بدون رمز به طور موقت به خاطر اونایی که خودشون میدونن پی نوشت:دوستای عزیزم اگه برای دیدن عکس ها مشکل دارید لود نمیشه سایزش بزرگ اطلاع بدید سایز عکس ها رو تغییر بدم و یه چیز دیگه اینکه چون عادت دارم اول کامنت نفسی رو تایید کنم تا رسیدن همسری کامنتی تایید نمیشه خودتونم لووووووووووووووسید پی نوشت 2:من هرکاری کردم با اینکه لابی هتل wifi داشت نشد وارد مدیریت بشم سوال پاک کنم تا همسری نخونه
ادامه مطلب ... ![]()
دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:, :: 19:31 :: نويسنده : فافا
حلقه نازنینمُ که پنج سال بود باهام بود نشونی از طرف عشقم بود گم کردم پنج روزِ دیگه حلقم تو دستم نیست جاش برام خالی میاد میشه دعا کنید پیداش کنم این دومین انگشتری بود که همسری بهم هدیه داد اولیش رو همون چند ماه اول گم کردم این یکی رو برام گرفت خدا کنه پیداش کنم پیش همسری شرمنده نشم البته میدونم بزرگواتر از این حرفاس میگه اشکالی نداره فدای سرت اما خووو خوم خجالت میکشم دیگه پیدا شد دوستای عزیزم ممنون از دعا و کامنت های مهربونتون ![]()
سه شنبه 1 خرداد 1393برچسب:, :: 19:21 :: نويسنده : فافا
سلام به عشقم که 23 سالش تموم شد و الان 24 یه هفتشِ خانومش قربون قدو بالاش بره این یونی رفتن امسال من هم باز ماجرا داشت اول به همسری گفتم اخه اگه من نرم بابا شک میکنه واقعاً هم شک میکرد نمی گفت دختر تو به این سلامتی سرحالی بودی دیشب چطور یهو صبح نمیخوای بری به همسری گفتم من که دارم میرم یونی از چهارتا کلاس دوتاشو میرم تا ساعت یازده بعد شما بیا دنبالم به کمک دوستان هم حضور چهارتا کلاس رو زدم از اول اردیبهشت دنبال یه جای دنج خوب بودم تا به بهونه ای روز تولد همسری ببرمش اونجا جشن تولد اصلی رو اونجا بگیریم و کاملا براش سورپرایزی باشه در راستای این ایده من یک هفته تمام دنبال کاراش بودم یه روز از راه یونی میرفتم قنادی یه روز میرفتم فست فودی یه روز میگفتم نه رستوران خوبه اما گفتم نه وقت ناهار اکثرا سمت ما شلوغه یه روز گفتم بریم سفره خونه که دیدم به به دقیق همون روزی که این ایده به ذهن بنده خورده برادران با ون ریختن جمع میکنن هموطنان رو دوستای مهربون به افتخار تولد همسری یک روز ادامه مطلب رو بدون رمز میزارم خاموشا بشتابید که بعدا درخواست رمز نفرمایید عشقنامه:روز تولدت واقعا بهم خوش گذشت مخصوصا وقتی میدیدم تو هم شادی داره بهت خوش میگذره از اون موقع هروقت میریم رستوران همش با اون روز مقایسه میکنم اون روز برام رویایی تر میشه با اینکه غذامون ساده بود اما بهترین دلچسب ترین ناهار عمرم رو خوردم هروقت از کنارش رد میشم بازم ناخوداگاه ذهنم تمام خنده ها لحظه های اون روز رو مرور میکنه از مرور کردنشون یه لبخند میشینه رو لبام دوست دارم با تک تک سلول های وجودم مرد نازنین من ادامه مطلب ... ![]()
![]() |