شنبه 30 بهمن 1395برچسب:, :: 1:51 :: نويسنده : فافا
سلام به اقا داماد یک ماهه و سلام به دوستای پیگیر خودم خوبیدامروز ماهگرد عقدمون بود و میدونید مزش به چی بودبه اینکه پیش عموها زنموها بودم و دیدم که اقا داماد با یه جعبه بزرگ و یه شاخه گل یه شمع به شماره یک پایین پله ها ایستاده منم هنگ که این اقا چرا برای عموم کیک گرفته کاملا سوپرایز شدم ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی چسبید بعد از اونم که عکس بازی کردیم شمع فوت کردیم و دست مراسم کیک خوری داشتیم بعدم رفتیم جشن دونفری و سینما من و نفسیم به شدت اعتقاد داریم که عاقا هیچی جشن دونفره نمیشه یک عدد پسرخنگول در فامیل داریم که پیش بابا و بابابزرگ و عموها و زن عموها.....درحدود سی نفر اومد زل زد در چشمانم و گفت ای فافا فهمیدم که چرا رو کیک شمع اونم به عدد یک گذاشتید چون بچه دار شدید و یک سالش هستعاقا منو میگی از خجالت مردم و بعد دوباره زنده شدم پیش همه روز جشن عقدمون خیلی خیلی خیلی بهمون مزه داد خدارو هزار مرتبه شکرهمه چی عالی بود با اینکه کلا شب قبلش یک ساعت خوابیدم از صبح ارایشگاه باغ بودیم اما کاملا انرژی داشتیم تا شب چه برفی هم اومد حسابی فیلم عکسمون خوشگل شد و یخ زدیم الان لازمه بگم چقدر رقصیدم یا کامل میشناسید فافا رو دوستان عزیز اقا دامادم که وسط رقص از جیب مبارک گردنبند مرغ امین دراورد انداخت در گردن فافا و فافا از خوشحالی در درون پوکید یه چیزی بگم راستش هنوزم باورمون نمیشه که دوران سخت دوستی گذشت الان با خیال راحت تو خیابون بازار دست همو میگیریم راه میریم میخندیم فقط خیلی خیلی چشم بد و متاسفانه حسود دنبالمونه و گهگاهی چشم بد انرژیشون توی خلق خو و رابطمون تاثیر میزاره که ما سعی میکنیم بپوکونیمش بی ادب رو برامون دعا کنید عشقنامه:دووووووووووووووووووووووووست دارم هوارتااااااااااااااااااااااااااا میخوامت صدهزارتااااااااااااااااااااااااااا
جمعه 1 بهمن 1395برچسب:, :: 11:33 :: نويسنده : فافا
سلام به اقا دوماد و سلام به دوستای عزیز خودم خوبید خوشید اقا نزنید منوهااا مراسمم نزدیکه کبود بشم تو عکسا زشت میفتم معذرررررررررررررررررررت میخوام از اینکه انقدددددددددددددر کم بودم یا میشه گفت نبودم با سیل عظیمی از تهدیدهای شما عزیزای دل فافا روبه رو شدم دیگه دیدم کم کم داره بوی خون میاد اومدم بنویسم خوب جونم براتون بگه که بعد از خواستگاری همسری به دعوت بابا با ما یه جلسه اومد رفتیم رستوران تا بابا کامل رفتارش رو بسنجه بعد از اونم چند روز بعد با خانواده همسری رفتیم مسافرت تا به قول قدیمی ها بابا تو سفر هم خانوادگی بسنجهو با خانواده مادری و پدری نفسیم اشنا بشه ببینه چه جوری هستنهمون هفت خان خودمون بعد از اون باز اومدن خواستگاری که مهریه رو تعیین کردیم بعدشم که بله برون شد جاتون خالی یه تنه ترکوندم میز بله برون چیندم خونه رو تزیین کردم میوه ارایی کردم فامیلامون فکر کردن دیزاینر اوردم لباسمونم با همسری ست بود و بسییییییییییییور خوجل موشجل شده بودم بعد از بله برون من همچنان در توهم هفت سال یواشکی دیدن قرارهامون استرس اون دوران بودم جوری که همسری زنگ میزد من رد میکردم میگفتم بابا هست نمیتونم حرف بزنمحالا هی نفسی بگه بابا شوهرتماااا من باز جواب نمیدادم و تو اون هاله ی معذبی خودم بودم سرگرمی این روزهامون شده جلوی برادران بسیج رژه رفتن دوست داریم بهمون گیر بدن نسبت بپرسن ماهم با لبخندی ژکوند بگیم نامزدیم اما کوووووووووو شصت بار از جلوشون رد میشیم اصلا انگار نه انگار نه نگاهی نه سوالی حالا دوران دوستی بود تن بدنمونو صدبار لرزونده بودن فکر کنم بو میکشن میفهمن رسمی هستی یا نیستی و اووومااا بریم سراغ زمان حال 29شهریور مراسم بله برون بود و 29 دی یعنی پریروز هم پیش یه شخص خفن عقد کردیم سرعقد به همسری میگم عروسا استرس دلشوره عقد دارن من استرس دیدن اون شخص رو دارم اصلا با تو عکس نمیگیرم اومد تو برو اونور دوتایی با ایشون عکس بگیریم جمعه 8بهمن ماه جشن عقدمونه همتونم دعوتید این روزها همش درگیر کارم از لباس خودم بگیر تا اتلیه لباس همسری گیفت دسته گل و.........تمومم نمیشه لازمه بگم کع هنوز حلقه نگرفتیم از بس عروس وسواسه ایــــــــــــــــــــــــش خیلی دلشوره دارم مراسمم به خوبی خوشی تموم بشه چیزی کم کسر نیاد دیروز رفتیم لباسم رو پرو کردم عاقا مثل این ندید بدیدها هی میگفتن دربیار میگفتم نه بزار حالا خودمو باز ببینیم شاید یه جاش عیب ایراد داشته باشهلباس عروس دوستی من برمیگرده به دوران طفولیت زمانی که مادر و مادربزرگ گرامی داخل ارایشگاه عروس درست میکردن و برای اینکه لباس عروس خانم ها کثیف نشه میاوردن میذاشتن داخل خونه از در اویزون میکردن فافا هم با قد145 یا کمتر میرفت زیرش برای خودش قر میداد حالا با این اوصاف خیاط های محترم نباید توقع داشته باشن که من لباس رو زود دربیارم کع عکس همه چـــــــــــی از لباس تا خنچه های عقد جاهایی که با نفسیم میریم گذاشتم اینستا خیلی دوست دارم اینجا هم بزارم اما وقت نیست ببینید چقدر دوستون دارم که وسط کلی کار امدم خبرارو بدم درسته خلاصه گفتم اما مهم اینه که گفتم دیگه ایشالا بعد از جشن که سرم خلوت بشه طبق روال قبل میام اهان اینو بگم باورتون میشه لحظه خوندن عقد به یاد شماها بودم تو دلم گفتم برم به بچه ها بگم بهم رسیدیم بعد از هفت سال ازته دلم میخوام شماهایی که برامون دعا کردید حتی درحد یه صلوات به تمام ارزوهاتو برسید خوشبخت بشید دوستون دارم خیلی خیلی خیلی بیشتر از دوستای دنیای واقعی عشقنامه اینسری دوعدد میباشد عشقنامه: دیدی بهم رسیدیم چقدر منتظر نوشتن این جمله تو صندوقچمون بودم بارها به خودم میگفتم یعنی بابا موافقت میکنه یعنی میشه بیام اینجا بنویسم بهم رسیدیم حتی اینکه عنوان رو هم با این جمله شروع کنم شده بود ارزو برام امیدوارم قدرهمدیگرو مثل دوران دوستی بدونیم هروقت از دست هم ناراحت شدیم یادمون بیفته که چقدر تو این هفت سال دوری سختی کشیدیم عشقنامه:از تک تکتون ممنونم که تو این سال ها همراهمون بودید با حرف هاتون بهمون دلگرمی دادید بوده روزهایی که دل خسته بودم از این مسیری که فکر میکردم انتهایی نداره اما با کامنت شماها امیدی تازه تو دلم اومد لبخند زدم خیلی دوستون دارم واقعا از ته دل میگم دعا میکنم همه ی شماهایی که همیشه اخر کامنتاتون نوشتید عشقتون پایدار خوشبخت بشیدو......خودتون خانوادتون همیشه سلامت شاد دل خوش عاقبت به خیر بشید اینم یادتون نره که من هیچ وقت صندوقچه شما رو رها نمیکنم شاید به دلیل مشغله کم بیام اما میام هیچ وقت تا زمانی که زنده هستم با اینجا خداحافظی نمیکنم چون هم اینجا رو خیلی دوست دارم هم شما دوستای عزیزمو
|