چهار شنبه 29 فروردين 1397برچسب:, :: 10:27 :: نويسنده : فافا
سلام به دوستاي گل خودم همون ٣٨نفري كه هر وقت با نااميدي ميرم امار وبلاگ ببينم كه داره خاك ميخوره با ديدنش چشمام برق ميزنه خوبيد دماغاتون چاقه ما هم كم بيش خوبيم ميشورم ميسابم غذا ميپزم دانشگاه ميرم فيلم ميبينم كتاب ميخونم فكراي خوب بد ميكنم يه روز خوبم يه روز بد خلاصه ميگذرونيم امروز تو اين هوا نميدونم چرا دلم يهوو هوس سال هاي قبل كرد كه بعد از يك ماه تعطيلات همسري ميومد منو ميديد كلي ابراز دلتنگي ميكرد تو همون پارك هميشگي قدم ميزديم رو پله هاي الاچيق ميشستيم حرف ميزديم و من تو دلم با خودم بارها تكرار ميكردم كه اگه به هم برسيم ميام اينجا به همه ي درخت ها گل ها صندلي ها سنگفرش ها ميگم ديديد به هم رسيديم با خودم ميگفتم يعني به هم برسيم مثل همه بيفتيم تو پيچ خم هاي زندگي باز همسري دست منو ميگيره بياره اينجا با همون حس روزهاي اول قدم بزنيم باز برام دستشو ميگيره زير شير اب تا من اب بخورم دستم يخ نزنه باز تو ماشين تو پارك وقتي قدم ميزنيم مثل الان قدر ثانيه هاي باهم بودنمون رو ميدونه دلش نمياد مثل الان حتي وقتي رانندگي ميكنه دستمو ول كنه روزهاي زندگي من هم مثل تمام عروس ها داره ميگذره و من با تمام وجود سعي ميكنم تو لحظه زندگي كنم نميدونم چقدر موفق هستم سعي ميكنم چشمامو رو بعضي حرف كارهاي اطرافيلنم ببندم كه نميدونم از سر چي ميتونه باشه اميدوارم روزي برسه كه كسي به كسي كاري نداشته باشه الهي امين خب دوستان يه بخش جديد از امروز تو صندوقچه داريم به نام اعتراف نوشت به اين صورت كه من ميام و از كارهاي بدي كه كردم پشيماني هام مينويسم و همچنين كارهاي بد خدا به دور اَوْ همسري و شايد بعضي ها كه ديگه خيلي رو مخم هستش ميام مينويسم بلكه رستگار و سبك شويم
|