شنبه 5 مرداد 1392برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : فافا
خوب کجا بودیم اهان بد از تموم شدن کلاس و جینگولاسیون زنگ زدم همسری گفتم بیا داخل یونی که اون برنامه ای که دیشب بهت گفتم عملی کنیم برنامه از این قرار بود که یه چیزی داخل یونی توجه بنده رو جلب کرده بود قبلا هم دیده بودمش اما فکر می کردم سکه میخواد بخاطره این امتحانش نکردم اما یه سری دکمه رو به طور اتفاقی زدم دیدم روشن شد کفشمو گرفتم زیرش وای انقده بلور شد انگار همین الان خریده بودمشخلاصه به نفسی گفتم بیا که رایگان میخوام کفش همسریمو بدم برق بندازن اول گفت نه گلم بیا بریم اما دید من با مظلومیت گفتم بیا دیگهاومد اخه عزیزم روزه بود تو اون گرما اومده بود دنبال من معلوم بود تشنشه ها اما من بهش می گفتم تشنته بخاطر اینکه من ناراحت نشم می گفت نه اصلا دلم نمیاد بیاد دنبالم با زبون روزه هر سری هم به خودم میگم دیگه نمیزارم بیاد اما تا میگه بیام اختیار ازکف میدهمنفسی ما اومد منم داخل سالن منتظر بودم بیاد از دور قد قامت نفسیم رو دیدم دلم ضعف رفت شدید اما دیگه پیش پرسنل زحمتکش از ابراز احساسات وافر جلوگیری کردم به همون دست دادن ساده احوالپرسی بسنده کردمزودی همسری بردم سمت دستگاه اونم با خنده به کارای من نگاه می کرد هی می گفتم کنار کفشت پشت کفشت نه اینجاش یه کمی مونده حالا کفشش تمیز بودا اما به همسری می گفتم رایگان قشنگ تمیز کن خلاصه یه دو سه دوری روشن کردم کفش همسری تمیز شد حراست جلوی در به همسری گفته کاری دارید داخل همسری هم گفته بله دارم میرم دنبال خانمم اومدیم بریم بیرونم اقاهه با نفسی خداحافظی کردشوووری جونم در ماشین برام باز کرد گفتم الان اگه نگهبان نگاه کنه کاملا متوجه میشه که چقدر زن ذلیلی همسری هم خندید گفت بله بزار ببینهتو راه تشنم شد اما دلم نمیومد پیش نفسی اب بخورم از دهنم پرید گفتم تشنمه دیگه مگه نفس خان ول می کرد دیگه دیدم کم مونده بزنه کنار به زور متوسل بشه خوردم درحین رانندگی هی به من نگا می کرد می گفت لوس نشو بخور دیگه گلم بزار خیالم راحت بشه اما منم کم خوردم چون میدونستم نفسم تشنشه می خواستمم نمیتونستم زیاد بخورم یونی بودم صبحش به عزیزم گفتم اهنگی که خوشمون اومده بریزه تو فلش گوش بدیم این اهنگ رو اولین بار نفسی برام گذاشت خودشم با اهنگ خوند منم خیلی خوشم اومد انگار حرفای همنفسم تو این اهنگ خلاصه شده بوداهنگ زدم اومد سرمو گذاشتم رو شونه هاش رفتم تو حس تا تموم شد همسری هم هی سرمو می بوسید منم یه دفعه یه ماچ ابدار از گردن نفسی گرفتم با لبخند نگام کرد گفتم اخه خیلی چشمک میزدنزدیک خونه به دلیل امنیت ملی به نفسی گفتم منو سر ایستگاه پیاده کن تا خونه با اتوبوس برم عشقمم که متعصب گفت نمیتونم خانومم رو همینجوری بزارم برم تا خونه یه پنج شش تایی ایستگاه بود نفس خانم پشت اتوبوس همراهیم می کرد زنگ زد حرفیدیم قطع کردیم دیدم اینجوری نمیشه همنفسم پشت سرم باشه من نتونم ببینمش پاشدم از پنجره اتوبوس با نفسی بای بای می کردم اول که منو ندید بد با دقت نگاه کرد دید بله این دختر خانمی که تا کمر از پنجره اویزون شده کسی نیست جز فافا خانمشسریع نزدیک اتوبوس شد هی با اوج اشاره می کرد برو تو رفتم اما تا برسیم یه چهار پنج باری اومدم بیرون نگاش کردم یه لبخند زدم بای بای کردم این کارارو زود انجام میدادم نمیذاشتم به اخطار نفسیم برسهچندتا خانومم تو اتوبوس نشسته بودن با لبخند بهم نگا می کردن دیگه فهمیدن من عاشقو مجنونم واقعابالاخره رسیدم عشقمم وایساد تا برم خونه خیالش راحت بشه که سلامت رسیدمداخل کوچه تا برسم خونه هی برمی گشتم نگاش می کردم حیفم میومد وقتی نزدیکمه نبینمش تازه یه شکلکم مثل بچگیام دراوردم از دور دوتایی خندیدیم عشقنامه:زندگی من وقتی میبینم با اینکه روزه بودی حال نداشتی اما همش سعی می کردی من متوجه نشم تمام انرژیت رو گذاشتی تا مثل همیشه از بودنت لذت ببرم اما عزیزم بدون حتی اگه خوابم باشی از بودن در کنارت لذت میبرم اخه مگه میشه زیر سایه تو باشمو شاد نباشم همنفسم ممنون از اینکه هنوزم بد از گذشت چندسال مثل روزای اول حواست به همه چی هست به بهونه های مختلف برام گل می گیری هر دفعه هم تا میگم وای چه قشنگه زودی با اخمی که من براش میمیرم میگی به گل من که نمیرسه عاشق لحظه هایم که دستمو تو دستت فشار میدی میگی میخوام بدونم جیگر من کیه بعد میکشونیم تو اغوش مردونت منم با تمام وجود بوت می کنم نفس میکشم همنفسم نظرات شما عزیزان: وبلاگتون خیلی قشنگه و خیلی هم قشنگ مینویسید،من که از خوندن خاطرات زیباتون خسته نمیشم دوست خوبم:مرسی اتوسا جون شما هم خیلی لطف داریبوووووس همسری
ساعت13:52---6 مرداد 1392
سلام جیگرم
الان این کفشو نوشتی همه بهمون خندیدن ولی اشکال نداره خودمونم کلی خندیدیم اینم بگم که من از کنار تو بودن انرژی می گیرم و هر چقدر هم انرژی بدم باز به پای تو نمیرسم فدات بشم خیلی دوست دارم همه زندگیم پاسخ:سلام همسرم از بس که زوج بانمکی هستیم خدا نکنه عشقم من بیشتر دوست میدارم
|