دو شنبه 13 شهريور 1396برچسب:, :: 12:5 :: نويسنده : فافا
اون سال يادمه ماه رمضون بود و شب قدر بعدها فكر كردم خدا تو همون شب قدر با دعاهايي كه كردم سرنوشت منو نوشت سرنوشتي كه هيچ وقت اون موقع هل فكر نميكردم وقتي از مدرسه ميام پسر همسايمونو ميبينم كه هميشه چشمش به منه و من مغرور به قول خودمون نوك دماغ بين از كنارش رد بشه و بعدا همين پسر بشه شوهرش خدارو شكر براي اين سرنوشت خدا رو هميشه خيلي دوست داشتم و دارم شده گاهي دلگير بشم يا غر بزنم اما هميشه اخر اخرش حرفام فقط به خودش ميزنم ساااااااالگردمون مباااااااااااااارك اونم چي هشتميييييييييييييييييييي عشقمممممممممم(با تاخير البته بايد در ١١شهريور ثبت ميشد) امشب بعد از ٨سال اولين سالگردي بود كه شبش پيش هم بوديم دركنارهم ديگه مثل سال هاي قبل بعد از تحويل سال اولين تقويمي كه به دستمون ميرسيد دنبال تاريخ هاي تولد سالگردهامون بوديم كه ببينيم چه روزي در هفته افتاده كه من ميتونم برم همديگرو براي يك ساعت با دلشوره ببينيم يا نه خدايا شكرررررررررت براي هرچي كه دادي و ميخواي بدي هميشه اميدم به خودته نظرات شما عزیزان:
|