روزعشق(94/9/17)(94/9/23)
خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 143
بازدید کل : 287881
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
دو شنبه 23 آذر 1394برچسب:, :: 20:34 :: نويسنده : فافا

سلام به عشقم و سلام ویژه خدمت عروس خانوم گلم نازم رویا جون نمیدونی چقدر خوشحالم از اینکه عروس یه مرد جنتلمن مهربون شدی اصلا یه مدلی خوشحالم که نمیتونم توصیف کنم و سلام به خواننده های روشن خاموش صندوقچه ما چطورید گوگولیا با سرما چیکار میکنید سه شنبه تِلِکو تِلِک پاشدم تو اون سرما یخبندون رفتم یونی وااای نمیدونید چقدر زورم میومد برم یه دلم میگفت فافا نرو یه دلم میگفت برو حالا رسیدم دم ایستگاه سرویس نمیاد خلاصه هِلِکو هِلِک با مترو وَن خودمو رسوندم یونی بگید با چی مواجه شدم دوتا کلاس اولم تشکیل نمیشد فقط کلاس سوم تشکیل میشد گفتم فافا بیا برگرد خونه اما دلم نیومد چون ساعت سه با همسری قرار داشتیم اگه میرفتم خونه دیگه نمیشد ببینمش بنابراین از هشت صبح تا دوازده بیکار بودم ولو تو کتابخونهدیگه تا برسم پیش همسری ساعت سه شدیعنی من کلا اون روز کلاس نداشتم کلاس اخرمم مهم نبود میتونستم دوستمو بفرستم حضورمو بزنه رسیدم پیش همسری تا نشستم گفتم گوش بده ببین چی میگم این چندسال هرچقدر منتظرم موندی من دیر رسیدم با حرکت امروزم دیگه حساب به حساب شدیم بعد براش توضیح دادم که بخاطر شما این همه ساعت تو یونی موندم حالا نفسی تا یه چیزی میگفت من میگفتم نه تو به من بگو من هشت ساعت منتظر موندم که بیام تو به من اینو بگی مثلا میگفت چقدر ترافیک من میگفتم نه بگو من منتظر موندم که تو الان بگی چقدر ترافیکه همسری هم میخندید میگفت بسه لوووس گفت فافا گنشنمه چی داری بخوریم گفتم هیچی با تعجب گفت چرا تو که همیشه خوراکی داشتی گفتم حوصلم سررفته این همه ساعت تو یونی منتظر بودم همه رو خوردم بعد گفت ناهارم ته چین داشتیم نخورده اومدم پیش تو تا اینو گفت من شروع کردم که اره تو میخوای من رد کنی من خنگولک بگو این همه ساعت منتظر شما موندم نفسی هم میخندید میگفت لووسو ببینااااا گفتم اِ منظورتون این نبود دیگه پس من امروز تا ساعت هشت پیشتم نمیخوام برم خونه بعد از چرخ زدن رفتیم پارک به نفسی نشون دادم که استین دست راستم چون هی میکشم موقع حرف زدن کِش اومده ایشونم برداشت استینمو  گره زد خندید گفت مثل افلیجا شدی فافا همسری من نزدیک خونه پیاده کرد گفت زود برو فافا سرده منم اسلموشن راه میرفتم میگفتم خوبه یا سریعتر برم

روز عشقی دوم که داغ داغ مربوط به امروز میباشدظهر از اینور پیاده رو همسری دیدم ایشون حواسشون نبود اما مشخص بود داره یه کاری میکنه منم همینجور که داشتم از رو پل رد میشدم با خودم فکر کردم که به به همسری داره صندلی رو تنظیم میکنه اخه نع که قدم بلنده هروقت میخوام بشینم باید صندلی رو بکشم عقب الان کاملا معلوم شد که قدم بلنده یا بیشتر توضیح بدم خلاصه رفتم دیدم نه بابا خیلی شیک نشستن صندلی هم طبق معمول تو شیشه جلو ماشینه خودم درست کردم کلی هم ایراد گرفتم که ایــش چرا ماشین گِلی کثیفه گِل کفش کیه گفت برای مامان گفتم به مامان بگو فافا میگه دیگه نبینم ماشین کثیف میکنیااا فلش همسری رو دراوردم فلش خودمو زدم بعدم با اهنگ خودم همخونی کردم تا همسری اومد بخونه اهنگ رد کردم چهرش اینجور وقتا دیدنی میشه قبل از رسیدن خونه رفتیم فالوده خوردیم که قرار بود مهمون من باشیم به مناسبت نمره خوب گرفتنم(فافا اقتصادیان) اما نشدیم به همسری میگم بیا مهمون من فردا ناهار میفته به پای من به ضررم میشه ها سر فالوده خوردنم کلی خندیدیم نمیدونم من اروم میخورم یا همسری تند میخوره فکر کنید من به وسط فالوده نرسیدم همسری کامل خورده با لبخند زل زده به من حالا من گفتم فالوده بخوریم گفت نه فالوده چیه بدم میاد بریم کباب ترکی....اما تا گرفت فالوده رو زودتر از من خورد گفتم شما نبودی میگفتی فالوده کی میخوره تو این هوا بعدم تازه معدش گرم شده بود داشت من میبرد سمت ناهار که در رفتم اخه میدونید چیه من سه روز که رژیمم برای خودم یه دفترم درست کردم هرچی رو که از صبح میخورم یادداشت میکنم به امید انکه به هیکل ایده ال قبل بازگردیم نزدیک خونه پیاده شدم یه کمی که دور شدم وایسادم برای همسری چشم ابرو اومدم  همسریم شکلکول درمیاورد اخرین لحظه هم من زود برگشتم زبون درازی کردم دیگه فرصت به همسری نموند حرصمو دربیاره وسطای کوچه یه گربه خوشگل افتاد دنبالم انقدر مودب بود تا صداش میکردم چند قدم میومد صبر میکرد تا باز صداش کنم از مامان مرغ ماهی که از غذامون مونده بود گرفتم اوردم دادم بهش خورد میخواستم عکس بگیرم ازش ناراحت شد رفت راستی دیروز نفسیم ترشی شور مامان2 با مربا بِه رب ازگیل زرشک مامان جون(مامان بزرگ نفسیم)که ویژه فافا درست کرده بودن اورد منم نذری اش براشون کنار گذاشته بودم دادم برد عکساشون تو اینستا گذاشتم من برم کیمیا شروع شد تا درودی دیگر بدرود

عشقنامه:عشق منی نفس منی که هرچقدر بداخلاقی نامهربونی میکنم بازم مهربونی همین اخلاقت تو رو با بقیه برام متمایز کرده جیگر فافا دووووست دارم هوارررررررررررررررررررررررررررتـــــــــــــــــــــــــــــا



نظرات شما عزیزان:

sima
ساعت13:56---10 دی 1394
ا این چندتا پست چراااااااااااااااااا کامنتای من نیییییییییییییییییییییستن؟
دوست خوبم:واااا من کامنت تورور جواب دادم تاییدم کردم چه جوری نیست!!!!!!!!!!!!!!!!بزار برم ببینم خودم الان:/اینستا نداری؟


آقایی و خانومی سفید پوش
ساعت16:56---27 آذر 1394
سلام دوست عزیزوبلاگ قشنگی داریا ایشالا کنار هم خوشبخت باشین...به ماهم سر بزنید خیلی خوشحال میشیم
دوست خوبم:سلام به به خوش اومدی به صندوقچه ما عزیزم سر زدم خوشحال شدی؟:)لینکتم میکنم از این به بد همیشه سر میزنم:-*


فاطیما
ساعت2:02---27 آذر 1394
سلام عزیز دلم خوبی؟
اگه بدونی چقدر دلم برات تنگ شده بخداسرم خیلی شلوغه بادرسا اصلا وب نمیام
خیلی وقته ازت خبر ندارم چیکردی ؟خاستگاری نامزدی؟عروسی؟بچه؟
میبنم دارین نشون میخرین
فدای تو بشم یه دنیا بوس برات
تو اینستا ازت باخبرمیشم ولی وب خیلی کم میام

دوست خوبم:سلااااااااااااام فاطیما جون خوبم عزیزم تو خوبی اره عزیزم میدونم خودم گهگاهی سر میزنم به وبلاگت ببینم اپ کردی یا نه خوب کاری میکنی کم میای قشنگ بچسب به درست عروسی کردیم هفتا هم بچه داریم:)))هرچی باشه ایشالا برای اونور عید عزیزم تو اینستا اومدی بگو که فاطیما خودمونی بشناسم


تمنا
ساعت15:09---24 آذر 1394
اوه اوه باز خوبه یه روز تو معطل شدی که بتونی هعی منت بذاری راستی فافایی این ترم ترم اخرته دیگه؟؟؟؟
دوست خوبم:دیدی خدا خواست حالا دیگه همسری تکون بخوره میگم یاده اون روز من منتظرت موندم:)بعله اخرم اگه خدا بخواد راستی تمنا تو کامنت ها رو تایید نمیکنی یا به دستت نمیرسه من هی کامنت میزارم میبینم نیست:|


مارال
ساعت23:11---23 آذر 1394
سلاااام
به به همیشه به نمره خوب گرفتن.. همیشه فالوده خوردن.. همیشه از زیر نهار دادن در رفتن

الهی همیشه شاد باشین
دوست خوبم:به به مارال اینستایی:)در رفتن شعار ماست:)قربونت عزیزم


همسري
ساعت21:58---23 آذر 1394

سلااااااااااام عليكم فافا خانوم
بعله ديگه سري پیش تا ما دهنمون باز مي شد شما مي گفتي من اين همه منتظر موندمو....لوس منهههههههههه
بعد راجبه فالوده هم من الانم مي گم زياد دوس ندارم ولي شما ديگه خيلي يواش يواش مي خوري بعله
خيلييييييي دوست دارم عزيز دلم

نفسیم:سلام اقا افشین:)هنوزم میگم من اون همه منتظر موندم که تو بیای اینجا به من بگی لوسمرددبعله کاملا مشخص بود اینم بگم که مامان خیلی فالوده دوست داره میگم که تو دوست نداری اونم که میدونی رو هم میگم به مامانمخندهبایدم دوستم داشته باشی عزیزدلم کی یه خانوم با محسنات من میتونه دوست نداشته باشه والاع:)

 



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: