خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 149
بازدید کل : 289549
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
جمعه 1 بهمن 1395برچسب:, :: 11:33 :: نويسنده : فافا

سلام به اقا دوماد و سلام به دوستای عزیز خودم خوبید خوشید اقا نزنید منوهااا مراسمم نزدیکه کبود بشم تو عکسا زشت میفتم

معذرررررررررررررررررررت میخوام از اینکه انقدددددددددددددر کم بودم یا میشه گفت نبودم با سیل عظیمی از تهدیدهای شما عزیزای دل فافا روبه رو شدم دیگه دیدم کم کم داره بوی خون میاد اومدم بنویسم

خوب جونم براتون بگه که بعد از خواستگاری همسری به دعوت بابا با ما یه جلسه اومد رفتیم رستوران تا بابا کامل رفتارش رو بسنجه بعد از اونم چند روز بعد با خانواده همسری رفتیم مسافرت تا به قول قدیمی ها بابا تو سفر هم خانوادگی بسنجهو با خانواده مادری و پدری نفسیم اشنا بشه ببینه چه جوری هستنهمون هفت خان خودمون بعد از اون باز اومدن خواستگاری که مهریه رو تعیین کردیم بعدشم که بله برون شد جاتون خالی یه تنه ترکوندم میز بله برون چیندم خونه رو تزیین کردم میوه ارایی کردم فامیلامون فکر کردن دیزاینر اوردم لباسمونم با همسری ست بود و بسییییییییییییور خوجل موشجل شده بودم

بعد از بله برون من همچنان در توهم هفت سال یواشکی دیدن قرارهامون استرس اون دوران بودم جوری که همسری زنگ میزد من رد میکردم میگفتم بابا هست نمیتونم حرف بزنمحالا هی نفسی بگه بابا شوهرتماااا من باز جواب نمیدادم و تو اون هاله ی معذبی خودم بودم سرگرمی این روزهامون شده جلوی برادران بسیج رژه رفتن دوست داریم بهمون گیر بدن نسبت بپرسن ماهم با لبخندی ژکوند بگیم نامزدیم اما کوووووووووو شصت بار از جلوشون رد میشیم اصلا انگار نه انگار نه نگاهی نه سوالی حالا دوران دوستی بود تن بدنمونو صدبار لرزونده بودن فکر کنم بو میکشن میفهمن رسمی هستی یا نیستی و اووومااا بریم سراغ زمان حال

29شهریور مراسم بله برون بود و 29 دی یعنی پریروز هم پیش یه شخص خفن عقد کردیم سرعقد به همسری میگم عروسا استرس دلشوره عقد دارن من استرس دیدن اون شخص رو دارم اصلا با تو عکس نمیگیرم اومد تو برو اونور دوتایی با ایشون عکس بگیریم جمعه 8بهمن ماه جشن عقدمونه همتونم دعوتید این روزها همش درگیر کارم از لباس خودم بگیر تا اتلیه لباس همسری گیفت دسته گل و.........تمومم نمیشه لازمه بگم کع هنوز حلقه نگرفتیم از بس عروس وسواسه ایــــــــــــــــــــــــش خیلی دلشوره دارم مراسمم به خوبی خوشی تموم بشه چیزی کم کسر نیاد دیروز رفتیم لباسم رو پرو کردم عاقا مثل این ندید بدیدها هی میگفتن دربیار میگفتم نه بزار حالا خودمو باز ببینیم شاید یه جاش عیب ایراد داشته باشهلباس عروس دوستی من برمیگرده به دوران طفولیت زمانی که مادر و مادربزرگ گرامی داخل ارایشگاه عروس درست میکردن و برای اینکه لباس عروس خانم ها کثیف نشه میاوردن میذاشتن داخل خونه از در اویزون میکردن فافا هم با قد145 یا کمتر میرفت زیرش برای خودش قر میداد حالا با این اوصاف خیاط های محترم نباید توقع داشته باشن که من لباس رو زود دربیارم کع عکس همه چـــــــــــی از لباس تا خنچه های عقد جاهایی که با نفسیم میریم گذاشتم اینستا خیلی دوست دارم اینجا هم بزارم اما وقت نیست ببینید چقدر دوستون دارم که وسط کلی کار امدم خبرارو بدم درسته خلاصه گفتم اما مهم اینه که گفتم دیگه ایشالا بعد از جشن که سرم خلوت بشه طبق روال قبل میام اهان اینو بگم باورتون میشه لحظه خوندن عقد به یاد شماها بودم تو دلم گفتم برم به بچه ها بگم بهم رسیدیم بعد از هفت سال ازته دلم میخوام شماهایی که برامون دعا کردید حتی درحد یه صلوات به تمام ارزوهاتو برسید خوشبخت بشید

دوستون دارم خیلی خیلی خیلی بیشتر از دوستای دنیای واقعی عشقنامه اینسری دوعدد میباشد

عشقنامه: دیدی بهم رسیدیم چقدر منتظر نوشتن این جمله تو صندوقچمون بودم بارها به خودم میگفتم یعنی بابا موافقت میکنه یعنی میشه بیام اینجا بنویسم بهم رسیدیم حتی اینکه عنوان رو هم با این جمله شروع کنم شده بود ارزو برام امیدوارم قدرهمدیگرو مثل دوران دوستی بدونیم هروقت از دست هم ناراحت شدیم یادمون بیفته که چقدر تو این هفت سال دوری سختی کشیدیم

عشقنامه:از تک تکتون ممنونم که تو این سال ها همراهمون بودید با حرف هاتون بهمون دلگرمی دادید بوده روزهایی که دل خسته بودم از این مسیری که فکر میکردم انتهایی نداره اما با کامنت شماها امیدی تازه تو دلم اومد لبخند زدم خیلی دوستون دارم واقعا از ته دل میگم دعا میکنم همه ی شماهایی که همیشه اخر کامنتاتون نوشتید عشقتون پایدار خوشبخت بشیدو......خودتون خانوادتون همیشه سلامت شاد دل خوش عاقبت به خیر بشید اینم یادتون نره که من هیچ وقت صندوقچه شما رو رها نمیکنم شاید به دلیل مشغله کم بیام اما میام هیچ وقت تا زمانی که زنده هستم با اینجا خداحافظی نمیکنم چون هم اینجا رو خیلی دوست دارم هم شما دوستای عزیزمو

 
شنبه 30 آذر 1395برچسب:, :: 16:4 :: نويسنده : فافا

سلامی گررررررررررررررررررررررررررررررم به همهی همراهای مهربون ما تو این چند سال خوبید عزیزای دلم

بعد از اخرین پستم اقاجونم(پدر مادری)به رحمت خدا رفت ازتون خواهش میکنم اگه زحمتی نیست فاتحه ایی براش بخونید ممنونم

از دیشب بگم براتون که همسری طبق گفته ی پدر گرامی ساعت هفت اومدن جلوی در که باهم بریم رستوران بعدشم بابا باهاش حرفای مردونمه بزنه من باهاش حرف بزنم طبق معمول همسری دقیقا ساعت هفت زنگ ما رو زدن و من هنوز حاضر نبودم بالا هم نصاب پرده اومده بود بابا رفت زود بهش خبر داد که ما نیستیم کارت تموم شد در ببند برو بابا گفت که با ماشین نفسیم بریم منم جیغ داد که نه زشته نمیشه که هرکی با ماشین خودش من راحت نیستم اینجوری حالا راحت بودما اما چون میدونستم برای همسری سخته جو سنگین میشه به اسم خودم تموم کردم

 
یک شنبه 2 آبان 1395برچسب:, :: 1:34 :: نويسنده : فافا

میدونید چیه وقتی بعد از یک ماه میای صندوقچه میبینی که امار بازدید از صدتا هم بیشتره مثل من شرمنده میشی انقدری که دوست داری سرتو بکوبی یه جا

قربون محبت های تک تکتون بشم من شماها کوه معرفتید بوخودا

عاقا خوب چرا اینستا نصب نمیکنید من همش اونجام تقریبا هر روز پست میزارم اسم پیج هم که دادمmanonafasiim یه دقیقه نصب کنید برنامه رو بیاید اونجا دیگه

بله برونمون خیلی خوب برگزار شد از لباس بگیر تا خنچه ها همه چی عالی بود همونی شد که دوست داشتم کلی عکس از لباس گل کیکو...تا اون ریزترین جزئیاتم تو اینستا پست گذاشتمچقدر تبلیغ اینستا کردم

این روزها درگیر پیدا کردن تالار هستم اگه جایی رو سمت غرب میشناسید که خوب خوشجل موشجله بهم معرفی کنید همچنین ارایشگاه و مزون با تشکر

خیلی حرف تعریفی دارم خیلی هااااااااااا اما وقت ندارم شرمنده مریضام وقت عمل دارن ولی نه جدی این روزا حسابی سرم شلوغه چون کل مسئولیت ها از قبیل تالار لباس فیلمبردار....با خودمه علاوه بر این ها ایده هم دارم باید جوری برنامه ریزی کنم که به اونام برسم

هنوزم وقتی همسری زنگ میزنه بابا خونه باشه جواب نمیدم رد میکنم اون روز میگه لوس دیگه شوهرتم چرا جواب نمیدی میگم نمیتونم هنوز تو حال هوای یواشکی های دوران دوستی هستم بهش میگم نگو شوهرتم میگی معذب میشم تو هنوز همون فرم دوران دوستی رو بگیر به خودت چون معذب بشم برم تو لاک خودم یهو دیدی با چادر جلوت راه رفتم

یکی از سرگرمی های این روزهای ما میدونید چیه اینکه میریم جاهایی که پلیس زیاده تا گیر بدن به ما بگن نسبتتون چیه دوران دوستی کل تن بدن رگ مویرگمون میلرزید یک ساعت میرفتیم پارک 234تا برادر و گشت میدیدما الان میریم انگار نه انگار باید یکی باشه ما رو بگیره والا اصلا شاید منو دزدیده باشه همسری نباید دوتا برادر پشمالو بیاد بگه این خانوم با شما چه نسبتی داره والا

خانماااااااااااااااااااااااااااااااااااا بیاید اینستا اونجا منتظرتونم اینجام میاما اما الان بوخودا خیلی درگیرم به جاش اینستا راحته تا تکون میخوریم عکس میگیرم پست میزارم بچه ها رو اونجا از پست گذاشتن شاکی کردم اینجام شماها رو از پست نذاشتن فکر کنم حدوسط گم کردم کسی حدوسطمو دید بیاد بده

پنج شنبه شب ما نفسی همراه خانواده دعوت کرده بودیم برای پاگشا که علاوه بر پاگشا اتفاقی ماهگردمونم بود همسری به سفارش خودم کیک خرید و مامان همسری سورپرایزم کرد یه تابلوی پوشیده شده با کاغذ کادو داد دستم من فکر کردم تابلوی نقاشی باشه باز کردم دیدم عکس من نفسیم رو بزرگ کرده داده زدن رو بوم خیلی خوشحال شدم کارش خیلی برام ارزش داشت دستش درد نکنه ایشالا همیشه سالم سلامت باشه

خوب دیگه برم که صبح باید برم ازمایشگاه برای دوره کاراموزی

راستی کامنتها تونم به دستم رسیده تایید خواهم کرد

 
دو شنبه 29 شهريور 1395برچسب:, :: 2:0 :: نويسنده : فافا

نمیدونم بگم خوشحالم یا ناراحتم چون بهش که فکر میکنم دلم به دوران مجردی تنگ میشه

البته من 7سال دیگه مجرد نیستم اما دیگه از فردا رسمی مجرد نیستم نه دلی

خدایا شکرت برای صبر بردباری که تو این سال ها به ما دادی مرسی از اینکه غرهامونو نشنیده گرفتی دوست داریم هورااااااااااااارتا

 
جمعه 26 شهريور 1395برچسب:, :: 20:16 :: نويسنده : فافا

سلام به جیگرای خودم خوبین ایشالا که همیشه خوب خوش باشید از ته دل از خدا میخوام اونایی که این سال ها برای ما دعا کردن خدا براشون هزار هزار خیر برکت خوشبختی یه عشق خوب وصال برسونه

امروز ساعت یازده نیم از سفری که با نفسیم خانوادش رفته بودیم برگشتیم بابا دوست داشت قبل جواب یه سفر باهاشون بریم

فرداشب خواستگاری دوم انجام میشه و برای عید غدیر بله برون

امام علی از بچگی دوست داشتم از ته دل

خوشحالم که همچین شبی بله برونمونه

 دوست دارم بیام بنویسم از سفر از رستوران رفتنی که با نفسیم بابا مامان داداشم رفتیم از حس حالامون اما انقدر کار دارم که حتی وقت دوش گرفتنمم باید براش برنامه بریزم

نه لباس خریدم نه وسایل سفره رو گرفتم نه کارای بله برون انجام دادیم و......

دعا کنید اوجوری پیش بره که میخوایم کسی حرفی نزنه همه چی تموم بشه

یه چیز جالب هیچ کسی غیر از مامان من نفسیم مامان بزرگامون نمیدونه ما هفت سال باهم دوست بودیم اما شما میدونید

راستی یازده شهریور سالگرد اولین تماس ما بود نتونستم براش پست بزارم

یه چیزی

باورتون میشه کم کم ما داریم بهم میرسیم

عشقنامه:یه کلام

مرسی از اینکه پای تمام حرفات مردونه وایسادی مرد من