سه شنبه 11 تير 1392برچسب:, :: 21:18 :: نويسنده : فافا
اول سلام میکنم به همنفسم که همیشه با ذوق میاد اینجا خاطراتمونو میخونه کلا نفسی من همیشه با ذوق به کارام نگاه میکنه من اصلا اشپزی بلد نبودم یعنی اصلا دوست نداشتم یاد بگیرم حالا این در صورتی هستش که یکی از کارای مورد علاقه همسری غذا خوردن هستش وقتی مدل مو یا حتی مدل رنگ لاک طراحی ناخنم رو عوض میکنم کلی ذوق میکنه عزیزم این چند روز شبا تا ۴ ۵صبح بیدار بودم خوابم نمیبرد نفسیمم چون صبح زود بیدار میشه شبا به زور بخاطر من که حوصلم سر نره تا یک بیدار می مونه بعد از توضیح دادنم نفسی اوج گرفت که دیگه حق نداری وقتی اعصابت میریزه بهم این مطلب ها رو بخونی از وقتی همسر جان متوجه شدن ناراحتم روزی ده بار میپرسه خوبی گلم خلاصه که دیشب کارمون به قسم خوردنم کشید عشقنامه:همه ی زندگی من خیلی خوبه که وقتی خلاصه این وبلاگایی که خوندم بهت تعریف کردم حق کامل دادی به خانم ها مثل مردای دیگه طرفداری همجنست رو نکردی دوست دارم بیشتر از تمام دنیا ![]()
یک شنبه 9 تير 1392برچسب:, :: 16:58 :: نويسنده : فافا
سلام به دوست جونیا خوبین خوشین؟خوب خداروشکر یه سوال هدف اونایی که میان میخونن بی سروصدا جیم میزنن چیه؟؟ چند روز پیش تولد دعوت بودیم خلاصه نشستم گفتم چه جوری میخوام اونم شروع کرد بعد از تقریبا یک ساعت نیم کار موهام تموم شد هی به خودم نگاه میکردم با جلوی موهام ور میرفتم اخه خیلی ریخته بود روی صورتم کلافه میشدم تا پایان جشن رفتیم جشن با خاله و...ترکوندیم راستی چقدر رژیم گرفتن سخته کارای این اقای دوست خیلی زیاده حالا میام تعریف میکنم عشقنامه:همنفسم مرسی از اینکه حتی برخلاف میلت کارایی رو انجام میدی که میدونم زیاد دوست نداری و فقط بخاطر احترام گذاشتن به سلیقه من این کارو انجام میدی ![]()
جمعه 7 تير 1392برچسب:, :: 14:15 :: نويسنده : فافا
همسر من خیلی خوشحالم بالاخره به چیزی که چند سال بخاطرش درس خوندی داری میرسی میدونم سختی هایی داره اما قول میدم همیشه کنارت باشم بهت امید و انرژی بدم تا در کنار هم به موفقیت های زندگیمون برسیم روزایی که امتحان داشتی بیشتر از خودت استرس داشتم گلم یادته امتحان سختی داشتی با اینکه فقط یک روزم برای خوندنش فرصت داشتی گفتی میخوام بیام ببینمت دلم برات تنگ شده منم برخلاف میلم که دوست داشتم درستو بخونی قبول کردم قرار بزاریم چون منم واقعا ندیدنت برام غیر قابل تحمل شده بود اما بعد از قرارمون عذاب وجدان گرفتم که نکنه بخاطر من امتحانتو پاس نکنی نفسی نمیدونی وقتایی که امتحان داشتی من بهت میگفتم گلم درستو بخون بعد از امتحان همدیگرو میبینیم میگفتی نه یه روزم یه روزه من میخوام امروز ببینمت رو حرفت پافشاری میکردی منم ناز میکردم میگفتم نه تو بیشتر اصرار میکردی تا اخر من قبول میکردم تو دلم چقدر از اینکه همیشه من برات مهمم احساس جینگیلی داشتم عشقنامه:شووری جونم نمیدونی از اینکه یک نفس بااستعداد باهوش دارم چقدر خوشحالم قول میدم به زودی همین جا بیام ثبت کنم که نفس خان ما از مهندسی به مقطع دکترا رسید ![]()
5 تير 1392برچسب:, :: 23:34 :: نويسنده : فافا
امروز تولد خانومی بود حیف داره تموم میشه صبح قبل اینکه برم پیش خانومی میخواستم اینجا پست بزارم ولی نشد گفتم الان بیام و تو آخرین لحظه های تولد عشقم ، تولدشو بهش تبریک بگم ولی قبلش میخوام بگم خانومم تو پست آخرش خیلی ازم تشکر و تعریف کرد ولی حرفی از خوبی های خودش نزد فقط میخوام یه نمونشو بگم که موقع تولدم تو 2 3 روز کلاً شاید روهم 3 4 ساعت خوابیدو داشت برای تولد من زحمت میکشید ، به خاطر همه ی خوبیهات ممنون عشقم تولدت مبارک زندگیه ی من ایشالا همیشه سالم و سر زنده باشی کاش امروز هیچوقت تموم نمیشد... ![]()
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, :: 20:3 :: نويسنده : فافا
روز من با صدای گوشی از خواب بیدار شدم تا برم دوش بگیرم جینگیل بشم ۲ ساعت طول کشید نفس خان تا منو دید تولدمو تبریک گفت در ماشین باز کرد یه سبد بزرگ داد دستم گفت این مال شماست منم کلی دلم جیلی بیلی رفت زودی بردم گذاشتم رو صندلی داخل حیاط در سبد باز کردم دیدم واااااااااای با انرژی فراوان از دیدن هم همراه با صدای موزیک بالا همخونی حرکات موزون به مقصد بعد از یک ساعت رسیدیم خلاصه زیرانداز و...برداشتیم رفتیم یه جای دنج زیر سایه درخت نشستیم نفسی یه چادر مسافرتی داره که من عاشقشم وقتی بازش میکنه زودی میرم توش از گوشش شروع میکنم وسایلو میچینم اخه یاد زمانی میوفتم که فسقل بودم تو اتاقم چادر میزدم خاله بازی میکردم با بربری تازه وتخم مرغی که نفسی از همون جا گرفته بود همراه با گوجه روغن...که از خونه نفس خان اورده بودن املتی با همکاری هم درستیدیم اخه من دیشب هوس کردم برای عشقم املت بدرستم خلاصه املتی که شووری پخت سرو کردیم بعد از گرفتن چندتا عکس دونفره برخلاف میلمون وسایل جمع کردیم راه افتادیم نفسی اهنگ تولد گذاشت خودشم همراهی میکرد منم نگاش میکردم دلم براش ضعف میرفت موقع خداحافظی مثل همیشه ناراحت بودیمو سعی میکردیم بخاطر طرف مقابل ناراحتیمونو پنهان کنیم نفسی رفت منم رفتنشو نگاه کردم سر کوچه وایساد دستشو از شیشه اورد بیرون بای بای کرد اشاره کرد برم داخل خونه منم بای بای کردم رفتم عشقنامه:عزیزم بخاطره همچی ممنون ممنون از اینکه با سلیقه مردونت یه پیراهن جینگیل گرفتی میدونم چقدر برای انتخابش وقت گذاشتی عشق من ممنون از اینکه امروز تمام سعیتو کردی تا بهم خوش بگذره مثل همیشه ممنون از اینکه چند هفته وقتتو برای برنامه تولدم گذاشتی تا به بهترین شکل برگزار بشه و شد زندگی من تو بهترین هدیه ای هستی که خدا بهم بخشیده ![]() ![]() |