خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 33
بازدید هفته : 43
بازدید ماه : 46
بازدید کل : 287784
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 16:14 :: نويسنده : فافا

 سلام به عشقم که تازه از سفر اومده و دوستای عزیزم

باز این روزها درگیر امتحانام هستم و تا الانم از 150 صفحه کتابی که امتحان دارم 10 صفحه به زور خوندم اصلا حوصلم نمی گیره بخونمهمش پای لپ تاپ تی وی فیلم...هستم بله ما اینجور دختر خونسردی هستیماما بشینم پاش که تصمیم دارم از امروز بخونم خوب می خونم همیشه نفسی میگه همه دخترا زیاد میخونن اما تو کم میخونی نمره خوبی هم می گیریهمسری این چند روز رفته بود مسافرت عزیزم انقد دلش برای خانومش تنگ شده بود هی اس می داد داره بارون میاد کاش اینجا بودی هوا اونجوریه که دوست داری کاش اینجا بودی الان دخترخاله مامان رو دیدم همون که تازه نامزد کرده به خودم گفتم کاش خانوم من هم اینجا بود ماهم مثل اینا پیش هم بودیم

منم هر وقت همسری میره جایی بهونه گیر میشم بااینکه هر دقیقه پیش هم نیستیم اما میره مسافرت به این فکر میکنم که فاصله راهمون زیاد شده دلم ریش میشه اصلا دوست ندارم این فاصله ثابتی که بینمون هست زیاد بشه دلمون که همیشه پیش همه اما عادت کردم به این ثابت بودنا به این تو هوای هم نفس کشیدنااما دیگه الان اومده لالا کرده پیش خودمهبعضی وقتا به نفسی میگم دوست دارم فقط مال خودم باشی کسی رو هم غیر از من دوست نداشته باشی میگه مال شما هستم دیگه خانومم میگم نه دوست دارم مثلا حتی یه بچه کوچیکم یا حتی دوستاتم دوست نداشته باشی فقط منو دوست داشته باشیالان فکر میکنم اگه نفسی نفسکم رو دوست داشته باش من حسودیم میشه خووو نفسکم اسم دخترمونه

سرزمین پدر پدر همسری خیلی خیلی خیلی خوشگل رویایی هستش دقیقا همون شکلیه که من از زمان طفلک بودنم تصور میکردم اینجا زندگی کنم این چند روز که ما تو گرما داشتیم می پزیدیم به زور کولر سرپا بودیم نفسی می گفت اینجا سرده داره بارون میاد بخاری روشن کردیم منم دلم پر می کشید اونجا مخصوصا وقتی گفت اینجا رو مه گرفته به زور دو متر جلوتر میشه دید به نفسی میگم در اینده من بیام اونجا دیگه برنمیگردم خونه حیف اونجا نیس اون خونه های وسط کوه درخت سرسبزی مه بارون ول کنم بیام اینجا وسط دود گرما سر وصدا خوبیشم اینه که به تهران نزدیکه خودم میتونم برم بیامالبته اگه شووری بزاره حالا نفسیم چندتا عکس انداخته ازش گرفتم میارم ببینید اما با رمز

فردا میخوام با عشقم بریم یه مسافرت یک روزه انقده خوشحالم از چند روز پیش برنامه ریزی کردم که چی ببرم چی بخوریم چه بازی هایی کنیم اگه بشه یه فیلم ترسناک هم میبرم اونجا نگاه کنیمنفس خان اصلا دوست نداره من از این فیلمای ترسناک ببینم میگه تو روحیت تاثیر میزاره منم با اینکه میترسم اما خیلی علاقه دارم ببینم اینسری عشقم بخاطره دل من برخلاف میلش قبول کرد فیلم ترسناک ببینیم با حضور خودش چون نمیزاره تنهایی ببینمفردا اگه خسته نبودم اومدم میام پست مسافرت میزارم

عشقنامه:وقتی گفتی همه اصرار دارن که بیشتر بمونید منم با اینکه دیگه طاقتم تموم شده بود دوست داشتم ببینمت گفتم بمون عزیزم اشکالی نداره هفته دیگه اومدید قرار میزاریم گفتی نه من میام تنهایی حتی اگه همه بخوان بمونن دیگه نمیتونم بمونم خانم بچه هام نیستن انقده قندای عشق تو دلم اب شد عسیسم

 
دو شنبه 16 مرداد 1392برچسب:, :: 22:13 :: نويسنده : فافا

 

سلام به تنها عشق زندگیم و دوستای عسیسم

این چند وقت درگیر امتحانامم و همچنان مهمون بازی ماه رمضون که خیلی میدوستمشبخاطر همین یه خاطره روز عشقی ننوشتم که نفس خان زحمت کشیدن قبول زحمت کردن تو دفتر خاطراتی که تقریبا از اول خاطراتت روز عشقی هامون رو می نوشتن بنویسناما از وقتی که صندوقچه دار شدیم قرار شده من بنویسمصبح روز عشقمون خواب میدیدم زلزله اومده وسط زلزله صدای اهنگ میاد پریدم از خواب دیدم بله زنگ موبایل و داره خبر این رو میده که بعد بیدار بشم جینگولاسیون انجام بدم پرواز کنم به سمت عقشم قبل از دوش گرفتن یک بار دیگه گردنبندی که برای نفسیم خریده بودم نگاه کردم دیدم جعبش سادس هی با چشمای پف کرده نشستم زل زدم بهش که چی کار کنم جینگیل بشه هی گشتم چیزی پیدا نکردم یدفعه چشمم خورد به پاپیونی که به یقه یکی از خرسام وصل بود در یک اقدام ناگهانی کندمش حالا هی بگرد دنبال چسب مایع مگه پیدا میشد اخرم یادم افتاد تموم شده خلاصه با چسب نواری چسبوندمش به جعبه

شووری جونم چند روز پیش اس داد خیلی ناراحت بود کاملا از اس دادنش متوجه شدم گفتم چی شده گفت گردنبندی که برای تولدم گرفته بودی پاره شده نفسیم انقده ناراحت بود من هی می گفتم فدای سرت عزیزم اتفاقه دیگه پیش میاد اما باز می گفت تو داده بودی یادگاری بود دوستش داشتم بعد از این ماجرا دیدمش بهش گفتم زنجیرت کودیدم با ناراحتی یه نگاهی بهم کرد یه لبخند زد از اون لبخندا که دلم  رو ریش می کردهمونجا به خودم گفتم حتما بد برم یکی دیگه بگیرم هیچ چیزی ارزش ناراحتی نفسیم رو نداره اون هفته از یونی اومدنی رفتم سه چهارتا مغازه رو گشتم اما دو دل بودم کدومش رو بگیرم نگرفتم تا شنبه همین هفته با مامی رفتیم باز مغازه هارو گشتیم بالاخره از یه مدل خوشم اومد می خواستم دو رنگ بگیرم مامی گفت نه خوشش نمیاد همسری هم زیاد طلایی دوست نداره اما میخواستم تنوع بدم خووو اخه قبلی هم تک رنگ بود با اینکه روزه بودم حال نداشتم فرداشم امتحان داشتم هیچی هم نخونده بودم اما خیلی شاد و با ذوق زیاد رفتم دنبال سوپرایز کردن همسریم چون همیشه عشقم در هر شرایطی برام اولین اولویت رو داره بله ما همچین خانومی هستیم

زودی رفتم دوش گرفتماومدم دیدم وای باز دیرم شده به شووری اس دادم الان زود حاضر میشم میام بوخودا و نفسی یه جواب خاک بر سری داد بسیار خندید که از گفتنش معذوریمبعد از جینگولانسی کیفم رو برداشتم رفتم از دور دیدم عزیزم تو ماشین نشسته فکر کرد من ندیدمش پیاده شد اومد سمتم منم با لبخند همیشگی سرتاپای عشقمو با اشتها نگاه می کردم رسید بهم سلام داد یدفعه جدی شدم مثلا نمیشناسمش از کنارش رد شدم برگشتم دیدم وایساده داره نگام میکنه میخنده حالا من رفتم نزدیک ماشین میگم بزن سوارشم دیگه با جدیت میگه نه گلم این ماشین ما نیست جلوتر پارک کردم یعنی همچین با قاطعیت می گفت اگه نمی دیدم از ماشین پیاده شده شک می کردم ماشالا نفس خان کم نمیارن که همیشه امادس سریع جبران کنهخلاصه رسیدیم پارک من عکس رله خردشیشه سالادی که درستیده بودم میخواستم بهش نشون بدم تا ببینه خانومش چه سراشپزی هستشبین عکسام از زنجیر هم عکس انداخته بودم نمیخواستم ببینه اخه میخواستم سوپرایزش کنم که تقریبا به دلیل هوش بالای نفسی نشدداشت عکس نگاه می کرد گفتم دیگه بده به من بینش یه چیزایی هست نمیخوام فعلا ببینی دیگه این گفتن من حس کنجکاوی نفسیم رو به راه انداخت منم هر چی سعی کردم خیلی ریلکس باشم نشد همسر خان از چشمای بنده خوند یه خبری هست کیفمو ازم گرفت گفتم بده دیگه من کیفم رو میخوام ماماندلش سوخت کیف رو داد گفتم اون سمت رو نگا کن برگردی ناراحت میشم بوخودا بعد اروم جعبه رو دراوردم قایم کردم پشتم گفتم حالا بگو کدوم دستم گل هست اول فکر کرد گل یا پوچه بعد که با سروصدا دستم رو گرفتم جلوش جعبه رودید گفت این چیه دیگه زود بازش کرد یه نگاه از اونایی که دلم ضعف میره بهم کرد گفت دستت درد نکنه و بوسم کردزنجیر انداختم گردن عزیزم باز از تو اینه ماشین نگاش می کرد می گفت ممنون گلم و باز یه بوس دیگهاخرم گفت متوجه شدم شاید زنجیر خریده باشی تقصیر من نیست خوب از بس همه چی همیشه به همسری گفتم اصلا نمیتونم چیزی رو قایم کنم زنجیرم به نیم ساعت نکشید تقریبا لو دادم مثلا می خواستم سوپرایز کنم

پیاده شدیم قدم زدیم عاشق این قدم زدنای دونفرمون هستم که من بازوهای قوی همسری رو بگیرم باهم گپ بزنیم بخندیم هی من بگم چه خبر اخرم بعد از کلی حرف زدن خبرای جدید از هر دری باز من بگم چه خبر و اونوقت نفسی با چشم ابرو نگام کنه دوتایی بزنیم زیر خنده اما با تمام این خنده ها حرفا نفسیم حواسش باشه که موقع قدم زدن من سمت سایه باشم هر چندباری که میخوام سوار ماشین بشم باز حواسش باشه که در رو اول برای من باز کنه بگه بفرمایید این اخلاقای عشقم خیلی خیلی رو منی که مغرور بودم تاثیر گذاشت طوری که غیر ارادی یاد گرفتم به دست همسرم بوسه بزنم یادم نمیره اولین باری که این کارو کردم نفسی باتعجب نگام کرد خندیدم گفتم شما ارزشش رو داری یا یاد گرفتم مثل همسری بعضی وقتا در ماشین رو براش باز کنم تا الان دو سه بار این کارو کردم گفتم نگا منم بلدماینسری هم نشستم تا نفسی دور بزنه بیاد بشینه پشت فرمون از داخل در رو براش باز کردمهر سری که در برام باز می کرد زود می رفت جای من می شست صورتش رو میاورد جلو که یعنی بوسم کن تا بلند بشم انقده اینسری نفس خان من رو خجالت داد هی میگم نگو خجالت میکشم بوخودا بیشتر می خندید می گفت منم صورتمو با دستام می گرفتم می گفتم اصلا دیگه نگات نمیکنممثل همیشه خداحافظیمون سخت بود همسری رفت سر خیابون منم براش یه سوره خوندم که سلامت برسه به سر خیابون رسید وایساد دستش رو از پنجره اورد بیرون بای بای کرد منم بابای کردم چند ثانیه پشت دیوار قایم شدم باز اومدم بیرون دیدم نرفته زود تا من رو دید بابای کردانگار داشتیم باهم قایم باشک بازی می کردیم باز اومدم از در بیرون دیدم وایساده اخر من کم اوردم رفتم اخه هم من هم همسری دوست داریم اون یکی دیگری رو تا اخرین لحظه نگاه کنه نمیدونم چه جوری بگم اما دوست دارم همیشه من با نگاهم شووری جونم رو راه بندازم ایشونم همین حس رو دارن به همین دلیل حالت بازی قایم باشک داریم

راستی شاید عکس زنجیر+یه سری عکس دیگه بزارم اما راجع به رمزی بودن یا نبودنش هنوز تصمیمی نگرفتم

عشقنامه:عزیز من وقتی دیدم از دیدن زنجیر خوشحال شدی دنیا رو بهم دادن این چند روز که میدونستم بابت زنجیر تولدت ناراحتی از تو بیشتر ناراحت بودم این همیشه یادت باشه هیچ چیزی تو این دنیا ارزش یه لحظه غمگین کردن تو رو نداره عشق من دوست دارم بیشتر از همه

 
جمعه 11 مرداد 1392برچسب:, :: 13:49 :: نويسنده : فافا

تو دو شب گذشته مثل تمام ادما قران به سرم گرفتم اشک ریختم دعا کردم برای همه برای خودم برای سلامتی پدر مادرم برای امرزیدن گناهانم و برای رسیدن به ارامش رسیدن به یه عشق پاک به کسی نگفتم اما تو دلم بین دعاهام فقط به خودش گفتم که به حرمت دل پاکم عشقمو بهم برسونه دیگه خسته شده بودم از این یه جورایی بلاتکلیفی از نگران بودن این انتظار طولانی و......

نمیدونم چی شد که اون غروری که همیشه باهام بود شاید هست یه شب گذاشتم کنار به سمت عشقم رفتم نفسمم با قلب پاک مهربونش ارامش و عشقو با تمام وجود  بهم داد هنوزم بد از گذشت چند سال از اون شب هر روز هر ثانیه بیشتر عاشقش میشم

من مطمئنم که خدا همون شب بیست وسوم چند سال پیش حاجت دل منو نفسییم رو داد پاداش دل پاک نگاه پاک جفتمون رو

عشقنامه:خدایا هزاران بار من و نفسیم شکرگزارتیم که ما رو بعد ازچند سال بالاخره بهم رسوندی قول میدم تا اخرین لحظه زندگیم قدر این هدیه خوبی که بهم دادی رو بدونم خیلی دوست دارم خدا جونم و عشق من مرسی از تو که حتی اون چند سالی که کنارت نبودم عشقمو تو دلت نگه داشتی منتظرم موندی تا اونجایی که میتونستی دنبالم گشتی دیونتم به خدا

 
چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:, :: 20:46 :: نويسنده : فافا

چهارمین سالگرد قمری اولین تماس مبارک

 

 
شنبه 5 مرداد 1392برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : فافا

خوب کجا بودیم اهان بد از تموم شدن کلاس و جینگولاسیون زنگ زدم همسری گفتم بیا داخل یونی که اون برنامه ای که دیشب بهت گفتم عملی کنیم برنامه از این قرار بود که یه چیزی داخل یونی توجه بنده رو جلب کرده بود قبلا هم دیده بودمش اما فکر می کردم سکه میخواد بخاطره این امتحانش نکردم اما یه سری دکمه رو به طور اتفاقی زدم دیدم روشن شد کفشمو گرفتم زیرش وای انقده بلور شد انگار همین الان خریده بودمشخلاصه به نفسی گفتم بیا که رایگان میخوام کفش همسریمو بدم برق بندازن اول گفت نه گلم بیا بریم اما دید من با مظلومیت گفتم بیا دیگهاومد اخه عزیزم روزه بود تو اون گرما اومده بود دنبال من معلوم بود تشنشه ها اما من بهش می گفتم تشنته بخاطر اینکه من ناراحت نشم می گفت نه اصلا دلم نمیاد بیاد دنبالم با زبون روزه هر سری هم به خودم میگم دیگه نمیزارم بیاد اما تا میگه بیام اختیار ازکف میدهمنفسی ما اومد منم داخل سالن منتظر بودم بیاد از دور قد قامت نفسیم رو دیدم دلم ضعف رفت شدید اما دیگه پیش پرسنل زحمتکش از ابراز احساسات وافر جلوگیری کردم به همون دست دادن ساده احوالپرسی بسنده کردمزودی  همسری بردم سمت دستگاه اونم با خنده به کارای من نگاه می کرد هی می گفتم کنار کفشت پشت کفشت نه اینجاش یه کمی مونده حالا کفشش تمیز بودا اما به همسری می گفتم رایگان قشنگ تمیز کن خلاصه یه دو سه دوری روشن کردم کفش همسری تمیز شد

حراست جلوی در به همسری گفته کاری دارید داخل همسری هم گفته بله دارم میرم دنبال خانمم اومدیم بریم بیرونم اقاهه با نفسی خداحافظی کردشوووری جونم در ماشین برام باز کرد گفتم الان اگه نگهبان نگاه کنه کاملا متوجه میشه که چقدر زن ذلیلی همسری هم خندید گفت بله بزار ببینهتو راه تشنم شد اما دلم نمیومد پیش نفسی اب بخورم از دهنم پرید گفتم تشنمه دیگه مگه نفس خان ول می کرد دیگه دیدم کم مونده بزنه کنار به زور متوسل بشه خوردم درحین رانندگی هی به من نگا می کرد می گفت لوس نشو بخور دیگه گلم بزار خیالم راحت بشه اما منم کم خوردم چون میدونستم نفسم تشنشه می خواستمم نمیتونستم زیاد بخورم

یونی بودم صبحش به عزیزم گفتم اهنگی که خوشمون اومده بریزه تو فلش گوش بدیم این اهنگ رو اولین بار نفسی برام گذاشت خودشم با اهنگ خوند منم خیلی خوشم اومد انگار حرفای همنفسم تو این اهنگ خلاصه شده بوداهنگ زدم اومد سرمو گذاشتم رو شونه هاش رفتم تو حس تا تموم شد همسری هم هی سرمو می بوسید منم یه دفعه یه ماچ ابدار از گردن نفسی گرفتم با لبخند نگام کرد گفتم اخه خیلی چشمک میزدنزدیک خونه به دلیل امنیت ملی به نفسی گفتم منو سر ایستگاه پیاده کن تا خونه با اتوبوس برم عشقمم که متعصب گفت نمیتونم خانومم رو همینجوری بزارم برم تا خونه یه پنج شش تایی ایستگاه بود نفس خانم پشت اتوبوس همراهیم می کرد زنگ زد حرفیدیم قطع کردیم دیدم اینجوری نمیشه همنفسم پشت سرم باشه من نتونم ببینمش پاشدم از پنجره اتوبوس با نفسی بای بای می کردم اول که منو ندید بد با دقت نگاه کرد دید بله این دختر خانمی که تا کمر از پنجره اویزون شده کسی نیست جز فافا خانمشسریع نزدیک اتوبوس شد هی با اوج اشاره می کرد برو تو رفتم اما تا برسیم یه چهار پنج باری اومدم بیرون نگاش کردم یه لبخند زدم بای بای کردم این کارارو زود انجام میدادم نمیذاشتم به اخطار نفسیم برسهچندتا خانومم تو اتوبوس نشسته بودن با لبخند بهم نگا می کردن دیگه فهمیدن من عاشقو مجنونم واقعابالاخره رسیدم عشقمم وایساد تا برم خونه خیالش راحت بشه که سلامت رسیدمداخل کوچه تا برسم خونه هی برمی گشتم نگاش می کردم حیفم میومد وقتی نزدیکمه نبینمش تازه یه شکلکم مثل بچگیام دراوردم از دور دوتایی خندیدیم

عشقنامه:زندگی من وقتی میبینم با اینکه روزه بودی حال نداشتی اما همش سعی می کردی من متوجه نشم تمام انرژیت رو گذاشتی تا مثل همیشه از بودنت لذت ببرم اما عزیزم بدون حتی اگه خوابم باشی از بودن در کنارت لذت میبرم اخه مگه میشه زیر سایه تو باشمو شاد نباشم  همنفسم ممنون از اینکه هنوزم بد از گذشت چندسال مثل روزای اول حواست به همه چی هست به بهونه های مختلف برام گل می گیری هر دفعه هم تا میگم وای چه قشنگه زودی با اخمی که من براش میمیرم میگی به گل من که نمیرسه عاشق لحظه هایم که دستمو تو دستت فشار میدی میگی میخوام بدونم جیگر من کیه بعد میکشونیم تو اغوش مردونت منم با تمام وجود بوت می کنم نفس میکشم همنفسم