یک شنبه 19 شهريور 1392برچسب:, :: 21:0 :: نويسنده : فافا
سلام به عشقم که رفته سفر و دوستان خوبم خوبید خوشید از اونجایی که مطلع بودید یازده شهریور سالگرد بهم رسیدن من و تنها عشق کودکی ، نوجوانی و جوانیم بود و از اونجایی که ما هر سال(الان نوشتم ما دلم قنجولی شد، یعنی من و نفسیم یه خانواده دونفری هستیم جونم)این روز رو جشن میگیریم من کیک میپزونم و بخاطر اینکه همون روز من باشگاه داشتم حتما هم بعد میرفتم متاسفانه یه نگاه دیگه به خودم تو اینه انداختم موهامو باز مرتب کردم اخه خیلی برام مهم بود همسرم از مدل موهام خوشش بیاد با اینکه کسایی که دیدنم بهم گفتن بهت خیلی میاد اما نظر نفسیم برام خیلی خیلی مهم بود جدا از بقیه بود. به جای موردنظر رسیدم عشقمم پیاده شد از همون فاصله دو سه متری ابروهاشو برد بالا خندید اومد سمتم گفت وای چه تغییر کردی خوشگلتر شدی کیک ازم گرفت در باز کرد تا نشست تو ماشین گفت چه جیگر شدی عسلم بوسم کرد آهان این رو بگم میخواستم بشینم تو ماشین برگای گل دیدم که نفسی به زور جاش داده بود زیر صندلی من بعد از مراسم کیک خوری نفسی میخواست گل بهم بده منم از زیر صندلی گل گرفته بودم نمیذاشتم گل رو دربیاره خودم میخواستم از زیر صندلی بیارمش بیرون که شووری جون نذاشت خودش داد بهم گفتم خیلی خوشگله مرسی مثل همیشه زود گفت نه گل من قشنگتره دوستای خوبم از اونجایی که عادت کردم اول کامنت همسریم رو ببینم تایید کنم و الان رفته مسافرت نیست کامنت بزاره کامنتاتون یه کمی دیر تایید میشه تا بیاد عشقنامه:عزیز فافا همینجا ازت عذرخواهی میکنم که چند روز کلافه بودم به دلایلی که فقط خودم خودت میدونیم بدخلقی کردم اما تو با اون قلب بزرگ مهربونت درکم کردی حتی وقتی ازت عذرخواهی کردم یه جوری رفتار کردی حرف زدی که من بیشتر پی به قلب مهربونت بردم اما باز میگم ببخشید عشقم هزاران بار شکر میکنم خدا رو برای اینکه بالاخره بعد از اون همه اتفاق به دلهامون نگاه کرد ما رو بهم رسوند خدایا شکرت من وعشقم عاشقتیم قول میدم قدر این عشق جفتمون بدونیم مرد زندگی من هر روز بیشتر از دیروز دوست دارم عاشقت میشم ![]()
دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:, :: 11:53 :: نويسنده : فافا
![]()
دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:, :: 16:20 :: نويسنده : فافا
سلام به زندگیم و دوستان حاضر در صندوقچه من ونفسیم پریروز رفتم نفسیم رو دیدم اما انگار یه هفتس که ندیدمش دلم براش تنگ شده هی بهونشو میگیرم به مامان میگم حوصلم سر رفته اخه نمیتونم بگم دلم به عشقم تنگ شده دستام بهونه دستاشو میگیره دلم میخواد سرمو بزارم رو شونه هاش نفسمم دستامو محکم بگیره سرمو ببوسه پریروز مثل همیشه دوش گرفتم اومدم مشغول جینگولاسیون بودم ظرفا رو اوردم بالا رفتم پیش همسری داشت با موبایل می حرفید بعد که قطع کرد دیدم یه جوریه خندم گرفت داشتیم قدم میزدیم میحرفیدیم که یه زوج نوشکوفته رو رویت کردیم دختره تیپش مثل من بود عشقنامه:عمر من میدونم چقدر بودنم برات مهمه همونطور که بودن تو برای من مهمه وقتی خداحافظی میکنم پیاده میشم که برم میگی نه بشین میخوام برم ته کوچه دور بزنم بد برو من میشینم فقط بخاطر اینکه یه دقیقه بیشتر کنار هم میتونیم باشیم حیفمون میاد حتی از این یه دقیقه هم بگذریم بازم ممنون بخاطر اینکه الان تا متوجه شدی دارم پست میزارم با دوستت بیرون نرفتی بهش گفتی صبر کنه فقط بخاطر اینکه من پست بزارم تا تو مثل همیشه اولین نفری باشی که می خونیش فدای ذوقت بشم همنفسم دوست دارم یه دنیا ![]()
شنبه 2 شهريور 1392برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : فافا
سلام به عشقم و سلام به دوستان خوبم خوبید خوشید مماخاتون چاقه میدونم بعد این خاطره رو زودتر مینوشتم اما بوخودا درگیر امتحانای یونی بودم الان تازه دو روزه راحت شدم وقتم آزاده میتونستم بیام یه ساعت بنویسم برم اما دوست دارم هروقت میام اینجا با کلی انرژی بیام نه اینکه فقط ثبت کنم برم از همینجا از همسری پوزش میخوام که روزی چندبار میومد اینجا اخر شب با مظلومیت می پرسید پست نذاشتی اشکالی نداره گلم به درسات برس از بس که درک عشقم بالاست با اینکه دوست داشت بزارم اما می گفت نه ، از همین پشت لپ تاپ میبوسمت عزیزم خوب جونم براتون بگه بعد از اون روز که همسری اومد قرار بود ما بریم مسافرت نیم روزه من قلم کاغذ برداشتم شروع کردم چیزایی که بعد می بردیم نوشتم شامل چیپس پفک...بود قرار بود ناهار الویه ببریم که دیدم مامان قرمه سبزی گذاشته گفتم بریزه ببرم بهتر از این الویه های آمادست همسری هم هی می گفت زیاد تنقلات نیار نمی خوریم راستم میگه ها هیچ وقت حتی نصفشم نمی خوریم فقط نقش حمل بار این وسط داریم صبح سفرمون بیدار شدم اول میوه شستم بعد رفتم سراغ کاغذی که لیست بلند بالای کارایی که باید انجام میدادم نگاه کردم بعد از تموم شدن کارا رفتم دوش گرفتم شووری جون یه جای خوب پیدا کرد مستقر شدیم بعد از بازی گرسنمون شد به ظهر نکشیده قرمه سبزی رو خوردیم باز یه کمی بازی کردیم من گفتم بسه دیگه خسته شدم بریم فیلم ترسناک ببینیم نفس خان یه چهره ای درهم کشید گفت بریم اما اگه زیاد ترسناک باشه نمیزارم ببینی خلاصه فیلم گذاشتیم نفسی از اول تا اخر هی گفت میترسی منم میگفتم نععع این فیلم چند سال پیش هم دیده بودم به شووری گفتم بزار بزنم جاهای ترسناکش بیاد با نفسیم نشستیم از هوا لذت میبردیم که پاستیل گرفت سمتم منم فکر کردم مثل همیشه میخواد بزاره دهنم تا دهنم رو باز کردم دستش رو کشید خندید پاستیل خورد یه سه چهار دفعه این کارو کرد منم هی قهر می کردم میگفتم نمیخوام اصلنشم برو گفته بودم مامان همسری برای تولدم کلی زحمت کشیده بود علاوه بر کادو چیزایی که دوست داشتم درستیده بود ترشی البالو الو ...منم برای تشکر میخواستم کیک درست کنم اما دیگه خورد به ماه رمضون نشد بالاخره چند روز پیش کیک مرغ ، ژله خرد شیشه درستیدم زنگ زدم عشقم اومد برد عشقنامه:زندگی من وقتی کنارهم هستیم انقدر خوشحالیم که حتی سر چیزهای ساده ای که اگه تنها بودیم اصلا بخاطرشون یه لبخندم نمی زدیم بلند بلند از ته دل میخندیم مثل پاستیل خوردنمون وقتی به این فکر میکنم که تو این چندسال همیشه وقتی پشت فرمونم هستی دستم رو محکم میگیری تو دستای مردونت من بهت میگم ول کن اینجوری سختت میشه دنده عوض کنی دستمو بوس میکنی میگی نه گلم راحتم دوست دارم از داشتنت بال دربیارم مثل الان که دو ساعت از نیمه شب گذشته من هر چی گفتم برو بخواب طول میکشه بنویسم نرفتی بیدار موندی تا اولین نفر باشی که این پستو میخونی با تمام وجودم عاشقتتتتتتتتتتتتم ![]()
جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 14:40 :: نويسنده : فافا
چقدر دوست داشتنت را دوست دارم تمام احساس یک پسرک نوجوان شانزده ساله ای را که به قدم های عشق چهارده ساله اش نگاه می کرد را دوست دارم تمام ان روزها دقیقه ها و ثانیه هایش را دوست دارم تمام ان نگاه های از پشت پنجره را دوست دارم بهم هیچ نمی گفتیم اما من همیشه می دانستم یکی دورا دور مراقب من است من هیچ نمی دانم اما می دانم که تو را دوست دارم و این دوست داشتن تمام من و زندگی من است این چند خط دیشب ساعت 1:37 وقتی نفسیم خواب بود داشتم بهش فکر می کردم از خودم سرودم بهش فرستادم ![]() ![]() |