خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 155
بازدید کل : 289555
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
دو شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : فافا

سلام به مهندس خودم که امروز به سلامتی فارغ التحصیل شد از همین جا بهت تبریگ میگم میبوسمت عزیز دلم خسته نباشی

سلام به دوستای همیشگی و جدیدم خوبین روزگار بر وفق مراد میگذره ایشالا که بگذره هم برای ما هم شماخوب از تاریخ بالا متوجه میشید که درگیر امتحانا بودیم بخاطر همین وقت اپ کردن نداشتم اما الان وقت دارم تا فردا شب باز یه پست دیگه میزارمروز عشق اولم که از صبح دانشگاه بودم امتحان ساعت یازده و نیم شروع میشد منم کتابخونه بودم منتظر بودم زود برم امتحان بدم بدیو بدیو برم پیش عشقم که زحمت میکشه این همه راه رو میاد دنبال منسرجلسه سوال ها رو بلد بودم به ترتیب جواب میدادم میرفتم سوال بعدی وسطاش خسته شدم شیطون رفت تو جلدم گفت بسه دیگه پاشو برو دیگه واقعا زورم میومد جواب ها رو بنویسم اما لعنت به شیطون بی ادب گفتم تند تند بقیه رو جواب دادم رفتم یه کمی جینگیلاسیون کردم پیــــش به سوی همسریموقع جینگیلاسون همسری اس داد کجایی من الکی گفتم سرجلسه امتحانو از اونجایی که همچین کارایی از من بعید نیست همسری باور کرد من سرجلسه هستم دارم اس میدم519213_800179.gifجلوی در یونی رسیدم دیدم دو سه تا دختر جلف نزدیک ماشین ایستادن و حرکات جلف انجام میدن میخندن به همسری نگاه میکنن عشقمم سرش پایین بود داشت با موبایلش بازی میکرد دستشم گرفته بود جلوی صورتش که افتاب اذیتش نکنه ماشینم پشت به یونی پارک کرده بود بخاطر این ندید من دارم میام منم که شاهد این صحنه ها از دور بودم رسیدم یه چشم غره به خانومای جلف رفتم

زدم به شیشه ماشین نفسیم سرش رو اورد بالا یه کمی تعجب کرد اخه گفته بودم سرجلسه امشیشه سمت نفسی یه ذره پایین بود اول میخواستم دستم رو ببرم موهاش رو بکشم اما گفتم بیخیال حراست میبینه دردسر میشه

یه کمی که از یونی دور شدیم همسری گفت خسته نباشی خانوومم صورتت رو بیار جلو ببینم بوسم کردبعد منم اون سوالی که شک داشتم نگاه کردم دیدم یه تیکه رو جا به جا نوشتم از لجم اون یه تیکه رو با خودکار سیاه کردم همسری هم این حرکات من رو میدید میخندیدموزیک درحال پخش شدن بودن اما دیدم مثل همیشه نفسیم شاد نیست برام نمیخونه کم میخنده هی زیر چشمی نگاهش میکردمده بار تا برسیم پارک ازش پرسیدم چیزی شده ایشونم میگفت نه بعد سعی کرد مثل همیشه باشه میخندید برام یه اهنگ عارف رو خوند وسطای خوندنش بود یواشکی نگاهش میکردم یه جاهایش رو بلد نبود الکی یه چیزی میخوند یه جاهایی رو بلد بود صداش رو میبرد بالا بلند میخوند یدفعه زدم زیرخنده دلم براش ضعف رفت دستش که تو دستم بود رو محکم فشار دادمبعدم به نفسی هنرنمایی های خودم رو نشون دادم گفتم ببین چه دختر خوبی هستم برای شما فال انار دراوردمنفسی هم گفت بله بلـــــــــــــــه دستت درد نکنه عشقم دستم رو بوسید منم انار پرتغال...دادم خورد یه جا فال انار رو میخواستم بزارم دهنش سری با پوست خورد گفت پلیس کنارمون بود میدید داری خوراکی میزاری دهنم جریمه میکردتو راه هم همش ترافیک بود شلوغ بود خیلی کم تونستم سرم رو بزارم رو شونه های همسریچند روز بود من دلم جوهرلیمو میخواست به همسری گفتم هرجور شده برام پیدا کنه ازش پرسیدم پیدا کردی گفت نه چندتا مغازه رو گشتم نداشتن منم کلی دپرس شدم گفتم میخوااااااااام اَاَاَاَه بعدم پشت ترافیک از دستامون عکس انداختم نفس خان هی دستش رو تکون میداد عکس خراب میشد منم لجم گرفته بود میگفتم نکن دیگه ایشونم به قیافه رو به ناله من نگاه میکرد میخندید باز دستش رو تکون میداد اخر دیدم زورم نمیرسه گفتم اصلا نمیخوام حالت تهوع گرفتم انقدر تکون خوردم قهرم نفسی هم تسلیم شد گفت نه بیا دیگه تکون نمیدم و بالاخره عکس گرفتم رسیدیم پارک همیشگی یه کمی راه رفتیم دیدم همسری داره میپیچه به خودش هی گفتم چی شده بگو خوب گفت از صبح دل درد دارم بهت نمیخواستم بگم ناراحت بشی تا اینجا خودمو نگه داشتم اما الان خیلی شدید شد فداش بشم که انقدر مهربونه عشق من کلی تو دلم ناراحت شدم که بخاطر ناراحت نشدن من این همه تو راه خودداری کرده بود به روش نیاورده بود دلم به همسری سوخت با اینکه مریض بوده این همه مدت رانندگی کرده پسلمیه کمی شونه هاش رو ماساژ دادم با گوشی بازی کرد زود رفتیم خونه هرچی گفتم برم از خونه نبات داغ یا قرص بیارم قبول نکرد گفت میرم خونه خودمون موقع پیاده شدن گفت اِ راستی اینو یادم رفت بدم دیدم بعلــــــــــــــه جوهرلیمو در دستان نفس خان میدرخشه کلی ذوق کردم با دستم بوس چسبوندم به لُپش بعد از سفارش های عشقم بابت اینکه کم بخورم جوهر لیمو مریض بشم دیگه هیچیاز ماشین پیاده شدم زود جوهرلیمو باز کردم ریختم کف دستم خوردم نمیدونم نفسی دید یا نه از دور اما یه چشم غره ای انگار رفت منم زود نگام رو برگردوندم به روی مبارک نیاوردم

روز عشق دوم که خیلی کوتاه کم بود ده دقیقه بودhttp://www.freesmile.ir/smiles/859619_begging.gifبرای یه امتحانم ماشین حساب مهندسی لازم داشتم که طرز کار باهاش رو هم بلد نبودم همسری ده دقیقه اومد داخل پارکینگ خونمون طرز کار رو بهم یاد داد منم از صحبتهاش فیلم گرفتم تا یادم رفت باز ببینم ماشین تعمیرگاه بود عشقم با ماشین بیرون اومده بود تو اون هوای سرد مامان2 هم ظرف لازانیایی که پخته بودم نشد عکساش رو براتون بزارم با ظرف نذری رو برای اینکه خالی نباشه زحمت کشیده بودن چیزایی که من دوست دارم رو درست کرده بودن میرزاقاسمی با ترشی نازخاتون با مربای به که همشون داغ بودن به قول مامان2 محصول همون روز بودنالبته من کلی به همسری گفتم ظرف ها رو یواشکی بیار مامان2 متوجه نشه اخه خجالت میکشم هر سری تو زحمت میوفته گفت نه مامان اوج میگیره خالی بیارم حالا همسری ماشین نداشت کلی ظرف دستش بود هیچی مامان2 پرتغال شمال هم فرستاده بود دیگه تا نفس خان برسه خونه کلی به ظرف ها پرتغال نگاه کردم دلم به عشقم سوخت بدون ماشین این همه وسایل رو اوردهراستی من با چادر گل منگولی رفتم پیش همسری برای اولین بار بود من رو با چادر گل گلی میدید کلی خندید گفت ناز شدی بهت میاداما چادر سر کردنم سختها نزدیک بود از پله ها سر بخورم هی از سرم میوفتاد به همسری میگفتم اییییش چقدر سختِ ایشونم نگاه میکرد میخندید اخرم با کلی ناراحتی از اینکه همسری نمیتونه بیشتر پیشم بمونه همدیگرو بغل کردیم رفت

عشقنامه:عمرمن یه دنیا ممنون از اینکه ناراحت نبودن من انقدر برات مهمه که کلی سعی کردی من متوجه نشم مریض هستی تمام تلاشت رو کردی تا پیش من مثل همیشه باشی نمیدونم تو دستات رو شونه هات بغلت چی داری که تا حسشون میکنم یه ارامشی تمام وجودم رو احاطه میکنه بیشتر از تمام ادمای دنیا دوست دارم زندگی من

به عشق خواننده های خاموشم فعلا ادامه مطلب بدون رمز میباشد تا عکسی که از دستامون انداختم رو اضافه کنم رمزدار میشود

 



ادامه مطلب ...
 
سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:, :: 22:52 :: نويسنده : فافا

امروز پیش نفسیم بودم گوشیم دستش بود چند دقیقه باهاش بازی کرد الان یدفعه دیدم بوی عشقم میاد بو کردم منبعش گوشیم بود که تو اون چند دقیقه بوی نفسیم رو به خودش گرفته اشکای دل تنگیم میخواد بیاد اما نمیزارم چون به همسری قول دادم اشک نریزم ناراحت میشه من گریه کنم به هر دلیلی الان گوشیم تو دستمه از ته دل بو میکشمش بغضم رو قورت میدم دلم تنگِ خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

 
سه شنبه 1 بهمن 1392برچسب:, :: 12:58 :: نويسنده : فافا

سلام به عقش خودم و به دوستای حاضر و یواشکی در صندوقچه من و نفسیم خوبیـــــــــــــــــــــنشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

دلیل غیبت این روزهام بخاطر امتحانای این ترم هست که واقعا سختِ با جزوهای سخت سنگین و زیادمن و همسری یه دفتر داریم که جفتمون برای هم شعرها و جمله های خوجل نوشتیم پارسال بود که دفتر دیگه پر شد ننوشتیم اما همیشه روزهای خاص مثل سالگرد...اول دفتر یه جمله برای هم مینویسیم تاریخ میزنیم اما اینسری به یه دلیل دفتر و سورپرایزم رو نبردم گذاشتم برای قرار بعدی ببرم و شب قبلش به طور ناگهانی به همسری گفتم فردا بیا ببینمت اخه همیشه از چند روز قبل هماهنگ میکنیم صبح روز عشق از خواب بیدار شدم فکر کردم یه تیپ جدید بزنم نشستم به فکر کردن و جرقه زد رفتم سراغ ساک لباسام زیر تخت مانتو سفید با شلوار جین ابی رو دراوردم اتو زدم و چشمم به یه چیزی خورد که عکسش رو براتون میزارم رفتم سراغ درستیدن سالاد میوه فکر نمیکردم انقدر طول بکشه خلاصه چهل دقیقه وقت برد بعد بدیو بدیو رفتم حموم اومدم جینگول کردم پیش به سوی نفسیـــــــــــــــــــــــم از در خونه اومدم بیرون دیدم داره ریز ریز برف میاد کلی خوشحال شدم اما تا برسیم پارک قطع شد تا نشستم تو ماشین عشقم گلی که برام به مناسبت سالگردمون گرفته بود رو بهم داد مثل همیشه خوشگل باسلیقه بود عاشق اینم که همیشه با وسواسی تمام گل رو انتخاب میکنه اگه باب میلش نباشه کلی غر میزنه که گل فروش خنگ بود کارش رو بلد نیست منم میگم به این قشنگی چرا الکی ایراد میگیری تا برسیم پارک همیشگی همسری هی نازم رو میکشید منم خودم رو میزدم به کوچه علی اقا به روم نمیاوردم اما از شما چه پنهون کلی قند داشت تو دلم اب میشد کیف میکردم مخصوصا وقتی دستم رو می گرفت میگفت ببین چه خوجل شده دستم رو میبوسید

رسیدیم پارک مامان زنگ زد گفت رسیدی گفتم بله گفت کی میای گفتم یازده ونیم که نفس خان با چشمای گرد به من نگاه میکرد بی صدا میگفت نه دیر اومدی تا گوشی رو قطع کردم گفت نیم ساعت دیر اومدی زودم میخوای برییه وقتایی چشمای نفسی اینجوری گرد میشه خیلی بامزه جیگر میشه دوست دارم بگیرم فشارش بدم چشماش رو بگیرم تو دستم قورت بدم حیف که امکانش نیست من کلا دلم برای یکی ضعف میره فقط با فشار دادن زدن گاز گرفتن اون طرف دلم اروم میگیره اما دلم اصلا نمیاد همسری رو گاز بگیرم یه قسمتی از پارک چندتا دختر کوچولوی پنجم ششم ابتدایی با چندتا پسر مشغول والیبال بازی بودن به نفسی گفتم یعنی الان اینا باهم رفیقن گفت نه بابا دارن والیبال بازی میکنن مگه چیه بعد یه دختر دیگه رو دیدیم راهنمایی بود با دوتا پسر راه میرفت حرف میزد نفسی گفت این دختره با جفتشون رفیقِ منم همش اینجوری بودم اخه سنشون خیلی کم بود خلاصه سالاد میوه رو دادم دست همسری شب قبلش بابا برام دوجفت جوراب ورزشی سفید نایک گرفته بود یه جفتش رو برای همسری برده بودم از کیف دراوردم بدم بهش دیدم بعلـــــــه اب پرتغالی که روی سالاد میوه ریخته بودم از ظرف ریخته رو جوراب به همسری گفتم ببین جوراب کثیف شد چون دودل بودم برای تو بیارم یا خودم بپوشم تازه ببین مارک دارم هست شکلکهای پادشاه و ملکهنفسی خیلی بادوم زمینی دوست داره منم هروقت بابا بخره برای همسری میارم بادوم زمینی رو بهش دادم میخواستم بردارم بخورم دستم رو که توی کیسه بود گرفت گفت بخدا راضی نیستم بخوری اگه بخوری حرومت منم خندم گرفته بود به زور میخواستم یه مشت بردارم اما زور من کجا زور ایشون کجادیگه بیخیال شدم اومدم سالاد میوه رو بخورم ظرف پشت بود خولستم بردارم نذاشت خندید گفت مگه برای من نیاوردی من نمیزارم بخوری همش برای منِ منم گفتم اصلا دیگه نمیخوام قهرماینو گفتم کلی خندید نازم رو کشید گفت اصلا همش برای تو چی میخوای گلم گفتم از اون بادوم زمینی که روش نمک زیاد داره میگشت خودش میذاشت دهنمبابا تو مسابقه تیمش برده بود شکلات گرفته بود منم که همش به فکر همسری براش از شکلاتای پدرخانومش برده بودم دادم بهش دوتاش رو خورد بد پیاده شدیم رفتیم قدم زنی عاشق قدم زدن با همسری هستم مخصوصا تو فصل زمستون که هوا سرد میشه من محکمتر میچسبم به بازوهای همسری کمتر سرما رو احساس میکنم

رفتیم رو صندلی نشستیم کمی حرف زدیم نفسی گفت خیلی سرده پاشو بریم تو ماشین داشتیم میرفتیم سمت ماشین که من به یاد بچگی رو سنگ فرشا لی لی رفتم عشقم اول تعجب کرد بد گفت نکن زشتِ یکی میبینه گفتم کسی نیست که تازه ببینن مگه چیهبعضی وقتا تا میخوایم بریم تو ماشین بشینیم همسری زود میره جای من میشینه منم باید برم سه ساعت وایسم بگم پیاده شو جای خودمه ایشونم بخنده بگه نه نمیشه اشاره کنه به صورتش که یعنی بوسم کن تا بلند بشم منم اینسری دست نفسی رو زود خوندم نزدیک ماشین شدیم دست همسری رها کردم زود دویدم سمت درماشن از دویدن یدفعه من عشقم باتعجب نگام کرد گفتم دیدی من بردم دیگه نمیتونی سرجای من بشینی خندید گفت لووووووووووووووووس یه کمی داخل ماشین نشستیم حرف زدیم همسری هم از رنگ موهام تعریف میکرد میگفت خیلی خوشرنگ شده بعدم گفت رنگ روژت خیلی بهت میاد فقط دیگه میای بیرون نزن نزدیک یازده نیم راه افتادیم سمت خونه نفسیم گفت هوا سرده مریض میشی من سرخیابون پیادت نمیکنم سرکوچه پیاده شدم فکر کنم پسر همسایمون من رو دید از ماشین همسری پیاده شدم اونم با دسته گلشکلکهای پادشاه و ملکهسالاد میوه هم یه کمی مونده بود همسری با خودش برد وسطای کوچه بودم برگشتم ببینم همسری هست یا نه دیدم نیست دلم گرفتباز برگشتم دیدم وووی پسملم هست که داره بهم میخنده رفته بود دور بزنه که میخواد بره راحت باشه با عشقم از دور یه بابای کردم رفتم خونه

عشقنامه:وقتی به این فکر میکنم که همیشه دیدن من حتی اگه کار خیلی مهم واجبی داشته باشی برات از همه کارای دنیا مهمتره همیشه برات اولویت داره کلی خوشحال میشم به عشقم احساسش افتخار میکنم ازت یه دنیا ممنونم عشقم برای همه خوبیهات دوست دارم یه دنیــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...
 
پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:, :: 21:32 :: نويسنده : فافا
ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...
 
یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : فافا

خیلـــــــــــــــی دلم به اینجا تنگ شده بود با اینکه کلی درس ریخته رو مغزم اما گفتم دست به اپ نشم اصلا درس نمیخونم دیگه یعنی دلتنگی در این حداول میخواستم این پست رو چون کوتاهِ و مراسم گل سورپرایز کوچولوی من به همسری مونده هنوز انجام نشده ننویسم یکدفعه با روز عشق سری بعد یک جا بنویسم اما دیگه دلتنگی اجازه ندادیکشنبه اون هفته هم من امتحان داشتم هم همسری کارای پروژش مونده بود هرچقدر نشستیم فکر کردیم که همدیگرو ببینیم نمیشد جفتمون ناراحت بودیم من به همسری دلداری میدادم ایشونم به من اخه دوست داشتیم برامون مهم بود تو روز سالگرد اولین دیدارمون همدیگرو ببینیم خلاصه با احتمال خیلی کم امیدوار بودیم کلاسامون باهم تموم بشه تو همون ایستگاه اتوبوس با اینکه مسیر کوتاهی رو میشد باهم باشیم همدیگرو ببینیم هوا هم که الوده بود من به نفسیم گفتم اگه من فردا زود رسیدم صبر میکنم تا تو بیای که رضایت نداد گفت هوا الودس اگه زودتر از من رسیدی زود برو خونه من امتحانم رو دادم به نفسی گفتم فکر کنم باهم برسیم که بعلــــــــــــــــه نفس خان نیم ساعت زودتر از بنده رسیده بود زنگ زد گفت من رسیدم نیای میـــــرما گفتم باشه برو منم با یکی دیگه میرمhttp://www.freesmile.ir/smiles/29682_gholi_poshte_parde.gifمن نمیدونم حالا اگه من زودتر میرسیدم میذاشت من منتظرش باشم فکر کنم هوا فقط برای من الوده بود اما نفس خان خودشون نیم ساعت بیشتر منتظر بودن الوده نبوده گویاداشتم بدیو بدیو میومدم سمت ایستگاه هی نگاه کردم دیدم همسری پس چرا نیست مثل همیشه از ایستگاه نیومده بیرون نگام کنه از دور تا برسم بهشهمینجوری مشغول گشتن دنبال اقامون بودم که دیدم بـــــــــــــــه بــــــه عشقم روبروی ایستگاه وایساده داره نگام میکنه میخنده رسیدم بهش میگه با کفش لژدار خیلی بد راه میای اصلا نمیتونی راه بریگفتم نخیرم خیلیم میتونم

همسری تا من رو دید گفت سالگردمون مبارک منم خندیدم اصلا نمیدونم چرا من هنوزم بعد از این همه سال همسری تبریک میگه یه جوری حس شبیه خجالت بهم دست میده یا هنوزم غیر از دو سه بار تو این چندسال نتونستم پشت تلفن یا حضوری اسم همسری رو صدا کنم خجالت میکشم نمیدونم چرا هر کاری میکنم این حسم دور نمیشهتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم
www.pichak.net
كليك كنيدمنم بعد چند دقیقه بعد که اتوبوس راه افتاد یواشکی در گوش همسری گفتم سالگردمون مبارکبعد از حرف زدن به نفسی دونات دادم خورد گفت گرسنمه بریم یه جا یه چیزی بخوریم گفتم نه دیرم میشه بد برم خونه گفت نه دیگه بریم من خیلی گرسنمه منم یه نگاه معنی دار کردم بهش گفتم شما کی گرسنه نیستی اخه این گرسنه بودن همسری ماجرا داره اولین روز قرارمونم دقیقا همینجوری هی میگفت گرسنمه بریم یه چیزی بخوریم من رو کچل کرد انقدر گفت اخرم نرفتیم حالا در اون پست رمزدار یادم باشه بگم چرا نرفتیم سر این گرسنه بودن همسری کلی خندیدیم بعدم دوتایی با گوشی بازی کردیم من میخواستم یه بازی رو به همسری یاد بدم نمیذاشت که میگفت بزار خودم بلدم دیگه سر این بازی کردن عده ای از هموطنان مجذوب ما شده بودننفسی جای حساس بازی بود زدم بهش گفتم پاشو من میخوام این ایستگاه پیاده بشم همش حواست به بازیِ گفت نخیرم لوس خانوم امروز سالگردمونه بیا بوست کنم اینجا گفتم اره تو اتوبوس پاشو برقصیم سالگردمونهشکلکهای پادشاه و ملکهواقعا ادم با اتوبوس میره تازه متوجه میشه هیچ جا ماشین خود ادم نمیشهسرخیابون ما پیاده شدیم تو کوچه من جلو راه میرفتم همسری پشت سرم گفتم اگه بابای محترم بیاد الان فکر میکنه شما افتادی دنبال من اوجی میشه گفت نخیر بیاد میگم این دختر خانوم گیر داده به من ولمم نمیکنه بیاید ببریدشهمینجور که داشتیم راه میرفتیم همسری شوخی مورد علاقش رو اجرا کرد پشت پا انداخت و شاهد قیلی ویلی رفتن بنده بود میدونم نفسی حواسش به من هست نخورم زمین اما اگه روزی بخورم زمین غوغا میکنم نفسیم گفت اخه مگه مجبوری نمیتونی با بوت لژدار راه بری رفتی این رو خریدی گفتم بلدم راه برم تو عروسی با پاشنه ده سانتی میرقصم رقص پا میزنم تو فکر میکنی نیتونم راه برم بعلـــــــــه

دوستای خوجل خودم عکس گذاشتم هم امروز از بعضی چیزا عکس انداختم هم عکسای بعضی از هدیه ها و....گذاشتم اگه نتونستید رمز رو وارد کنید با یه مرورگر دیگه امتحان کنید میتونید ببینید پس بشتابید

عشقنامه:دیروز وقتی اومدی اش هدیه نازنین رو ببری با اینکه دوست داشتم ببینمت اما نیومدم از پشت پنجره نگاهت کردم وقتی وسایل رو گذاشتی تو ماشین وقتی داشتی اس میدادی بهم پشت سرت سه تا ایت الکرسی خوندم تا مواظبت باشن میدونم بعضی وقتا من خسته میشم بعضی وقتا تو فقطم دلیلش دور بودنمون از همه ما راه زیادی پیش رو داریم پس یادمون باشه تو بدترین شرایطم یادمون نره امید زندگی هم هستیم احتـــــــــــــــــــــــــــــــــــرام

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...