خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 20
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 628
بازدید کل : 289177
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
دو شنبه 28 فروردين 1393برچسب:, :: 20:0 :: نويسنده : فافا

سلام فول انرژی به مرد زندگیم جیگمل خودم و سلام باز فول انرژی به دوستای خودم خوبین خوشین با هوای خواب اور کسل اور بهار چه میکنیدبا من بود دوست داشتم کل سال زمستون پاییز باشه کاش ما کریسمس داشتیمدعواتون کنم دخملا چرا امار صلوات شمار پایین وبلاگم رو نمیبرید بالا هاااان Baby Girlهمش خودم میام صلوات میدم اصلا ایــــــــــــــــــــش به همتون دختر لوسااااخوب بریم سر اصل مطلب از اونجایی پست قبل شاهد صحبت هام راجبه ویار بنده بودید که شدید دلم همسری رو میخواست شنبه ماشین درست شد و همسری قرار شد بیاذ یونی دنبال خانومشیعنی من هلاک شدم انقدر از ساعت هشت سرکلاس به ساعت نگاه کردم تا یک بشه برم پیش عشقم کلاس اخرم تا تموم شد زودی پریدم دبل سی مقداری از خوشحالی قر دادم  در دبل سیو بعد جینگیلاسیون انجام دادم خوراکی خریدم پیش به سوی زندگیم از دور یه دست همسری رو دیدم خنده نشست رو لبام سرعتم رو بیشتر کردم رسیدم بهش سلام احوالپرسی کردیم و بعد از مقداری دور شدن  عشقم رو محکم ماچ کردم بعد از یک سال ای چسبید

میخواستم صندلی رو بدم عقب راحت بشینم نفسیم گفت نــــــــــــــــــــــــه فعلا همینجوری بشین منم فکر کردم به خاطر شیشه سبزی میگه که مامان 2 باز زحمت کشیده بود برام فرستاده بود دیدم یهو جی جی جینگ یه شاخه گل خیلی خوشگل دادواقعا قشنگ بود همه گل هایی که عشقم میده قشنگِ اما بعضی هاش خیلی خیلی قشنگِ اینم جزء همون خیلی خیلی قشنگ ها بود گلش خیلی بزرگ بود داخلش صورتی بود توش قرمز اما تا برسیم خونه بی حال شد پژمرد منم خیلی ناراحت شدم حیف شدبستنی دایتی که از بوفه یونی گرفته بودیم رو زدیم بر بدن واقعا خوشمزه بود با طعم اب هویج بستنی بود من میخوردم هی تعریف میکردم میگفتم واقعا مزه اب هویج میده همسری میگفت بسِ دیگه چقدر میگی بعدم پفک لوسی رو با ریتم اهنگ من مثل تبلیغ خودش که میگه لوسی لوسی لوسی لووووووسی خوندم خوردیم یه عکس یادگاری هم براتون گرفتیم که در لحظه لحظه خاطرات کامل احساس کنید با ما بودیداز اونجایی که اقای بنده خیلی ادم تمیز پاکیزه ای هستن مانع از پاک کردن دست پفکی من با مانتو و شلوارم و حتی دستمال کاغذی شدنوسط اتوبان زدن کنار پیاده شدن مایع دستشویی اب و دستمال اوردن به زور دست های من رو شستن اخه پسر انقدر تمیز والاع من که تا حالا ندیدمفلش ماشین رو عوض کردم که مثلا اهنگ جدید گوش کنیم خدایی اهنگ جدید هم داخلش بود اما نفسی مسخرم کرد گفت از بین اهنگایی که خودم واست دانلود کردم چندتا دونه جدا کردی میگی بیا اهنگ جدید گوش کنیم بچهچندبار اهنگ خواهر ملانین رو گذاشتم با صدای بلند واسه همسری خوندم جِگَرش سرحال بیاد از صدای خانومش519213_800179.gif

به همسری گفتم خاله ها زندایی...شاید مجردی برن ترکیه با تور منم بعداٌ هروقت رفتیم سرزندگیمون با اجازه شما در این سفرها حضور گرم پیدا میکنم گفت باشه عزیزم حتما میزارم بریگفتم باشه حالا اونجا هم نرم دیگه باهاشون کیش شمال...میرم خندید گفت باشه عزیزم منم میزارم بریمنم گفتم واااا مگه چیه اصلا نزاری یواشکی میرم از سرکار میای میبینی فافا نیستگفت میری برو اما از اونور برو خونه مامان جونمنم باهاش از اون قهرا کردم هی چپ چپ نگاش کردمایشونم میخندید میگفت خودم میبرمت خانومم چرا خوب مجردی میخوای بری دلیلشم درکل این هستش که چه خارج چه داخل مخصوصا شمال کیش مناسب سفر برای چندتا خانوم نیست حتما باید یه مرد همراهشون باشهپشت چراغ قرمز سرویس بچه های یونی رو دیدم که چندتاشون داشتن ما رو نگاه میکردن منم خیلی خونسرد برای همسری کیوی پرتغال پوست میکندم میذاشتم دهنش اخه دوست های یونی من غیر از چهار پنج نفرشون دیگه کسی نمیدونه من یه عقش دارمرسیدیم پارک یه کمی قدم زدیم همسری مربا ترشی سبزی که مامان2 برام فرستاده بود داد بهم گفتم شیشه ترشی البالو باز کنه بخورم که همون لحظه از این حشره ریزا رفت توش همسری زود برش داشت حشره بی ادبُبعد از اینکه یه سری عکس فیلم مهمونی های عیدُ با عکس دخترعمه رو که یک سال چند ماهش هست رو به نفسی نشون دادم و یه کمی احساس حسادتشون برانگیخته شد که من دختر عمه رو دوست دارم رفتیم به سوی خونه یه جا که خلوت بود همسری رو یه ماچ محکم کردم که باز چسبید بســـــــــــیبعد از اینکه پیاده شدم نفسی چندبار زنگ زد گویا از دور هم اشاره کرده که گوشی رو بردارم اما من فکر کردم داره بابای میکنه بهش لبخند میزدم اما عشقم میخواسته باهام حرف بزنه که بخاطر پژمرده شدن گل ناراحت نباشم تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازیسرکوچه هی من میرفتم تو خونه باز میومدم بیرون میدیدم همسری وایساده بابای میکردم میرفتم تو باز میومدم میدیدم همسری هست یه کیفی میده این کارمون اکثراٌ هم من اخر میام میبینم نفسی رفته اخه یه دقیقه صبر میکنم که نفسی مطمئن بشه من رفتم بره اما من که نمیرم گولش میزنم چون دوست دارم من همیشه همسری رو تا اخرین لحظه بدرقه کنم بد برم خونه

بدون رمز بفرمایید

عشقنامه:ببخشید اگه اون روز با حرفام ناراحتت کردم زود عصبانی شدم ولی تو مثل همیشه با قلب مهربونت بخشیدیمُ به روم نیاوردی دوست دارم بیشتر از تمام ادمای دنیا نفسی من



ادامه مطلب ...
 
یک شنبه 17 فروردين 1393برچسب:, :: 13:39 :: نويسنده : فافا

سلام به پسملِ خودم و سلام به دوستای عزیز که خیلی بهشون عادت کردم روزی چندبار همتون رو چک میکنم حتی اگه سرم خیلی شلوغ باشه غمگین باشم یا شادخوب جونم براتون بگه که من هرچند وقت یه بار ویار میکنم یه بار گوجه سبز که همسری کلی گشت تا از تجریش پیدا کردیه بار اب زرشک از این کثیفا که تو چرخ میفروشن اما همسری نذاشت بخورم رفت واسم بهداشتیش رو خودش درستید نوش جان فرمودم اما هنوزم دلم میخواد از اون چرخی ها اب زرشک بخرم بخورمو اما الان نزدیک ده روز میشه که بنده ویارم افتاده به همسری دوست دارم پیشم باشه زُل بزنه بهم نگام کنه دوست دارم بزنمش لوپشو بکشم گازش بگیرم بغلش کنم فشارش بدم اما کووووووو همسریشمال که بودن بابای همسری مامان2 با دوستاشون رفتن بیرون دور دور بابا ماشین رو زده به دیوار یه کمی رنگش رفته الانم درحال تعمیرِ بخاطر همین همسری دیروز بی ماشین بود منم کلاس داشتم نتونست بیاد دنبالم میخواست اون همه را رو با مترو تاکسی بیاد من نذاشتم گناه داره بچم خوووگفت بیام یونی اینجوری بیشتر کنارهمیم اما من گفتم نعخیرم خلاصه یه جا قرارگذاشتیم تا یه مسیر نیم ساعته رو باهم باشیم رفتم نزدیک ایستگاه اتوبوس تا برسم هی چشم چرخوندم ببینم نفسیم رو از دور میبینم  که ندیدم منم دور زدم رفتم پشت شیشه ی ایستگاه پاهای عشقم رو از دور دیدم به خدا کلی ذوق کردمیه تیکه تبلیغاتی که رو شیشه میزنن کنده شده بود خم شدم از اونجا همسری رو نگاه کردم داشت زنگ میزد به من که ببینه کجام که چشمش به خانومش که داشت یواشکی شوهرش رو دید میزد روشن شد

دوتایی سوار اتوبوس شدیم زود از کاکائوهای عیدمون به همسری دادم خورد هی میخورد اشغالش رو خیلی شیک مینداخت داخل کوله پشتی منگفتم راحتی شما خندید گفت اینا ور میبینی(اشاره به اشغال کاکائو)نگه دار بعداً همش خاطره میشه گفتم نخیر دستت درد نکنه ما از این خاطره ها زیاد داریم اخه من بعضی از چیزا رو به عنوان یادگاری نگه میدارم مثلاً کاغذ چای یا نسکافه هایی که دو سه سال پیش با همسری تو پارک میخوردیم...عکسای این چند روز عید رو به همسری نشون دادم و رسیدیم به عکس دوستم که تو لاین عکس خودش نامزدش رو برام فرستاد قبلاً به همسری گفته بودم نامزد دوستم خیلی بدقیافه بدهیکلِ دوستم حیف شد زیادم دوستش نداره فقط بخاطر وضع اقتصادی پسره بهش جواب مثبت داد عکس رو به همسری نشون دادم گفت اره دوستت خوشگله منم فقط تو همین زمینه حسودم یعنی اصلا دوست ندارم همسری غیر از من از کسی تعریف کنه حتی تعریف به این کوچیکی یه کلمه ای حتی دوست ندارم از دوتا مامان ها هم تعریف کنه چیه خوووو نسبت به عشقم حسودمُ حساس دست خودم نیساول که گفت خوشگله ناراحت نشدم خودمو لوس کردم گوشی رو ازش گرفتم همون لحظه به شوخی یکی زدم پشت گردن همسری اقا یه صدایی داد خودم خشکم زد محکم نزدما نمیدونم چرا اون صدا رو داد نفسی هم به من زُل زد یهو دوتایی زدیم زیر خنده خوب بود اتوبوس خلوت بود قسمت خانوما دو سه نفر نشسته بودن قسمت اقایونم کم بودن همشون مُسن بودن  همسری گفت زشتِ دیوونه این کارا چیه نگامون میکنن بعدم تا برسیم خونه من مثلاً با نفسی قهر بودم میگفتم برو اونور بشین به من دست نزن قهرم باهات ایشونم میخندید میگفت چیه بابا به خدا بی منظور گفتم حالا اون وسط من هی دلم میخواست گردن همسری رو بوس کنم بدجوری چشمک میزد بازوشو میخواستم گاز بگیرم هی دستش رو صندلی سمت من بود گفتم اینجوری دستت رو نزار اصلنم نمیخوام گاز بگیرم قهرم باهات

یه کمی مغز اجیل برای همسری گذاشته بودم کنار بهش دادم گذاشت جیبش گفت بعداً میخورم از پیش من میخواست بره پیش دوستش گفتم میری اونجا به اون ندیا همه رو خودت بخورگفت چشم شیرینی نخودچی هم دوست نداشت نخورد خودم زدم به بدن من برعکس همسری عاشق شیرینی نخودچیمبه خونه رسیدیم پیاده شدیم من باز مثلا با همسری قهر بودم یه مشت کوبیدم بهش گفتم اصلا با من نیا ایشالا بابام الان بیاد ببینه تو هستی فکر کنه مزاحمم شدی بزنَتِتنفسیم هم میخندید میگفت عیبی نداره بابا میاد میگم اقا بیا دخترت رو ببر دیگه ما رو ول نمیکنه چسبیده به ماتو کوچه همسری هی منُ هول میداد میخندید منم میرفتم اونور میگفتم مزاحم نشو یه جا همسری پاش گیر کرد قیلی ویلی میخواست بره گفتم اهان اگه بخوری زمینم اصلا نگران نمیشم نمیگیرمت جلوی در خونمون بابای کردیم من صبر کردم همسری از کوچه بره تا برمیگشت منُ ببینه سرم رو برمیگردوندم که یعنی من تو رو نگاه نمیکنم از شانس ما هم سر ظهر همسایمون اومد مجبور شدم بدون بابای اخر از نفسیم بدبو بدیو برم خونه

عشقنامه:دلم میخوادت خووووووب مرد زود بیا پیشم دیگه تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازیخنده های تو اتوبوس خیلی بهم چسبید عشق من باور میکنی راه نیم ساعته رو انگار کنار تو پنج دقیقه ای رسیدم چقدر وقتی حواست نبود نگات میکردم کیف کردم وقتی دیدم تو اتوبوس فقط من و تو کنار همیم کلی خنده های ریز دوتایی داشتیم همه تنها بودن احساس میکردم دارن باحسرت نگامون میکنن شاید با دیدنِ ما یاد جوونی های خودشون افتادنشانس اوردی با اتوبوس اومدیم اگه با ماشین خودمون بودیم انقدر جیگر شده بودی تا خونه تمومت میکردم عاشقـــــــــــــــــــــــتم جیگمل من

دوستای خوبم صلوات شمار گوشه وبلاگ گذاشتم برای روبه راه شدن کارای عشقم اولین صلوات رو خودم میفرستم

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...
 
جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 1:48 :: نويسنده : فافا

واااااااای سلام صد سلام به همسر غایبم و دوستای خوب خودم خوبین عیدتون مبارک جیگملااااااااااا ایشالا تو سال جدید عاشقای واقعی بهم برسن دلم براتون تنگ شده بود خفنوضع جیباتون چطوره عیدی گرفتید من که اولین عیدی رو از نفسیم گرفتم زودم تا اومدم خونه دستبند رو که هدیه ولنتاین بود و میخواستم در سال جدید افتتاح کنم انداختم تو دستم همسری هم که خونه عمه و مامانیشون درحال خوشگذرونی هستن یعنی دلم داره از دلتنگی منفجر میشه چندبار تا حالا گریه کردم اما به همسری نگفتم که اعصابش خورد نشه مسافرتِ بهش خوش بگذره چندبار موقع اس دادن گفته دلم برات خیلی تنگ شده منم بحث رو عوض کردم که یه وقت دلتنگیم سر باز نکنه بویی ببره کلاً اینجور خانومی هستمدومین روز عید ساعت هشت نه صبح بود اس داده دیده جواب نمیدم زنگ زده منم با ویبره از خواب بیدار شدم با استرس اس دادم چی شده میگه دیدی بدبخت شدم میگم بگو چی شده علامت گریه گذاشته بد اس داده دیدی دومین روزِ عیدِ من هنوز تو رو ندیدم اونایی که تیرماهی هستن میدونن چقدر تیرماهی به خواب حساسِ یعنی اون لحظه قیافه من قابل توصیف نیستخوب یکی نیست بگه مرد چرا اول صبحی به ادم شوک وارد میکنی فکر کردم اتفاق بدی خدانکرده افتادهتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم
www.pichak.net
كليك كنيدمنم باهاش قهر کردم دوساعت گرفتم لالا کردمبد فرداش باز من خواب بودم اس داده خوابی دیده جواب نمیدم دیگه زنگ نزده اما اس داده بود اخی میخوای بیدارت کنم:)

از عید دید بازدید بگم که به شدت مشغول مهمون بازی هستیم میخواستم زودتر اپ کنم اما اصلا فرصت نبود الانم که دارم پست میزارم دایی با خانواده خونمون هستن خوابن و فرداشب هم عموها با عمه بابابزرگ شام دعوتن خونمون که باهم بیست پنج نفر میشنمامان بابا فردا صبح میخوان دیزی بار بزارن برای این همه ادم منم میخوام با تربچه تره اگه وقت بشه هنر به خرج بدم حالا اگه شد عکسش رو میزارممن چهارتا عمو ویک عدد عمه به سن بیست هشت دارم که خیلی شیطون تشریف داره با اینکه دوتا بچه داره و مامان شده تو عید برای عید دیدنی هرکی بقیه رو شام دعوت میکنه دیشب خونه یکی از عموها دعوت بودیم تم سنتی بود کلاً شام چلوکباب بود پشتی مثل این قدیمی ها گذاشته بود روهم من نمیدونم اون همه پشتی رو یدفعه از کجا اورده بودیه گوشه سماور گذاشته بود تو این کمرباریکای قدیمی بهمون چایی داد گرامافونم برای خودش اهنگ پخش مبکرد منم لم داده بودم به پشتی چای رو تو کمرباریک میخوردم حال میکردمهرجا میرم برای خودم تصور میکنم اگه الان عشقم اینجا بود باهم میشتیم فلان جا این حرف رو میزدیم باهم میخندیدیم چقدر بیشتر خوش میگذشتعاشق سریال پایتختم بعضی شبا نمیتونم ببینم تا ساعت دونیم نصف شب بیدار میمونم تکرارش رو میبینم این وسطا یه حرفایی هم شد که موجب ناراحتی من مامان شد چیزی نمیگم که شما هم ناراحت بشید اما به این خیلی اعتقاد دارم که خدا جای حق نشسته بگذریم نمیخوام تو وبلاگم از ناراحتی ها بگم نگران نشید حرفای یه عده ادم که نع یه موجود دو پای حسود بود

چهارشنبه سوری خونه عمه بودیم خیلی خوش گذشت همسری هم دلشوره گرفته بود هی میگفت کاش برات مهمات نمیخریدم منم دلداری میدادم که مواظبم خیالت راحت مدیونید فکر کنید از این بمب دست سازا زدن تو اون جمعیت سنگ دیوار خورد به پای منحالا جلوی در خونه بودیم من نمیدونم چه جوری اومد به ملاقات پای من از ترسم سه روز بعد به نفسی گفتم و پشت اس کاملا حالت اوجی بودنش رو به وضوح احساس میکردمhttp://www.freesmile.ir/smiles/29682_gholi_poshte_parde.gifتهدیدهای کرد اما ما کع جدی نگرفتیم اصلا فکر کن من چهارشنبه سوری نرم ترقه بازی والاع اصلا به ما چه خواستن یه خانوم شَر قسمتشون نشه ایــــــــــــشامسال بادکنک گازدار دیدم که مینداختن تو اتیش واقعا صداش زیاد بود موجش ادم رو پرت میکرد صداش ده برابر این بمبک دست سازا بود روحمان را شاد کردمقداری از جوون ها قر دادن که برادرها با ماشین اومدن و به خدمتشون رسیدن که در این بین از بوق های من و عمه دخترعمو بی نصیب نماندندبزارید قبل رفتن یه چیزی یادتون بدم برم پسرعموم بهم یاد داد این ترقه کوچولوها رو حالت گل بچینم طوری که سر ترقه ها وسط گل باشه بد کبریت بزنم همشون باهم میترکن حالت هفت ترقه میشن خوب بود ایشالا تا سال بد زنده باشم باز از این گل ارایی با ترقه انجام بدمشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز راستی دوتا خاطره روز عشقی مونده که در اولین فرصت اپ میکنمدوستای عزیزم کامنت ها تایید نمیشه تا چشمم به جمال کامنت همسری روشن بشه چیه خوب عادت کردم خودتونم لوسید ایییییش

به زودی عکس سفره هفت سین خریدهای عیدانه رو اضافه میکنم برای دو روز بدون رمز میزارم اینم عیدی من به خواننده های خاموش خوبم

عشقنامه:دلم برات خیلی تنگ شده خیلی خیلی تنگ شده هرجا هستی مواظب خودت باش زندگی من

ایشالا ما تمام خواننده های صندوقچه ما و همه ی مردم سال خوب همراه با سلامتی خوشی موفقیت پیش رو داشته باشیم


 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 21 اسفند 1392برچسب:, :: 20:23 :: نويسنده : فافا

من خیلی خوشحالم که وسط اتاق تکونی هوس پست گذاشتن کردم نعچند روز صبح ها وقتی بیدار میشدم پنجره رو باز میکردم ببینم بوی عید میاد یا نه که بالاخره این بو چند روزِ رویت شده از هواشناسی فافا خونه تکونیمون هم تقریبا تموم شده و من هیچ کمکی به مامان محترمه نکردم خووو چیه خسته بودم کوه میکندم تو دانشگاهاتاق خودم تمیز کاریش از دیوار پاک کردن تا خرده کاریاش با خودمه و فقط فرش رو مامان زحمت شستنش رو میکشه چون منم دوست دارم حتما روزای اخر اسفند اتاقم بوی تاید هاله بده میزارم چند روز مونده به عید تازه شروع میکنم به تمیزکاری و الانم تازه یه سمت دیوار رو پاک کردم بخارشور رو هم مامان خانوم ترکوندن باید با دست دیوار پاک کنمعروسک هامم سری دوم رو مامان ریخت لباسشویی بشوره یه سری بزرگ ها رو هم باید خودم با دست بشورم خیلی سنگین میشن اب میکشن به خودشون کمرم میشکنه تا شسته بشنهمه عروسکام مثل دختر نداشتم میمونن هر سال میگم دیگه امسال جمعشون میکنم اما دلم نمیاد خیلی دوستشون دارم شاید عکسی از بچه هام بعداً گذاشتمشکلکهای پادشاه و ملکهاز بابای بچه ها بگم که الان عروسی تشریف دارن شاید الان درحال رقصیدن باشنراستی تو عید حتما یه پست رمزدار میزارم راجبه ایده ها و قول قرارهایی که من ونفسی برای مراسمامون داریم بگو ایشالا این پست رو باید حتمی بزارم چون ایده ها زیادِ میترسم یادمون بره

هنوز خرید نرفتم نمیدونم چرا امسال حس خرید ندارم از بس دوستام میگن مد طرح های امسال خیلی مزخرف شده ذوقم رو از دست دادم اما باید برای خرید شلوار کیف...برم مانتو رو شاید بعد از عید بگیرم شایدم یه چیزی دیدم خوشم اومد گرفتم کلاً وضعیتی نامعلوم دارمیه مانتویی دارم که دو بار تا حالا پوشیدم زیاد باب سلیقه من نیست چند ماه پیش رفتیم خرید بابا خوشش اومد دیگه منم دلش رو نشکوندم گفتم باشه رنگش اجری روشنِ کوتاه تا بالای زانوحالا اگه مانتو نگرفتم اون رو عید میپوشم از یه مانتوی سفید خوشم اومد بلند بود تقریبا میخواستم با شلوار مشکی کیف کفش مشکی ورنی ست کنم مامان گفت نه این مثل روپوش ازمایشگات میمونهتو گوگل دنبال کارای دستی سفره هفت سین میگردم خودم درست کنم اما نیست یا هست خیلی زشتِ حالا اگه چیز خوشگلی پیدا نکردم مجبورم برم بدم به مغازه جام های سفره هفت سین رو تزیین کنهچقدر یدفعه دلم سفره هفت سین خونه اقاجونم رو خواست یه سفره بزرگ مینداختن از اول تا اخر سفره رو پر از شکلات کشی شیرینی اجیل میوه میکردن منم بچه بودم خیلی شیرینی پفکی دوست داشتم با هر سری مهمونی که میومد منم سه چهارتا شیرینی کِش میرفتم میرفتم یه گوشه تند تند میخوردمهمیشه بادوم هایی که ورمیداشتم نمیدونم چرا تلخ بود بد به زور میخوردم به روم نمیاوردم که تلخِ تا بقیه متوجه کِش رفتنم نشناما الان چی اون سفره جاش رو داده به یه سفره هفت سین کوچولو روی اُپن اشپزخونه الانم شیرینی پفکی هست بادوم هست اما مزه اون موقع ها رو نمیدهبگذریم یه جوری حرف زدم انگار شصت سال رو رد کردم من فافا فقط بیست سال دارمشکلکهای پادشاه و ملکه

اخ جون چهارشنبه سوری هم که داره میاد یکی از روزایی هست که من از نیمه دوم سال روزشماری میکنم برسه یادش خوش اخرین چهارشنبه سوری که من ونفسیم پیش هم بودیم خیلــــــــــــــــــــــــــــــی خیلـــــــــــــی خوش گذشت اون موقع باهم دوست نبودیم اما میدیدم که ترقه رو سمت ما نمیندازه حواسش هست کسی اذیتمون نکنه اما من وقتی میدیدم کسی حواسش نیست کپسولی رو مینداختم سمت نفسی بعدم خیلی ریلکس خودمو میزدم به اون راه چون کوچه شلوغ بود کسی شک نمیکرد من انداختم و من همچنان سربزیری زیرپوستی و کم محلی خودم رو پیش پسرهمسایه نفسمون حفظ میکردمhttp://www.freesmile.ir/smiles/29682_gholi_poshte_parde.gifمامان نفسی هم که همش نفسی رو صدا میکرد دست در جیب کاپشن نفسی میبرد کلی هفت ترقه برمیداشت روشن میکرد و دل ما را میسوزاند چون هفت ترقه نداشتیم و نفسی در دسترس نبود که دست به جیبش بزنیم و برداریمیادمه چهارشنبه سوری اون سال اولین باری بود که من یه کمی ارایش کردم و مامان2 هم یه جوری ما رو برانداز کرد چندبار اصلا معذب شده بودم یه وضعی19482_eva.gifاون سال اولین چهارشنبه سوری بود که من و عشقم پیش هم بودیم چون هر سال بابا ما رو برمیداشت میبرد خونه بابابزرگ منم با دخترعموم که یکسال از من بزرگتر هستش رو به زور راضی میکردم کبریت رو روشن کنه تا من ترقه بزنم اما تا میخواستم ترقه رو ببرم سمت کبریت ایشون خیلی شیک کبریت رو مینداخت میرفت عقب منم ترقه رو نگاه میکردم که یه ذره روشن شده نمیدونستم الان پرتش کنم منفجر میشه یا نه اگه نگهش دارم خودم منفجر میشمشاید یکشنبه یا دوشنبه من با همین دخترعموم بریم خونه عمه تا سال تحویل بمونیم و من باز باید چهارشنبه سوری رو با این ترسو سر کنم البته هیچ مهماتی غیر از یه کپسولی فعلاً ندارمدوست داشتم یه گونی از این مهمات مثل کپسولی بمبک زنبوری...داشتم همه رو میزدم اصلا این صدای منفجر شدن میاد لب من به خنده باز میشه البته دروغ نگم یه کمی میترسمااا اما کیف منفجر کردنشون خیلی بیشتر از ترسشِسمت خونه ما که از الان چند روزه شروع کردن به بمب انداختن از این دست سازا که خیلی صداش زیادِ مامان اون روز میگه نکنه حمله کردن جنگ شده خبر نداریمشکلک های شباهنگShabahangپارسال خونه عمه با خانومای همسایشون از رو اتیشی که روشن کرده بودن پریدیم من سه بار پریدم به نیت خودم نفسی دخترمونهر سال همسری کلی سفارش میکنه که مواظب خودت باش نسوزیو... شکلک های شباهنگShabahangمنم میگم چشم اما اتفاق خبر نمیکند کع پارسال دستم یه کوچولو سوزید اما زودی خوب شدبعضی وقتا یه کارای میکنم که زخمی میشم مثل ترقه بازی بعد همسری در پایان شب میپرسه خوبی دیگه اصلا استرسی میشم چه جوری بگم که کمتر اوج بگیره الانم وقتی میبینه ناخونم برگشته یا دستم رو بریدم اول چشم غره میره بعد میگه الان باید بگیرم بزنمت مواظب نیستی بعد مقداری کم محلی میکنه و در اخر وقتی با قیافه مظلوم من روبرو میشه نازم میکنه connie_wimperingbaby.gifبه احتمال زیاد تا یکشنبه قبل از رفتنم به خونه عمه سه تا پست دیگه خواهم گذاشت فعلا بابای

هورا نوشت:عشقم به طور سورپرایزی امروز ساعت پنج و نیم وقتی در خواب بودم اس داد که یه عالمه برام کپسولی ترقه هفت ترقه خریده میخواستم تو رختخواب منهدم بشم از خوشحالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ممنون جیگمل منsmile

عشقنامه:هر سال وقتی چهارشنبه سوری میرسه خاطرات اولین چهارشنبه سوری که باهم بودیم برام زنده میشه با مرورش خنده رو لبام میشینه چند سالی که از هم دور بودیم وقتی چهارشنبه اخر سال میشد بازم خاطراتش برام زنده میشد یه بُغضی میشت تو گلوم اما الان دیگه با مرورش فقط دوست دارم بخندم چون میدونم دیگه دارمت میتونیم چهارشنبه سوری های بهتر از اولی درکنار هم داشته باشیم

 

 
شنبه 18 اسفند 1392برچسب:, :: 23:20 :: نويسنده : فافا

سلام به سرور دلمو به دوستای خوب خودم مخصوصا دوستای خاموش گاهی روشنمشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  اصلا دلم تنگ شده بود به اینجا یه وضعی اما خود دلم به اپ کردن نمیرفت حوصله اعصاب نداشتم که دلیلش رو تو پست بعد میگم که کلاً در جریان باشیدالانم که سرحالم چون عشقم رو بالاخره دیدم یعنی از دلتنگی دلی نمونده بود که بخواد تنگ بشه بگذریم یادم میوفته اَشکی میشمخوووووب از ولنتاین بگم دوست داشتم امسال با سالهای دیگه یه تفاوتی داشته باشه و نزدیک دوهفته در سر دنبال کارای خاص میگشتم که تصویب شد امسال تا اونجایی که میشه تمام کارها دست ساز خودم باشه بعد از تهیه کردن وسایل موردنظر شروع کردم به درست کردن کارت تبریک و...که عکسا رو با کمی توضیح براتون میزارم ادامه مطلب ببینیدهمین جا بگم که دوست دارم بدون رمز بزارم اما خوب نمیشه دیگه امیدوارم خواننده های خاموش عزیز درک کننولنتاین جمعه بود من و عشقمم قرارمون شنبه بود از صبح روز جمعه تا شب من مشغول کارام بودم چشماتون رو ببندید و یه عدد فافا رو تصور کنید که بین کلی مقوای رنگی رنگی شیشه شکلات چسب نشسته و یک چشمش به ساعت و دو دستش به قیچی مقوا کاغذکارام افتاد دقیقه نود و با برنامه ریزیم جور درنیومد چون فکر میکردم سرعت دستام خیلی زیادتر از این حرفا باشهصبح شنبه ساعت شش و نیم هفت بود بیدار شدم بقیه کارا رو انجام دادم و مامانی هم در بعضی از قسمت ها به کمک و همکاری شتافتچون میخواستم دست ساز باشه فکر کردم که یه خوراکی درست کنم که همسری دوست داشته باشه اول درست کردن شکلات به ذهنم رسید که فکر کردم احتمال اینکه یه وقت خراب بشه بسیار است باز فکر کردم و نون خرمایی به ذهنم رسید که همسری هم خیلی دوست داره برای بار اول بود نون خرمایی درست کردم تو ظرفی که از قبل تزیین کرده بودم گذاشتم اول به نفسی گفتم ده بیاد اما دیدم یه کمی از کارام مونده نون خرمایی هم هنوز کامل نپخته گفتم یازده بیادخلاصه بعد از اینکه یه دستم داخل ارد نون خرمایی یه دست دیگم داخل چسب چوب بود کاراررو به زور تموم کردم زودی رفتم حموم جینگیلاسیون انجام دادم با یه ساک خوجل موجل بدیو بدیو رفتم پیش عشقمنفسی منُ از دور دید مثل همیشه از ماشین پیاده شد اومد سمتم منم دیدم داره میاد دور زدم از اونور رفتم که مثلا من شما رو نمیشناسمایشونم زود رفت سمت صندلی من وایساد جلوی در گفت تا بوسم نکنی نمیرم گفتم برو نزدیک خونمونه یکی میبینهتا برسیم پارک همیشگیمون من نفسی رو کچل کردم انقدر گفتم نگا نکن داخل ساک ولنتاینُ اما خودم یواشکی دستمو انداختم پشت صندلیم که کادوی نفسی اونجا بود ببینم چه خبره که مُچمو گرفت19482_eva.gif

رسیدیم پارک گفتم پیاده بشیم نفسیم گفت نه همینجا خوبه بد بهم نگاه کردیم دقیقا لبخند جفتمون بهم اینجوری بود من گفتم اول شما بفرما همسری هم گفت نه اول شما کلی سر وصدا کردیم سر این موضوع که اول کی هدیه رو بده همسری به زور متوسل شد اخر گفت بیا سنگ کاغذ قیچی هر کی باخت اون اول کادوشو میدهکاملا استرس رو در چشمای همسری میدیدم اولین بار من بردم ایشون سنگ اورد من کاغذ بد زد زیرش گفت نه قبول نیست سه بار باید بازی کنیماخر دو به سه بردم نفس خان بالاخره قبول کرد کادو رو اول بده اما از اونجایی که من خیلی باگذشتم گفتم اشکالی نداره همزمان کادوهامونو باز کنیم هرکدوم مشغول باز کردن شکلات کارت تبریک دیدن جینگولیامون بودیم تو راه بودیم همسری هی میگفت از صبح هی نگاه میکنم احساس میکنم یه چیزی رو جا انداختم نگرفتم موقع دیدن جینگولیا وقتی نفسی شمع منُ از ساک دراورد گفت ای بابا دیدی گفتم یه چیزی یادم رفته شمع نگرفتمدر حین دیدن جینگولیا به نفسی توضیح میدادم که این داخلش چیه میگفتم با دقت نگاه کنااااا خیلی زحمت کشیدمهمسری هم میگفت بعله بعله دستتون درد نکنه رسید به یه ظرف کوچولو گفت این چرا داغِ در ظرف باز کرد و با نون خرمایی ها مواجه شد زود یکی رو خورد کلی تعریف کرد من میخواستم بردارم نذاشت گفت مال منِ نمیدم منم از تو کیفم نون خرمایی دراوردم خوردم چون داخل ظرف کم جا میشد بقیه رو ریختم توی کیسه فریزر همسری با خودش ببره منم شکلاتم رو قایم کردم گفتم منم بهت از اینا نمیدم همسری هم که مشغول خوردن پاستیل بود گفت منم از اینا بهت نمیدم میخواستم یواشکی یکی بردارم نذاشت دستمُ فشار دادمن وهمسری که اصلا حواسمون به اطراف نبود شده بودیم دوتا بچه ی شش ساله سر به سر هم میذاشتیم اون یکی هی میخواست از خوراکی اون یکی کِش برهاگه یکی ما رو میدید چه فکری میکردکارت تبریک نفسی رو همون اول باز کردم بخونم تاریخ رو دیدم کلی خندیدم پسرم زده بود 92/12/26 گفتم ای بابا بدو بریم خونه کارام مونده سه روز دیگه عید میشه

عشقم گفت کادوها رو اخر باز کنیم خلاصه بعد از کلی شیطونی سروصدا دل سوزوندن همدیگه سر شکلات پاستیل اول همسری کادوش رو باز کرد که یه شلوار جین بود بعد به من گفت چشمت رو ببند منم بستم دستبند رو انداخت به دستم با چشمای بسته دست کشیدم روش حس کردم چقدر اشناس به خودم گفتم وای چقدر سنگین بعد همسری گفت حالا چشمت رو باز کن منم هیجان زده چشمام رو باز کردم دیدم اینکه دسبند نفسی خان هستش که ولنتاین سه سال پیش هدیه دادم بهش همسری هم با دیدن قیافه ماسیده شده بنده هی میخندیدبعد از اینکه خنده هاشون تموم شدیه جعبه قرمز مخملی خوجل بهم دادبعدم دسبندم رو که خیلی به انگشترم میاد انداخت دستمهدیه دادن نگاه کردن جینگولیا کادوی من و نفسم چهل دقیقه طول کشید یدفعه به ساعت ماشین نگاه کردم گفتم وااای ما فقط چهل دقیقه جیغ و داد شلوغ کاری کردیم تازه یه جورایی از قبل از کادوهای هم تقریبا خبر داشتیم وگرنه معلوم نبود این سروصدا شوخی خنده ها تا کی طول بکشه از اونجایی که حدودی رفته بودم شلوار برای همسری انتخاب کرده بودم گفتم بره یه جا بپوشه ببینه اندازس یا نه که اندازه بود یه کمی میگفت تنگِ منم زنگ زدم به مغازه هماهنگ کردم رفتیم فروشنده گفت از این مدل یه سایز بیشتر رو نداریم تموم کردیم اما مدلای دیگه داریم هرچی من به نفسیم مدل پیشنهاد دادم ببینه گفت نه اصلا همین که تو انتخاب کردی خوبه بریم یهو فروشنده گفت اقا خیلی لایک داری شنیده بودم میگن هرچی عشقم بپسنده خوبه اما تا حالا به چشم ندیده بودمخلاصه با همون شلوار فافاپسند برگشتیم519213_800179.gifبعد از اینکه عشقم من رسوند بابای کردیم رفت رسید خونه اس داد گفت الان پاستیل شکلات رو میبینم بهت ندادم ناراحتم نمیتونم بخورم نگه میدارم سری بعد باهم بخوریم هرچی هم من گفتم به شوخی بود بخور منم چندتا دادی تو ماشین خوردم قبول نکرد یکی از هدیه های همسری گلی بود که کلی از ادکلن همیشگی خودش رو بهش زده بود تا چند روز بوی عشقم تو اتاقم میومد من دلم میگرفت که بوش هست اما خودش نه

مامان جون(مادربزرگ نفسیم)عازم مکه بودن مامان2 هم اش پشت پا پخته بود همون روز پخت اش همسری میخواست اش رو بیاره که من به دلایل امنیتیگفتم نه عزیزم ممنون همین که به فکرم بودین کافیه از مامان2 هم تشکر کن اما همسری آش رو فریز کرد دو روز بعد اورد گفت باید عشقم از این اش بخوره اومد اما بازهم به دلایل امنیتی نتونستم برم پایین ببینمش فقط در ورودی رو زدم آش رو گذاشت رو پله ها و رفت منم بدیو بدیو رفتم پشت پنجره اتاقم پنجره رو باز کردم زنگ زد باهم حرفیدیم هی دستم رو تکون میدادم چون پنجره تور داشت منُ نمیدید اما زبونم رو دراوردم گفتم زبونمو نگا نمیدونم چه جوری زبونم رو دیدخداحافظی کردیم همسری میخواست بره درحال دور زدن بود نزدیک پنجره من شد سرش رو خم کرد منُ ببینه همون لحظه یه ماشینی اومد نزدیک بود تصادف کنن همسری که کلا حواسش نبود منم ماشین خیلی نزدیک شد تازه دیدمش اما کاری نمیتونستم کنم از دور خداروشکر به خیر گذشتزنگ زدم به پسلی میگم حواست کجا بود باز نزدیک بود تصادف کنیمیخنده میگه داشتم خانومم رو دید میزدم چیه مگه

عشقنامه:هنوزم بعد از گذشتن ولنتاین هروقت به عکسی که از جینگیلیای ولنتاین برای من گرفتی نگاه میکنم دلم ضعف میره که با اون قد و هیکل مردونت رفتی دنبال این جینگولیا گشتی برای خانومت مرسی عشق من که الان وقتی گفتم دارم پست میزارم با اینکه خوابت میومد صبر کردی تا تموم بشه تا مثل همیشه اولین خواننده پست جدید باشی قربون قدوبالای خواننده اولم بشم


ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...