خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 185
بازدید کل : 289788
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:, :: 1:56 :: نويسنده : فافا

سلام به خانومه غایبم و سلام به شما دوستان ، همسری هستم

امشب تولد خانومی و خودش الان مسافرت هستش من که هیچ وقت نمیتونم مثله خانومی قشنگ بنویسم ولی امشب براش یه اس ام اس فرستادم خیلی خوشش اومد گفتم بیام اینجا دوباره بنویسمش که هم خانومی که فردا از مسافرت میاد اینجا رو میبینه خوشحال بشه هم دوباره از اینجا این روز قشنگ و بهش تبریک بگم.

دنیا صدای گریه ی کودکی را شنید که امروز تنها بهانه برای خندیدن من است...امروز را با هم لبخند می زنیم

تولدت مبارک همدم زندگیم

 

                                                                   دوستدار تو همسری  93/4/5 

 
یک شنبه 1 تير 1393برچسب:, :: 10:17 :: نويسنده : فافا

از لحظه شروع بازی تا اخر بازی ایران ارژانتین من ایه الکرسی خوندم استرس داشتم بعد داور میاد به همین راحتی پنالتی رو نمیگیره یعنی اگه الان داور به من بدن میتونم مثل موشی که سر ازمایشگاه تشریح کردم تشریحش کنمدلم به بچه ها سوخت 90 دقیقه دویدن تلاش کردن دقیقه 91 گل خوردیم کاش این گل دقیقه اول یا وسط بازی میخوردیم وقتی دیدم دارن گریه میکنن منم اشکام ریختقلب درد گرفتم میخواستم برم ف ی س برای داور بی وجدان کامنت بزارم که هرکاری کردم نشد همسری هم میگفت نکن این کارو زشت گلم اما من وقتی ناراحت میشم باید یه کاری کنم بایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد اون داور بدن به من خفش کنماما جا داره از بازی خوب بچه ها تشکر کنم بوس برای همشونالان همسری میاد جمله اخر میخونه خفم میکنه

 
چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:, :: 22:48 :: نويسنده : فافا

اگه گفتید امروز چه روزیه؟تولد یک سالگی صندوقچه ی خوجل موجل ما یعنی من و نفسیم هستش پارسال این موقع ها بود که قبل از مسافرت و درست شب عقد مامان بابا این وبلاگ به متولد شد تا تقدیم بشه به عشقم خیلی اینجا رو دوست دارم یه جای امن برای ثبت تمام خاطرات روز عشقی های من و همسری هستش تا بعداً وقتی بهم رسیدیم کنارهم بشینیم تمام خاطرات باهم بودنمونو بخونیم دوست دارم اگه خدا بهمون عمر داد زنده بودیم روز عقد روز عروسی حتی روز به دنیا اومدن جیگمل مامان اینجا بنویسم علاوه بر این به همتون عادت کردم برام مهم شدید باید روزی دو سه بار به همتون سر بزنم خوب بودنتون برام مهمه اینکه شاد باشید خوش باشید وقتی یه مشکلی براتون پیش میاد واقعا از ته دل نگرانتون میشم برای تک تکتون یه حرفایی دارم که میام فردا همین جا در ادامه مینویسم.......دوستون داره فافا

    taart11.gif

 

 
سه شنبه 20 خرداد 1393برچسب:, :: 20:33 :: نويسنده : فافا

مسافرت خوبی بود جای همتون باهم مخصوصا مخاطب خاصم خالیهمونطور که تو پی نوشت پست پایین گفتم با اینکه لابی هتل وای فای داشت اما من هرکاری کردم نشد قبل از رسیدن همسری به خونه دسترسیشون به وبلاگ اون سوال پاک کنم و همسری علاوه بر سوال کامنت های خصوصی رو هم مطالعه کردنشکلک های شباهنگShabahangاصلا پنهان کاری به من نیومدهیعنی چی اخه لوکس بلاگ چرا تو نباید وارد مدیریت بشی خنگ بشی گذاشتم از اینجا رفتم حالت جا میاد بی تربیت

جمعه نیمه شعبان از همین جا این روز به همتون تبریک میگم ایشالا اقا امام زمان اول به هممون سلامتی بده بعد حاجت دل همتون رو بده حاجت ما رو هم بین حاجت های شما یه نگاهی بندازه43079_29vfnr8_th.gifپنج شنبه شب یعنی پس فردا طبق هرسال کوچه بابابزرگم جشن برگزار میشه برای میلاد امام زمان خیلی هم خوبه خوش میگذره کلی قاقالیلی میدن مراسم مولودی در انتها بعضی وقتا پای کوبی دارن جواناناتیش بازیم دارن منم که درسام تلنبار شدن روهم تازه یه مقاله هم باید ایمیل کنم به استادم که هنوز هیچ کاریش رو انجام ندادناز اونورم جمعه عروسی دعوتیم و من دوست دارم در هردو مراسم شرکت کنم خیلی هم دوست دارم این ترم معدلم بالا بشه حالا دلیلش رو اگه معدلم بالا شد بهتون میام میگم فردای عروسی یعنی شنبه و همچنین یکشنبه امتحان دارم اخه یکی نیست بگه استـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد اخه کی برای اندیشه اسلامی 1 170صفحه درس میدهتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدادم میمونه چی بگه بعضی استادا ماه( رویا جون) بعضی استادا اینجوری چندشناکیه کمی از مسافرت بگم برم سر درسم

مسافرت که بودیم مسابقاتی برگزار میشد که من و مامانم درتمامشون حضور داشتیممثل تیراندازی دارت والیبال طناب کشی وسطی فوتسال.. جایزشونم کم بود اما همین که فعالیت داشتیم کلی کیف داد خانوادگی 60هزارتومن بُن بردیم و دوتا جایزه که یکیش بخاطر دل نوشته ای بود که من نوشتمو از این 60 تومن هم 30 تومنش رو من بردم به همسری اس دادم خانومت 30تومن برده میگه اگه چند روز دیگه اونجا بمونید جهازتو کامل میکنید میتونید به خانواده های مستمند اونجا هم کمک کنیدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدبه مامان این حرف همسری گفتم کلی خندیدشـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـهتو این سفر برای اولین بار من رفتم تو دریا نشستم نه دورا شاید نیم متر با ساحل فاصله داشت اخه من از اب میترسم حالا میخواد اب دریا باشه یا اب وان حموم یا جکوزی استخرهمش هم تقصیر مربی دوران بچگیم هستش تو دومین جلسه فافای ده سال نیمه رو فرستاد چهارمتریاین کارش باعث شد من هنوزم بعد از گذشت ده سال از اب بترسمتو مسافرت من مامان رفتیم دوچرخه سواری تو پیست بانوان مامان یه دور زد رفت منم دور اخر بودم فضا باز خنک بود اومدم طبق عادت رو رکاب بلند بشم رکاب بزنم که یدفعه رکاب از زیر پام در رفت خوردم زمین دسته چرخ یه سمتش پلاستیک نداشت اهنی تیز بود افتادم میخواست بره تو صورتم صورتم رو کشیدم رفت تو گردنم ضعف کردم چنددقیقه همونجوری بودم بعد پاشدم خودمو تکون دادم دست زدم به گردنم دستم خونی شد با شال گردنم رو قایم کردم مامانم نبینه صدام کردن نوبت مسابقه من بود بازی کردم بعد دیدم مامانم حواسش به بازی بقیس یواشکی رفتم تو اینه ببینم چی شده دیدم گردنم خون خالیهtitle=مامانم صدا کردم کلی دعوام کرد که چیکار میکنی با خودت با کمک یه خانم دیگه زخمم با بتادین شستن چندتا از خانوما بخاطر اینکه ملاحظه مامان کردم چون بازی داشت بهش نگفتم روحیش خراب نشه افرین بهم گفتنبعد اومدیم تو اتاقمون دیدم استخونمم معلومههمسری هم من نمیدونم حواسش کجاست که پیشونیش گرفته به ظرفشویی پاره شدهالانم باید یه لباسی بپوشم که کتف گردن زخمیم معلوم نشه برای عروسیپوستمم سوخته با افتاب و چای جوش کلاٌ من و نفسی داغون شدیم فکر کنم به خاطر عکسای پست قبل چشم خوردیم

با چندتا عکس تو همین پست میام به زودی

عشقنامه:گردن کتف شکستتیم اقا بالاسر

پی نوشت:نفسیم زحمت مقاله رو به طور کامل متحمل شد قرار سرچ کنه مرتب کنه بفرسته به استادم تا من راحت به درسام برسم فقط موضوع تحقیق من گفتم مرسی عشقم که انقدر مهربونی زبونم لال تو رو نداشتم چیکار میکردمگوشتُ بیار دوست دارم

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:, :: 13:23 :: نويسنده : فافا

سلام به عشقم که الان در مسافرت به سر میبره با دوستان و خانواده گرامی و سلام به دوستای خاموش روشن خودم که ما رو همیشه همراهی میکنن خوبید جیگملامن همون روز دوازده اپ کردم اما یهو همش پرید دیگه کم کم باید به فکر تغییر جا یا تو بلاگفا یا پرشین باشماگه اطلاع دارید کدوم بهتره بهم بگید مرسیفیلم سر به مُهر دیدید اگه ندیدید مثل من دانلود نکنید برید بخرید ببینیداز اینش خوشم اومد که دختر داستان وبلاگ نویس بود بد یه جا با دوستای وبلاگیش قرار عصرونه میزارن تا همدیگرو ببینن موقع دیدن فیلم همش تو این فکر بودم کاش میشد ماهم یه جا قرار بزاریم همدیگرو ببینیمو بعد بدون معرفی حدس میزدیم که از بین ما مثلا دریا رویا میشا خانوم گل....کیا هستن مهمتر از همه خودم که باید دقت میکردید حدس میزدید بین این همه خانوم وبلاگ نویس کدوم فافای نفسی هستشبا درس دانشگاه چیکار میکنید من که نزدیک چهارصد صفحه کتاب دارم باید بشینم برای امتحانا بخونم یه درس خوندم سه تا موندهدر این بین خانواده به فکر مسافرت افتادن فردا اگه خدا بخواد عازم شمال هستیم به قول شاعر که میگه بیخیال فردا ما هم باید در مسافرت بیخیال درس بشیماگه خانواده عمو باهام بیان کتاب نمیبرم اگه نیان میبرم بخونم اخه دیگه صبح تا شب که بیرون نمیریمراستی سه تا روز عشقی عقبم اما گفتم حالا این قرار اخر رو بنویسم که تازس تا بعدا برسم به روز عشقای قبلیاین مدت یا مهمون برامون اومد یا کار پیش اومد نمیشد اپ کنم اما بدونید من همیشه دلم اینجاس حتی اگه کارم داشته باشم شده ده دقیقه وقت میزارم در روز همه ی دوستامو روزی دو سه بار چک میکنم ببینم در چه حالی هستنخوب این از شرح حال ما حالا پیش به سوی ثبت روز عشقی دیگر

اول از همه این بگم دوست جونیا من یه سوال دارم از همتون(خانوما)من فکر میکنم شاید من بیش از حد حسودم یا خودخواهم نمیدونم چون مثلا وقتایی که همسری با خانواده یا دوستاش مثل الان میره مسافرت یا بعضی وقتا که چند روز با پسر عمش میره خونه عمو...میمونه با اینکه روزی پنج شش بار اس میده حالم رو میپرسه یه کمی هم باهم حرف میزنیم اما همین که مثل روزای دیگه زیاد پیشم نیست فکر میکنم الان پسرعمه یا دوستاش دورش رو گرفتن باعث میشن باهم کمتر باشیم حسودی میکنم بهونه گیر میشم میخوام بدونم شما هم نسبت به همسراتون این حس رو دارید یا اگه همسردار بشید اینجوری میشید یا مشکل از منِ تا خودم رو اصلاح کنماخه وقتایی که من میرم مسافرت یا خونه عمه عمو میمونم شده خیلی کم با همسری حرف بزنم باهم باشیم چون بقیه نمیزارن میگن چیه همش با گوشی هستی اما همسری اصلا اعتراضی نمیکنه حتی خیلی رعایت میکنه میگه عزیزم راحت باش بهت خوش بگذره اما من اینجوری نیستم همش دوست دارم همسری مثل همیشه همه ی وقتش برای من باشه شاید این چند خط تا اومدن نفسی از سفر پاک کنم پس زودی مشورت بدیدشـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـهشب قبل از روز عشقمون من تا ساعت سه بیدار بودم سر به مهر نگاه میکردم صبح از ترس اینکه خواب نمونم یه بار شش از خواب پریدم یه بار هشت که دیگه بیدار شدم برای همسری میوه شستم بعد حموم رفتم جینگیلاسیون انجام دادم شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز رفتم پیش عشقم از دور نفسی منُ ندید سرش پایین بود داشت فِلَش ماشین درست میکرد رفتم نزدیک شیشه که پایین بود گفتم اِاِاِهم یعنی خبردار باش که خانوم خوشگلت اومدراه افتادیم به سمت پارک اول بستنی خوردیم که نفسی از بستنی خوردن خانومش تعریف کرد گفت نگاه چه قشنگ بستنی میخوره بعدم بلال خوردیم من عکسایی که از خونه جدید عمو گرفتم نشون همسری دادیم که گفت چرا شبیه مسجد پساین خونه عمو ماجرا داره به نفسی گفته بودم این عموی من با اینکه وضع مالی خیلی خوبی داره کارخونه دار هستش اما اصلا دوست نداره امروزی زندگی کنه تا حالا دو دست مبل گرفتن اما خوشش نیومده رد کرده اخری که خیلی قشنگ بود همرنگ فرشاشونم  اجری نارنجی بود رد کرد رفتچون همه چی باید به میل خودش باشه به حرف کسی گوش نمیکنه حالا مهمونا نمیتونن رو زمین بشینن مشکل خودشونه مهم اینه صاحبخونه راحت باشهبعد از اینکه همسری به خونه عموی بنده خندید باهم حرف زدیم عکس دوستم همسرشو که برام فرستاده بود نشون دادم گفت دوستت چه زشته باز گفت بده یه بار دیگه ببینم منم سری عکس اوردم دید گفت ببین حالا گفتم زشته هی میاره نشون میده اگه میگفتم مثل اون یکی دوستت چه خوشگله نشون نمیدادشکلکهای پادشاه و ملکه

بعد از اینکه یه کمی میوه خوردیم نفسیم گفت بریم داخل پارک از ماشین پیاده شد اما من نشستم تا در رو برام باز کنه از پشت شیشه به من نگاه میکرد میخندید در باز کرد منم دستم رو مثل پرنسس ها که براشون میگیرن تا پیاده بشن گرفته بودم نفسی هم میخندید میگفت لوس پاشو دارن خانوما نگامون میکنن منم پیاده نشدم تا دستم رو گرفت مثل پرنسس ها پیاده شدم رفتیم داخل پارک جای بوسم رو لپ های همسری بود پاک کردم بعد رفتیم نفسی اب خورد نشستیم روی پله های الاچیق همسری هم مشغول بازی شد منم در حین نگاه کردن به بازی همسری به بازوهاش چسبیده بودمدستم رو انداختم دور کمرش که دیدم اصلا نمیتونم کامل بگیرمش ماشالا هر روز ورزشکاری تر میشه پسملمگفت دیگه نمیخوام برم باشگاه گفتم نه مگه دست شماس دست خانومته باید برییدفعه ای بغلم کرد که دوتا خانوم پشت سرمون بودن فکر کنم دیدن ما رو یه لحظه بود اما از چشم های هموطنان هیچ لحظه ای از دست نمیرهتم من اجری نارنجی بود مانتو اجری مایل به نارنجی لاکم نارنجی رژم نارنجی دوتا گل سر توپی ریز نارنجی هم زده بودم یه کمی از پایین موهامم نارنجی کرده بودم که همسری خوشش اومد نفسی هم تیپ سرمه ای زده بود یعنی این تیپش انقدر بهش میاد میخوام یه لقمش کنمزبانکده محصلدستمُ گرفت بلند بشم منم از فرصت استفاده کردم یه ذره رفتم بغلش اخه خیلی وقته اصلا یه دقیقه هم بغلش نرفتم شاید قبل از عید تا الان شایدم بیشتر باشهconnie_wimperingbaby.gifداشتیم سوار ماشین میشدیم همسری نمیدونم چرا دستم رو کشید خیلی دردم اومد مور مور شد دستمنفسیم هم میگفت چی شد بابا ببخشید منم میگفتم دردم اومد منو زدیتو ماشین یه ماجرایی رو تعریف کردم که نصف نیمه یادم بود هی میگفتم این نه اهان اون نه یکی مثل این عشقمم خندید گفت مثل این خول خولیا دیوونه ها تعریف میکنی ادامه میوه ها رو پوست کندم همسری میل کردن خیار به شکل موز پوست میگرفتم یادم رفت براتون عکس بندازم ببینید زیر زبونی ارومم میگفتم والاع همش میخوره نه یه تشکری نه چیزی نفسی هم میخندید میگفت دستت درد نکنه عشقم مرسیخیار گرفتم سمت همسری که داشت با موبایل کار میکرد حواسش نبود تا خواست گاز بزنه کشیدم خودم خوردم یه مزه ای میده یه بار سر همین کارامون من با همسری قهر کردم یه بارم ایشون قهر کرد لج همدیگرو دراورده بودیمشکلک های شباهنگShabahangدیگه وقت رفتن بود همسری ماشین روشن کرد بهش گفتم ماشین پشتمون نیست گفت نه بعد زودی بوسش کردمتو راه سر یه موضوعی که مربوط میشه به زن بچه خیالی که خودم برای همسری اختیار کردم همش با همسری دعوا میکردم میگفتم تو اونو بیشتر از من دوست داری...نفسی هم غش کرده بود از خنده هی منُ میزد بازومم گاز گرفت نیشگونمم گرفت منم دردم اومد گفت از این حرفا نزن تا جیگر نشی لهت کنم رسیدم خونه اما چون شلوغ بود دیگه همسری سرخیابون صبر نکرد مثل همیشه بابای کنیم رفت

عشقنامه:عشق من ببخشید اگه بعضی روزا با حرفام ناراحتت میکنم تو باز انقدر خوبی که با اینکه خودت خیلی ناراحت میشی اما ارومم میکنی تا غصه نخورم هزارها هزار دوووووووووووووووست دارم دستاتو میبوسم تکیه گاه من شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

بدون رمز به طور موقت به خاطر اونایی که خودشون میدوننشکلک های شباهنگShabahang

پی نوشت:دوستای عزیزم اگه برای دیدن عکس ها مشکل دارید لود نمیشه سایزش بزرگ اطلاع بدید سایز عکس ها رو تغییر بدم و یه چیز دیگه اینکه چون عادت دارم اول کامنت نفسی رو تایید کنم تا رسیدن همسری کامنتی تایید نمیشه خودتونم لووووووووووووووسید゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字

پی نوشت 2:من هرکاری کردم با اینکه لابی هتل wifi داشت نشد وارد مدیریت بشم سوال پاک کنم تا همسری نخونهدیروز صبح نفس خان از مسافرت تشریف اوردن علاوه بر کامنت های عمومی کامنت های خصوصی رو هم مورد مطالعه قرار دادنانگار اصلا نمیشه من چیزی رو از نفس خان قایم کنم ایشالا لوکس بلاگ منهدم بشی با این سیستم .....به زودی ترکت میکنم

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...